زائر از راه می رسد
حسن فرخی
یک)
این لب کامل شده است.
این تن جان می گیرد
رضایت نقاش قابل پیش بینی بود
ردای بهار بر تن
دست هایش در رنگ.
تا اینجای کار
چند نقش دیگر تمام شده است:من و کودک.
کلاغ از روی شاخه ی درخت می پرد.
گل های سرخ می شکفند
آفتاب می آید و کنار دریا می نشیند
به این دنیا و اینجور چیزها عادت کرده ام.
دو)
آفتاب می خندید
زیبا تویی
ماه می خندد
چه تاثیر گذار!
انگار همه چیز به نور بدل می شود.
من از خواب بر می خیزم
سیگار ی دود می کنم.
اعصاب من در استراحت مطلق است.
روز می خندد
زیبا تویی
شب می خندد
چه تاثیر گذار!
انگار همه به یک زبان سخن می گویند
از دوستت دارم.
غافلگیر شده ام.
سه)
زیبایی کاملن طبیعی به نظر می رسد
همه به من نگاه می کنند
چشم هام روی دست نقاش
برهنه از زمین بر می خیزم
ردای بهار بر تن می کنم
لبختد می زنم
سیگاری دود می کنم
خودم را تحسین می کنم
و شبنم را از روی پیشانی ام پاک می کنم.
چهار)
حالا به تماشا بیایید.
قرمز روی لب هامریخته است
لمس ام کنید و دوباره خوابم کنید.
پنج)
زائر از راه می رسد با نقش زن
و پشت پیراهن ام چراغی روشن می کند.
چه هیجان انگیز!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: