زبانیت: جسارت یا عقبنشینی؟ – یک میزگرد – بخش دوم
شهرگان: از محمد آزرم تا کنون پنج کتاب شعر با عناوین “عکسهای منتشر نشده”، “اسمش همین است محمد آزرم”، “هوم”، “عطر از نام” (بداههنویسی مشترک با ایولیلیث) و “هیاکل”، یک گزیدهی شعر هوشنگ ایرانی با نقد و تحلیل شعرهایش به نام “جیغ بنفش” و یک کتاب از مقالات انتقادی به نام “الفبای راز” منتشر شده است. او در عین حال، از معدود نظریهپردازان شعر معاصر ایران به شمار میآید و در حوزهی شعر تجربهگرا و زبانمحور علاوه بر سرودههای خودش، مقالات و مصاحبههای متعدد و پیشنهاد دهندهای داشته است. شعر-عکسهای آزرم نیز فرم دیگری از شعر تجربیست که ریشه در ایدههای مختص به خود این شاعر دارد. محمد آزرم تا کنون چندین بار شعرهای خود را به همراه مخاطبهایش به صورت پرفورمنس به نمایش گذاشته است.
هوشیار انصاریفر علاوه بر فعالیت در حوزهی ترجمه، سرودن شعر و نوشتن مقالات و نقدهای متعدد بر شعر نسل امروز ایران، به روزنامهنگاری نیز اشتغال دارد. او در کارگاههای شعر دکتر رضا براهنی در تهران حضور داشته و در حوزهی شعر زبان، تجربیات خاص خود را ارائه داده است. دیدگاههای تحلیلگرانهی انصاریفر در گفتوگوی حامد یوسفی با او برای تلویزیون بی بی سی فارسی، در نوع خود جنجالبرانگیز شد و پاسخ به انتقادهایی که به این دیدگاهها وارد شد، دستمایهی مباحث میزگرد ما نیز قرار گرفته است. از انصاریفر تا کنون ترجمهی رمان «صید قزلآلا در آمریکا» اثر ریچارد براتیگان توسط نشر نی در ایران منتشر شده است.
از سپیده جدیری تاکنون نُه کتاب (شعر و ترجمه) منتشر شده و گزیدهی اشعارِ در تبعید او نیز در دست انتشار است. او در اوایل سال ۲۰۱۱ به دعوت انجمن قلم، به مدت دو سال به عنوان نویسندهی مهمانِ آن انجمن در ایتالیا اقامت یافت. جدیری بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) در ایران، عضو هیأت داوران جایزهی شعر بنیاد ژالهی اصفهانی (در لندن) و مسئول صفحات ادبیات در مجلهی شهروند بی سیست و تا کنون مقالات متعددی در تحلیل شعر زبانمحور و تجربهگرا نوشته است. او در سالهای اخیر به نمایندگی از شعر ایران در همایشهای فرهنگی و جشنوارههای ادبی متعددی در ایرلند، اسکاتلند، اسپانیا، جمهوری چک، سوئد، آلمان، انگلستان و ایتالیا، شعرخوانی و حول موضوعاتی چون آزادی بیان در ادبیات، شعرِ زبانمحور، نوشتار زنانه و رابطهی آموزش و دموکراسی سخنرانی داشته است. نسخهی اسپانیایی شعر بلند «چاک» از او، در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی خویانوس شد که در مراسمی در آستوریاس اسپانیا به او اهدا شد. نسخهی انگلیسی شعر بلند دیگری از او به نام «گوشت» به ترجمهی دکتر فرشته وزیرینسب، در سال ۲۰۱۶ به عنوان شعر منتخب پروژهی «زنان خطرناک» دانشگاه ادینبوروی اسکاتلند شناخته شد. سپیده جدیری و خانوادهاش هماکنون در پراگ اقامت دارند.
امید شمس فعالیتهای ادبی خود را از سال ۷۸ با انتشار مقالات نظری و انتقادی در مطبوعات ادبی ایران آغار کرد. در زمینهی ترجمهی آثار ادبی، او در معرفی نویسندگان نسل بیت آمریکا و شاعران زبان آمریکا به زبان فارسی تاثیر گذار بوده است. ترجمهی “زوزه” اثر آلن گینزبرگ، رمان “الجزایر” اثر کتی اکر و ویژه نامهی دویست صفحهای شاعران زبان آمریکا، نخستین آثار بلندی بود که از این نویسندگان به زبان فارسی منتشر شد. تمامی آثار ترجمه و تالیف از جمله مجموعههای شعر امید شمس برای پرهیز از سانسور دولتی به صورت اینترنتی و اکثراً رایگان منتشر شدهاند. در سال ۲۰۱۳، به دعوت انجمن قلم دانمارک و تحت پوشش برنامهای برای حمایت از نویسندگان تحت سانسور، به مدت دو سال به عنوان مهمان فرهنگی کشور دانمارک انتخاب شد. امید شمس فارغالتحصیل کارشناسی ادبیات انگلیسی از دانشگاه اصفهان، کارشناسی ارشد مطالعات آمریکایی از دانشگاه تورینو و پژوهشگر مقطع دکترا در مدرسهی حقوق دانشگاه پورتموث انگلستان است.
بخش دوم مباحث طرح شده توسط این چهار شاعر را در میزگردی که به صورت نوشتاری حول شعر تجربهگرا و زبانمحور برگزار کردهایم در ادامه می خوانید. بخش نخست این مباحث در شمارهی گذشتهی مجلهی شهروند بی سی و سایت شهرگان منتشر شده بود:
http://shahrgon.com/fa/2016/10/01/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA-%D8%AC%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%DB%8C%D8%A7-%D8%B9%D9%82%D8%A8%E2%80%8C%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%9F-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%DB%8C%D8%B2%DA%AF%D8%B1%D8%AF/
سپیده جدیری: چون امید شمس مطرح کرد که شعر ما انتزاعی نیست و به نظرم این طور رسید که محمد آزرم نیز تلویحا موافق این دیدگاه بود، برای من سوالی پیش آمد: چه اشکالی دارد که شعر ما انتزاعی باشد؟ مگر در نقاشی، آثار انتزاعی (آبستره) نداریم و هنر هم محسوب میشود و هر بیننده میتواند تعبیر و تاویل خودش را از آنها داشته باشد. حال، ما چرا باید از این بترسیم که شعر ما انتزاعی قلمداد شود؟ من شخصا نه با هنر و نه با شعر انتزاعی (که واقعا هنر و شعر باشد) هیچ مشکلی ندارم. اغلب اشعار هوشنگ ایرانی، و تعدادی از اشعار خودم و محمد آزرم به نظرم بیشتر انتزاعیست تا چیز دیگری.
اتفاقا این انتزاعی بودن را عین رادیکالیسم میدانم و آوانگاردیسم. چرا که نه تنها یک صدای مشخص و مسلط که حتی چند صدای مشخصی را که در ذهن ما باشد به مخاطب انتقال نمیدهد. میگذارد خود مخاطب، صداهایی را با خواندن اثر ما در ذهنش خلق کند.
من فکر میکنم اینگونه انتزاعی بودن، اتفاقا نشانهی احترام به مخاطب است چون با ارجاع دادن به بیرون، ذهنیتی را به او تحمیل نمیکنیم.
محمد آزرم: بحث ما درباره سرمنشاء یا مولد ایده فرم بود که اگر در شرح یا خوانش شعر گفته شود، خوانندگان سر در گم نمیشوند. ساختن فرمهای آبستره در شعر منافاتی با توضیح اینکه ایده فرم از کجا آمده، ندارد.
سپیده جدیری: سر منشا یا ایده فرم هم میتواند از بیرون نباشد. فرقی نمیکند. مثلا درباره شعر ایرانی، این سر منشا کجاست؟ به نظر من، خوانندگان سر در گم نمیشوند اگر به شعر همان قدر به عنوان اثری هنری نگاه کنند که به نقاشی آبسترهای که حتی ایدهی فرمش نیز ربطی به بیرون از خود آن اثر ندارد.
منظورم به لزوم آن است. به نظرم لزومی ندارد که حتما سرمنشا یا ایدهی فرم شعر زبان محور از بیرون باشد تا آن را شعر تلقی کنیم.
محمد آزرم: بله فرم شعر میتواند ایده بیرونی نداشته باشد. گرچه وقتی از نقاشی آبستره صحبت کنیم داریم به ایدهای بیرونی اشاره میکنیم. بحث اصلی امید شمس، تفکیک بین فرم شعر و شرح و خوانش آن بود. نکته دیگری که در حرف او اهمیت دارد، سیاست شعر است که صرفا واسازی یک فرم بیرونی نیست بلکه در رفتار خودش نشان دهنده انتقاد و سرنگونی اشکال کنترل کننده و مسلط در جهانهای دیگر است.
هوشیار انصاریفر: درباب لفظ «خودآگاهی» که بر این خامه مجازی جاری شد به عرض میرسد که تلقی فرویدی و روانکاوانه دوستان از این معنا با همه قدر و اعتبار یک تلقی از میان تلقیهاست. خودآگاهی برخلاف بسیاری الفاظ تخصصی که به کار میبریم مفهومیست مسبوق به سابقهای بمراتب طولانیتر از سدهها و اساسن از بطن مادر مدرنیت نزاده که نافش را فروید و میراثخواران حضرتش بریده باشند. تلقی روانکاوانه اعم از قدیم و جدید آن البته این [به]خودآگاهی را بصورت آگاهی به آن ناخودآگاهی مدنظر دوستان تعریف میکند، ناخودآگاهی که قاعدهای از قواعد بنای مدرنیسم ادبی دست کم از عهد سوررئالیستها تا بعد است.
جالب است که از قضا پارادایم حاکم بر نسبت سوررئالیسم با ناخودآگاه فرویدی پارادایم موردعلاقه بنده است برای توضیح نسبت شعر باصطلاح زبان یا باصطلاح سپیده جدیری، زبانمحور با زبان. حالا اینکه زبان چه صیغهایست، لطیفهایست نهانیتر از معمای ناخودآگاه فرویدی. و مهمتر از همه اینچنین است نسبتش با لانگ سوسوری. و این خود لابد هفتاد من مثنوی میتواند باشد، که البته مثل این همه حرف حساب دیگر در این دو دهه نیم من هم نشده است بحثش.
القصه از منظر فروید بدیهیست که ناخودآگاه سرآغاز هر فعل و انفعال انسانیست و ادبیات و هنر خاصه ایضن. شخص فروید میکلانژ را نوشته، داستایوسکی را نوشته که هر چه بدانیش یک نویسنده براستی خودآگاه است. اما فروید ناخودآگاه آنها را نوشته. مثل ناخودآگاه سایر زمین و زمان که مدت سه دهه نوشته و خود بهتر میدانید. حالا فرق مثلن نادیا چیست با قمارباز یا داوود یا … در نسبتش با ناخودآگاه فرویدی؟ در این است که سوررئالیسم که موسسینش در ربع اول قرن داداییست و البته روانکاو بودند آگاهانه برداشت خود را از ناخودآگاه فرویدی بدل به تکنیک خلق ادبی و هنری کرند، به تمهید، اجرا، یا هر چه میخواهی بنامی تبدیل میکنید.
حالا حکایت شعر موسوم به زبان است. موافقم که نوشتن هر چیزی باری به معنای اتخاذ رویکردی به زبان است خواهی نخواهی، چه رسد به نوشتن شعری خوش یا ناخوش. اما شعر زبان هرچه هست گویا شعریست که با برجسته سازی آگاهانه جنبههای زبانی زبان، یعنی همان چیزهایی را که زبان را از جززبان متمایز میکند، این جنبههای غالبن نیندیشیده و به خودآگاهی درنیامده را به تمهیدهایی آگاهانه برای نوشتن تبدیل میکند. همانند ناخودآگاه فرویدی که باطن جمله ظهورات و آثار ادبست اما در سوررئالیسم است که به جمالشناسی و بوتیقا بدل میشود.
امید شمس: من یک توضیح مختصر بدهم: وقتی که از انتزاعی نبودن شعر حرف زدم، منظورم طرز و سبک و خصلت تمهیدی شعری (انتزاعی) نبود. منظورم این بود که شعر تجربی (یا زبان یا هرچه) از ضرباهنگهای زمانهی خود منتزع نیست. جز این هم اگر دقیقتر باشیم خواهیم دید که شعری که ما مینویسیم به آن معنا که شعر “دیگر” رگههای انتزاعی دارد (نه اینکه یکسر انتزاعی باشد) درگیر انتزاع نیست. وقتی از انتزاع حرف میزنید باید مشخص کنید که انتزاع از چه.
دوم چرا فکر میکنید نقاشی آبستره سرمنشاء بیرونی ندارد؟ یا چطور سرمنشاء شعر هوشنگ ایرانی را در رقصها و آیینهای آفریقایی در وودوو و در کارناوالهای اسپانیایی نمیبینید؟
حالا که به دادا اشاره شد انتزاع در زبان مگر بالاتر از شعرهای شنیداری هوگو بال هم میشود که از واژه هم حتی منتزع شدهاند؟ اما همینها ریشه در اشکال اجتماع حیوانی و انسانی گذشته و معاصر او دارند از رقصهای رزم بوشمنها گرفته تا جیغ و دادهای کاباره ولتر. من نمیفهمم چطور میشود این سرمنشاء ها را حذف کرد. شما توضیح دهید لطفن.
باز هم تاکید میکنم این سرمنشاء ها در شرح رخ مینمایند نه در شعر. چنانکه هوگوبال هم در شرح به اینها اشاره میکند وگرنه شعرش که به کل از زبان ارتباط از همهی وجوه منتزع است.
سپیده جدیری: بحث این است که شما آن شرح را لازم میدانید و من لازم نمیدانم. حرف من این است که از این که کار ما را انتزاعی بدانند نباید ترسی داشته باشیم.
این را هم اجازه بدهید اضافه کنم. من هنوز متوجه نمیشوم که چرا شما باید محور بودن را چیزی جز محوریت داشتن تعریف کنید و نقاشی آبستره را که خودش به معنی انتزاعیست و این یعنی که سرمنشا بیرونی ندارد، انتزاعی نمیدانید و میگویید که حتما ارجاعاتی به بیرون دارد. یعنی به نظر شما تعاریف را باید بازتعریف کنیم؟ و در ارجاع دادن به بیرون چه حسنی هست که در انتزاعی بودن نیست؟ به نظرم شعر هوشنگ ایرانی نیازی به شرحهایی که دربارهی سرمنشا بیرونی فرمش به آن اشاره کردید ندارد و بدون آنها هم شعر است در تعریف من و شما و هر کسی که کمی دیدگاههایش دربارهی شعر و هنر، آوانگارد باشد.
امید شمس: من منظر ورودم به بحث از اساس با شما متفاوت است. این معیار “شعر هست و شعر نیست” را به ویژه با آن ویژگیهایی که مد نظر شماست من به دست نمیگیرم. بحث من شعر بودن یا نبودن کار ایرانی و دیگران نیست. بحث من اهمیت آن شرح در کاستن این سوء تفاهماتی است که به خاطرش ما اینجا داریم با هم گفتگو میکنیم. اگر این شرح لازم نیست، پس برای چی ما چهار نفر اینجا جمع شدهایم؟ نقاشی انتزاعی و هر اثر ذهنی خلاق دیگری به اعتقاد من “سرمنشاء” بیرونی دارد، تفاوت در این است که این سرمنشاء بازتولید یا بازنمایی یا به عینه منعکس نمیشود.
از طرفی نقاشی انتزاعی اگر فرمی داشته باشد این فرم سرمنشاء بیرونی دارد. بحث من بر سر فرم بود نه کلیت اثر. هر فرمی از ترکیب فرمهای موجود پدید میآید.
نکتهی آخر اینکه شعر آوانگارد ارتباط اندکی با شعر “تجربی” (یا زبان) دارد. چه به لحاظ اجندا (agenda) چه خاستگاهش، چه رفتاری تمهیدی و تکنیکیاش، چه رویکردش. شعر زبان شعری ترکیبی است که به هیچ عنوان رویکردش همچون هنر آوانگارد صرفن به جلو نیست و هدفش هم این پیشتازی نیست. همانقدر که از مجمعالدعوات ملای مجلسی استفاده میکند، یا از وزن عروضی بهره میگیرد، از متون نظری معاصرش یا یک تبلیغ تلویزیونی یا فرمهای الکترونیکی هم بهره میگیرد. چنین طرز کاری زمین تا آسمان با آوانگارد فاصله دارد.
اگر در دیدگاه آوانگاردها این یا آن اثر شعر است به معنای این نیست که چنین دیدگاهی توان درک طرز کار شعری که ما مینویسیم را بر مبنای موازین آوانگارد هم داشته باشد.
هوشیار انصاریفر: عرض شود که امید شمس عزیز، اولن کاش کمی درباره تفاوت ویژگیهای بیانی با ویژگیهای زبانی از منظر خودتان توضیح دهید که به نظرم کمی مبهم و نارسا مانده و معلوم نیست برای من که در اینجا معادل چیست. Expression, representation, rhetorics یا چیز دیگری؟ «بیان» برای همه این اصطلاحات پیشنهاد شده است. و از آنجا که تقابل زبان و بیان اولین تقابل سفت و سختیست که گزارهتان را بر آن بنا کردهاید، کمی روشنتر کنید لطف کردهاید.
ثانین برایم جالب است که شروح شعر بیست سال گذشته را مانع خواندن اصل این شعر میشمارید، اما برایم جالبتر اصل این دیگر تقابل سفت و سختیست که گزارهتان را بر آن نهادهاید. تقابل شعر با شرح شعر. جالب است این بیرون و درون را که شعر و شرح را بدان عطف، و در حقیقت تقلیل میدهید. شاید اشتباه از من است اما مشکوکم به این تعبیر «آینه تجربه زیسته»، میدانید که، مشکوکم به این آیینه سازیها از ادبیات و راستش در این جمالشناسی مبتنی بر بیانگری و بازنمایی ردپایی نمیبینم جز از هنر سفارشی. با چون شما عزیزی لابد این حاجت به محاجه نداشته باشد.
ثالثن تعجب میکنم از این که گفتهاید «براهنی فراموش میکند که در هر حال شعر ارتباطی با بیرون دارد»! واضح است که ایشان دست کم در مؤخره میکوشد نشان دهد که شعر چطور میتواند از استبداد ایدئولوژیکی که ایده آیینگی، و آن هم در بنیادیترین و مستبدانهترین صورتبندی خود یعنی نحو غالب، بر شعر و شاعر و خواننده تحمیل میکند خلاص شود. بیست و یک سال گذشته و باید نقد کرد این مؤخره را، و دیر هم شده خیلی، اما تکرار اتهامات سرمقالهنویسان و مرشدان خودخوانده سالهای هفتاد فعلی نیست که از چون شمایی انتظار میرود. این تناقض نیست که هنر را آیینه تجربه زیسته بدانید و همزمان با بازنمایی، بیانگری و تفسیر(؟) مخالفت کنید؟
« خوداندیشی زبانی هم مصداق همین ماجراست. چرا ما به این خوداندیشی روی آوردهایم؟ و چرا پس از پنجاه و هفت؟ چون ما نگاه میکنیم و حکومتی میبینیم که پیش از هر چیز زبان را به مثابه بخشی از ممالک محروسهی خود میبیند…» راستش این مثال خیلی درست که میزنید خود حجتیست بر جنبه تند و پررنگ سیاسی شعر باصطلاح زبان و نیز بر این که نسبت شعر و جهان، نسبت شعر با زمینهاش، میتواند نسبت آیینه با سیما نباشد، و اگر نباشد این به معنای بینسبتی نیست.
امید شمس: من از آخر شروع میکنم و به اول که ماجرا معلومتر شود. همین مثال من مصداق این نکته است که من دنبال آیینه گرفتن پیش روی تجربهی زیسته نیستم. بیش از پنج بار تاکید کردم که بحث من این است که شعر زبان بر خلاف تصور رایج بینسبت با زمینهی تاریخی زمانهاش نیست. این نسبت اما نسبتی به غایت عمیقتر از آن نسبتی است که در شعر شاملو و به ویژه در نظریهی به زعم من مخرب و مضحک فریدون رهنما (مندرج در مقدمهی قطعنامه) مشهود است. این از این.
بحث من این است که ما باید با چنین مثالهایی کمک میکردیم به دیده شدن این نسبت و نکردیم. اکتفا کردیم به مباحث تئوریک و بیشتر بر مبنای فلسفهی ادبیات حرف زدیم تا شعر خودمان را شرح داده باشیم.
من هیچ جایی هنر را آینهی تجربهی زیسته نداستم. ای کاش نشان میدادید که در کجای حرفهای من این ظن میرود که چنین نظری داشته باشم. من تجربهی زیسته را بخشی از مصالح نوشتن میدانم. تاکید دارم بر اینکه نوشتن همواره رو به سوی آینده دارد (خواه نوشتن یک نامه یا نوشتن یک شعر) آنچه رو به سوی آینده دارد، آینهی گذشته نمیتواند بود.
اما دربارهی براهنی. من هیچ بحثی با آنچه براهنی دربارهی رهایی شعر از آینه داری و تعهد و غیره میگوید ندارم. بحث من این است که براهنی نمیتواند در شرح خودش به این نکته اشاره کند که چرا در سالهای پایانی دههی شصت به این نتایج رسیده است. ربط شرح او با زمانهی او در چیست. اگر این را دقیقتر توضیح داده همه میفهمیدند که بازنگریهای براهنی در زبان و نحو و فرم و تعهد و مضمون، چطور راه به بازنگریهای سیاسی و اجتماعی دههی هفتاد گشود. چطور زبان سیاست و مدنیت ما را عوض کرد. و درست به همین دلیل چطور او دنبالهرو منطقی “نظریهی ادبی” رفعت است که میگوید ادبیات آینهی مدنیت ماست. (و من میگویم و بالعکس). این آینه داری را شما دوست فرزانهی من به تیزهوشی از آن آینه داری مضحکی که رهنما به دنبالش بود جدا خواهید کرد.
به این معنای ساده که ادبیات که گفتم همچون انقلاب، رو به سوی آینده دارد، در درون خود مدلی اجتماعی از اجزا و روابط زبان میسازد که در زمان خود به هیات اجتماعیهی جاری و ساری ما سرایت خواهد کرد. این تفاوت دارد با این تلقی مضحک رهنما که سنت آینه داری تجربهی زیسته هم برآمده از آن است مبنی بر اینکه:
“او فرار نمیکند، در نمیرود. مثل شعرای قدیم، از دنیا بیرون نمیرود. و “انسان ماه بهمن” نمونهای از شعر رئالیستی و زمینی است. البته هنوز مانده که شعرش مثل اشعار کاسترو آلوز مستقیماً تودهها را به طرف سرنگون کردن دیوارهای استثمار رهنمایی کند. هنوز مانده که مثل اهالی برزیل و اسپانیا اشعار شاعر را با گیتار بنوازند. ولی هدف شعر این است که “پرچمدار خلقها” باشد.“
اما در باب بیانگری و بازنمایی و غیره.
من با این تقسیمبندی شروع میکنم که پیش از این هم به تفصیل دربارهاش نوشتهام و از قضا در همین مجلهی شهرگان هم منتشر شده است: مدیوم نوشتار، ما را به سمت این تقسیمبندی میبرد.
اینها را به جای خود اگر لازم بود بسط خواهم داد.
نخست:
یک شیوهی نوشتار مبتنی است بر بازنمایی، اینهمانی، دستهبندی، کدبندی و ارجاع. مجموعهی اینها را قانون اساسی زبان میپندارد. ارجاع (referentiality) را جزو ذاتی زبان میداند و نه خصیصهای قراردادی. مدیوم چنین نوشتاری حکومت مطلقهی معنا است که تصور میشود به شکل ایجابی در واژگان موجود است و بهمثابهی “یگانه” محصول کار زبان تحت انضباط قوانین بیان تولید میشود. از طرف دیگر شاعر متعهد به این مدیوم به این معنا درگیر بازنمایی است که از جانب و به جای همه چیز و همه کس سخن میگوید. و همه چیز را در عین حال از منظر ذهن موحد خود در نوشتهاش طرح میزند. نمونهاش این که رهنما مینویسد: شعر یعنی همه، شعر را همه باید بسرایند.
و بعد نتیجه میگیرد: همه یکی است، همه خود شاعر است. همه، شعرش می شود.
دوم:
شیوهی دیگری هست که مدیوم نوشتار را زبان بهمثابهی نظامی قراردادی در نظر میگیرد. در مقابل ایجابیت برداشت قبلی از روند دلالت، این یکی دلالت را فرایندی قراردادی و تحولپذیر میداند که مبتنی است بر منفیت و تفاوت. چنین برداشتی، شورش علیه نظام زبان را در ذهن نویسنده ممکن میکند.
من بسیاری از شعرهای محمد آزرم و بعضی شعرهای هوشنگ ایرانی و تندر کیار را در این حوزه میبینم. کما اینکه اشعار صوتی هوگو بال، کولاژهای تزارا، اشعار زاوم (Zaum) کروچنیخ را هم در این بخش دسته بندی میکنم.
این توصیف خود کروچنیخ شاید اینجا به کار بیاید:
در [شعر] زاوم واژگان از بار معنا رها میشوند. آنچه هست عالیترین درجهی نیرو است
و استقلال صوت، نهایت سبکی و نهایت سنگینی.
وارونهسازی امر عادی و زبان [شعر] زاوم غیرمنتظرهترین ترکیببندی و ساختار (لایه گذاری و گسیختن اصوات)—شعر ارکسترال، همهچیز در حال ترکیب.
اگر اساس ادبیات مسلط (ادبیات از نوع اول) بر تعریف واژگان بهمثابهی ابزار ارجاع و امکان ارتباط از طریق انسجام میان ارجاعات استوار است، شکل دوم نوشتار بر قراردادی فرض کردن این ارجاع و امکان حفظ ارتباط در عین کنار گذاشتن آن انسجام مبتنی است.
اما مشکل اینجاست که این رویکرد جنبههای سرکوبگر زبان را وارونه میکند و نه واژگون. در مقابل محصول نوشتار از نوع اول که همان معناست، نوشتار نوع دوم ضد معنا تولید میکند. آنچه بدون تغییر باقی میماند کالا سازی از زبان است.
سوم:
اما رویکرد سوم که من تجربه شعری موسوم به شعر زبان (از جمله آثار اولیهی محمد آزرم) را نزدیک به این رویکرد میدانم. بر خلاف تصور رایج کارش تولید ضد معنا نیست. کارش افسونزدایی از فرایندهای تولید معنا (و این برداشت من از خودآگاهی زبانی است) و هم پیشنهاد فرایندهای اشتراکی تولید معناست. در واقع مدیوم سوم ترکیبی انتقادی از هر دو مدیوم پیشین است. چنین نوشتاری اعتقاد دارد که بی معنا نوشتن اصلن امکان پذیر نیست. چنین نوشتاری نه به جای همه مینویسد، نه همه در یک فتیشیسم تقلیل دهنده بدل به شاعر میشوند و نه تلاش میکند تا مکانیسمهای مسلط زبان را وارونه کند. بلکه تلاش میکند تا سیاستهای نوینی را به روابط اجزای زبان تسری دهد.
سپیده جدیری: راستش امید شمس عزیز، من با مواردی که هوشیار انصاریفر برشمرد کاملا موافقم. حالا اینجا قرار نیست بحث اقناعی کنیم و فقط دیدگاههایمان را با یکدیگر به اشتراک میگذاریم که میتواند چندان شباهتی به یکدیگر نیز نداشته باشد. و شاید از همین روست که شعر دو شاعر زبان محور معمولا شباهتی به یکدیگر ندارد و هر یک بر اساس همین دیدگاهها، رویکرد خاص خودش را به زبان دارد… بر خلاف شما، من جریان شعر زبان محور در ایران را کاملا رو به جلو و آوانگارد میدانم، آوانگارد به معنی پیشرو و از زمانهی خویش جلوتر بودن. شما ثابت کنید که چنین نیست… فکر میکنم طبق گفتوگوهایی که پیشتر با محمد آزرم داشتهایم، نظر ایشان هم بر این باشد که شعری که امروز به عنوان شعر زبان محور دارد در ایران خلق میشود شعری آوانگارد است.
در ضمن، ما اینجا نیستیم که منتقدان جریان شعر زبان را قانع کنیم که آنچه آنها از شعر میخواهند در شعر ما نیز هست. به نظرم برعکس، حداقل خود من اینجایم که به آنها بگویم اصولا تلقی آنها از شعریتِ یک اثر اشتباه است.
امید شمس: آوانگارد یک تعریف مشخص در بطن تاریخ هنر دارد. و یک تعبیر عام که به معنای پیشرو بودن است. اما شعر زبان از زمانهی خویش جلوتر است تعریف آوانگارد نیست. من بر خلاف شما و محمد آزرم معتقدم شعر زبان به همان اندازه که به طرزهای ناموجود نوشتن نظر دارد بر بخشی از سنتهای از یاد رفتهی نوشتن هم تکیه دارد. به همین خاطر شعر زبان را شعری آوانگارد نمیدانم.
تاثیرات شعر زبان از پست مدرنیسم و نگاه غیر خطیاش به تاریخ هم مرتبط با همین مسئله میدانم.
سپیده جدیری: بله من در اینجا مفهوم عامش مد نظرم است مسلما.
امید شمس: بله متوجه شدم.
هوشیار انصاریفر: امید شمس عزیز، این بندیست که کمی بالاتر نوشتهاید و البته من هم شگفتزده شدم با شناختی که از طرز فکرتان داشتم: «در نتیجه معتقدم ایراد اصلی در این شرح مبهم و گاه غلطی است چندین وجه پیدایش شعری که ما مینویسیم را در نظر نمیگیرد: وجه تاریخی، وجه اجتماعی و سیاسی در آینهی تجربهی زیسته، و ارتباط میان این وجوه با طرز کاری ویژه.»
و دربارهی آن بخش از صحبتهایتان که میگویید: «بحث من این است که براهنی نمیتواند در شرح خودش به این نکته اشاره کند که چرا در سالهای پایانی دههی شصت به این نتایج رسیده است. ربط شرح او با زمانهی او در چیست…»، بله این را براهنی توضیح نداده و همه چیز را هم بنا نیست همگان توضیح دهند. خب شما خودتان دارید الان توضیح میدهید کار او را. اما دربارهی نسبت شعرهای مجموعه با سیاست حرف زده و دقیق هم حرف زده. با شما موافقم که اصل مؤخره معطوف به حرفهای دیگر است اما اگر مجالی بود اینجا یا جای دیگر میشود بر سر سیاسیات این متن هم گپ زد.
امید شمس: تمام حرف من همین بود. و اینکه چنین کاری شاید ضروری نباشد اما قطعن کمک خواهد کرد به خوانندهی شعر فارسی. چنانکه حرفهای همسایه و شرحهای از این قبیل کمک میکنند.
هوشیار انصاریفر: یک پرسش دیگرم از مرزیست که میان رویکرد دوم و سوم ترسیم میکنید. راستش ضدمعنا به نظرم محتاج شرح بیشتریست اما اگر منظور همان امر بیمعناست باید بگویم بیست سالی هست و از همان ابتدای طرح این دعواها نظرم این بوده که هر چه هست ایدهایست عوامانه، ناپخته، و ناشی از جهل نسبت به سازوکار کلی و جزیی زبان و ادبیات هر دو. از قضا این از محورهای این بحث است و چه خوب که وقتی صرف کنیم در این معنا که شعر باصطلاح زبان پای در راه معنازدایی مینهد یا معنازایی.
ادامه دارد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید