زبانیت: جسارت یا عقب نشینی؟ – گفتار دوم:
که فهم نمیفهمد[۱]
[clear]
[clear]
[clear]
[clear]
یک. مردمی یا برجِ عاج نشین؟
وقتی از شاعر مردمی حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟ از خودِ مردم که بپرسیم، نیما و شاملو را شاعر مردمی میدانند؛ نیما و شاملویی که هر یک در عصر خود، نوآور و پیشرو محسوب میشدند و در عین حال، احتمالا تنِ هر دو شاعرِ بزرگ در گور بلرزد اگر آنها را در زمرهی شاعرانی صرفاً بیانگرا به شمار بیاوریم؛ به خصوص نیما که هنوز که هنوز است، نه صرفاً به خاطر ساختار که بیشتر به خاطر زبان شعرش، جای کشف بسیار برای ما باقی گذاشته است:
“ری را”… صدا میآید امشب
از پشت “کاچ ” که بند آب
برقِ سیاهتابش تصویری از خراب
در چشم میکشانَد… (بخش آغازین شعر “ری را”)
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: “می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران. “
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟ (بخش آغازین شعر “داروگ”)
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ “تلاجن” سایهها رنگ سیاهی
وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم. (بخش آغازین شعر “تو را من چشم در راهم”)
[clear]
بیانگرایی بر خلافِ آنچه اغلب تصور میشود، در تقابل با برجِ عاج نشینیِ شاعر قرار نمیگیرد. شاعری که فکر میکند درکِ مردم از شعر، در همین حدْ ابزاریست که او بتواند ارجاعات مستقیم به رویدادها را به عنوان شعر به آنها عرضه کند، آن نگاهِ از بالا را که ویژهی یک برجِ عاج نشین است به شعور و درکِ مردم دارد. برعکس، شاعری که با دوری گزیدن از بیانگریِ صِرف، شعرش به مردم اجازهی کشف میدهد، نه بالاتر از مردم که در جلوی صفی قرار گرفته است که آنها را به پیش میبَرَد. شعر او – چنانکه در گفتار نخستِ این مبحث نیز اشاره کردم – به خودیِ خود و حتی اگر به ظاهر، مضمون سیاسی نیز نداشته باشد، به خاطر فراروی از “تعاریفِ کلیشهای و دیکته شدهی شعر که مورد پسند تفکر تمامیتخواهِ حکومتهای توتالیتر است”، از منظر ساختاری، شعری شورشگر و چه بسا سیاسی محسوب میشود.
بیش از یک دهه است که بحث “سادهنویسی” در تقابل با “زبانمحوری” در شعر امروز ایران مطرح میشود، اما از آنجا که شعرهایی نیز هستند که از زبانی ساده بهره میگیرند و با این حال، ساختارِ منحصر به فردشان و همچنین زاویهی دید متفاوتی که پشت آنها نسبت به همه چیز و هر مفهومی وجود دارد ثابت میکند که با بیانگریِ مستقیم، ابزاری و شعارگونه فاصلهی زیادی دارند، شاید صحیحتر این باشد که نه شعری را که صرفا زبان سادهای دارد، بلکه “بیانگری مستقیم” را در تقابل با “شعریت” در نظر بگیریم.
از این منظر، شعر شاعرانی چون “بیژن جلالی” و “احمدرضا احمدی” نیز به مانند شعرِ شاعرانِ زبانمحور در زمرهی ادبیات پیشرو قرار میگیرد.
[clear]
دو. جنبشی به نام محمد آزرم.
بعد از انتشار مجموعه شعر «هوم» از محمد آزرم، در یادداشتی از او به عنوان یک جنبشِ شعریِ مستقل یاد کرده بودم. در آن زمان، از این منظر این موضوع را مطرح کردم که میدیدم آثار آزرم، به طور مشخص زیرمجموعهی هیچ جنبش شعری قرار نمیگیرد و رویکردهایی را در حیطهی زبان، ساختار و حتی شیوهی ارائه و اجرای اشعارش تجربه میکند که شاعر دیگری تجربه نکرده است. اکنون که کتاب «هیاکل» که شعر بلندی از او را در بر میگیرد منتشر شده است، به نتیجهی دیگری نیز رسیدهام. این که محمد آزرم، نسبت به خودش نیز، یک جنبشِ شعریِ مستقل محسوب میشود، از آنجا که تجربههایش در هیچ کتابی به کتابِ قبلیاش و در هیچ دورهای به دورهی قبلیِ خودش شباهت ندارد و مدام در حالِ نو کردن این تجربیات و دگرگونه کردنِ آنهاست. بنابراین، از این منظر نیز، بر همان نظر قبلیِ خودم هستم که جنبشی داریم به نام محمد آزرم؛ محمد آزرمی که در دورهای که شاعرانی هنوز به سرودههای چند دهه قبلِشان – که البته به سبکیست که هماکنون دیگر هیچ حرفِ تازهای برای گفتن ندارد – میبالند و آنها را برای بار هزارم بازنشر و برای بار هزارم اجرا میکنند، نه فقط از تجربیاتِ کتاب «عکسهای منتشر نشده»اش در دههی هفتاد، که از تمام تجربیات قبلیاش که همچنان خلاقانه و تازه به نظر میرسند، فاصلهای بزرگ میگیرد و «هیاکل» اینگونه است که خلق میشود.
اما در بابِ مردمی بودن. وقتی به پرفورمنس-شعرهای آزرم نگاه میکنم و میبینم که او حتی در اجرای شعرهایش مخاطب را مشارکت میدهد و از هر شعرش بسته به تعداد مخاطب میتواند اجراهای متفاوتی ارائه دهد، به این نتیجه میرسم که بی هیچ ترسی بگویم او مردمیترین شاعر عصر ماست. آزرم دقیقا مصداق یک رهبرِ شعریست، رهبری که کنار مردم ایستاده است و هدایت میکند و مردم نیز هدایتش میکنند به بهترین اجرا، بهترین تاویل و بهترین شعر. مهم نیست اگر تریبونها به بهانهی پیچیده بودنِ شعرهایش از او گرفته میشود و به شاعرِ بیانگرا داده میشود؛ مهم نیست اگر بر فرض، تعداد مخاطبهایش هفتاد میلیون نباشد و چند ده، چند صد یا چند هزار نفر باشد؛ مهم نیست اگر به او لقبِ نخبهگرای برجِ عاج نشین بدهند به این بهانه که “مردم، شعرت را نمیفهمند”؛ مهم این است که او مردم را میفهمد. مهم این است که او میفهمد که مخاطب به این معنی نیست که به سرعت بخوانی، به سرعت بفهمی، لذت ببری و به آنی فراموش کنی؛ مخاطب یعنی رها نشدن از اثرِ تازگیِ شعری که خواندهای به مدتِ یک عمر. و «هیاکل» اینگونه است که خلق میشود.
او حتی نقد و نظرِ مردم دربارهی آثارش را مستقیما وارد شعرش میکند؛ به جزئی از شعر بلندِ هیاکل (“روز دوم”) تبدیلشان میکند و به صورتِ تصویری از قطعاتی کاغذی در کنارِ هم، همراه “روز اولِ” هیاکل، پشت جلد کتابش چاپ میکند. و «هیاکل» اینگونه است که خلق میشود؛ از پشتِ جلد متولد میشود و در کتاب میرود. و “روز سوم”، آغاز میشود.
[clear]
سه. هیاکل.
محمد آزرم، خود در گفتوگویی، از “هیاکل” به عنوان یک اتفاق یاد میکند و دربارهی چگونگیِ شکلگیریِ این شعر بلند میگوید: «شعری آوایی با لحن کتاب مقدس روی برچسبهای رنگی نوشته بودم و روی میز رها کرده بودم. چند روز بعد چشمم به آن افتاد و دوباره خواندمش؛ برای نوشتن سطرهای بیشتر، کاغذ جا نداشت؛ برچسب رنگی دیگری برداشتم و روی آن نوشتم و کنار اولی روی چند برگ کاغذ پرینت شده چسباندم. چند ساعت بعد برچسب رنگی دیگری به قبلیها اضافه شد. حدود یک هفته بعد که دوستی برای مجله اینترنتیاش کاری از من خواست، یاد این سه قطعه شعرافتادم و همین جا ایده شعرِ دیداریِ “روز اول” شکل گرفت. چرا همین قطعه شعر برچسب شده روی پرینت مقاله را برای مجله نفرستم؟ کافی بود تصویری اغراق شده از آن بسازم و بگذارم اتفاق، سهمی بزرگ در مکاشفهام داشته باشد. بعد از انتشار “روز اول” در مجله اینترنتی و شروع اظهار نظرها، دیدم وارد بازیای شدهام که جهتش را اتفاق تعیین میکند و من میتوانم مدیریتش کنم. بنابراین با تعامل و همراهی به نظرات پاسخ دادم و تا ثبت آخرین نظر درباره “روز اول” صبر کردم و سه ماه بعد شاهد حیرتهای زیادی بودم؛ حیرت آنها که “روز اول” را دیده بودند و آنها که ندیده بودند؛ حیرت آنها که در “روز دوم” فقط حیرت خودشان را میدیدند و حیرت آنها که چیزی نمیدیدند. تمام این حیرتها را با هرچه برای “روز سوم” متناوباً مینوشتم، ترکیب و تدوین کردم تا هیاکل شکل گرفت. فرایند شکل گرفتن هیاکل با اتفاق شروع شد و با تجربه و مدیریت من پیش رفت.»
با این اوصاف، بی انصافیست اگر شعر هیاکل را فقط یک شعر زبانمحور به شمار آوریم و از دیگر ویژگیهای آن که بسته به اینکه چه کسی از آن رمزگشایی کند میتواند بیشمار باشد چشمپوشی کنیم.
شعر هیاکل، تکه تکه و لایه لایه است؛ از تکههای دیداریِ “روز اول” و “روز دوم” در پشت جلد شروع میشود و با تکههای چندصدایی، چندلحنی و از هر منظر، چندوجهیِ “روز سوم” در متن کتاب ادامه مییابد.
[clear]
[clear]
هیکل
[clear]
گفتی بمان و بارز خود باش رافات!
زره از درون بپوش و صدا را به یاد آر! بریدن از خود باش!
باش باش که ملکوت نزدیک است از این سپسها تاریکتر
هر بیراهتر سابقهای به عبارت
پس زمینهای برای به غارت بردن افلاطون
یا شاید مسابقهای برای امثال دریدا باشد
امید است علیه زبان در عین حال
خون باید عصیان کنه! عصیان! دست و پا داشته باشه
و حرکتی داشته باشه از تکلم به توام نام بشکن قانع نه
مانع شو!
که فهم نمیفهمد
و این مایهی خوشحالی است از آن رو
صورت میز بی وبالیدن از این مرئیت خارج نمیشود
و گوشها حقیقیتر از بدل جسمانی نمک
آن (میز) است با اسراری که مصلوب subtextualistهاست
هرچند توضیحات فرم پنجرهای سه تکه رو برای مراتب
نشون نداده
میخودانجاماند تکنیکی که بریدن نار از معتبر
به اعت اعت اعت قاد؟ نه
صاب؟ نه راضهای مگو را ایجاد بزن
دائم کن! شکست در گرفته
هرچه صدا بالاتر میرود از غلبه به عمق نمیرسد
بر لبه میایستد اما حا
شک انسان به فقدان را تا اخلااقل نشان میدهد
یا خواننده به دیالکتیک لازم
بین این سه پاره دست نوشته و متن پس زمینه میرسد؟
محمد! تقاطع جان با زمان روش نمیخواهد کامل چرا
تا هر ارائه برای جالب جرگه بسازد
منتهی شود به سه برگه
فقط هم مبتنی بر متنی مربوط به ساختارشکنی
شبهه انسان را به سان بر میگرداند
تا حدی که نمیداند رازبان هر روز به درگاه رافات دعوا میکرد
تا این متن را با اخباری که مضروب paratextualistهاست
بطن شعر نداند فقط بایداند
(قطعهای از روز سومِ شعر بلند “هیاکل”، صفحات ۱۹ و ۲۰ کتاب)
[clear]
ساختنِ ترکیبات و آواهایی جدید، به کار بردنِ پسوندها و پیشوندها به طور منفرد و در جایگاهِ کلمه (بدون آنکه به کلمهای پیوسته باشند) و بعضاً نوشتنِ کلمات با املایی متفاوت از آنچه پیشتر در مورد آنها دیدهایم و برای ما آشناست، در زمرهی چندین و چند شیوهایست که محمد آزرم در این کتاب برای زدودنِ معناها و کارکردهای پیشینِ کلمات، به منظورِ به کارگیریشان به جای کلمهای دیگر، یا کلا بخشیدنِ کارکردی کاملا جدید و غیر مسبوق به سابقه به آنها، به کار برده است. تمهید دیگری که او در این زمینه اندیشیده، تکرار شماری از کلمات در قطعات مختلف شعر بلند هیاکل است اما با کارکردی متفاوت در هر قطعه به نسبت قطعات دیگر. هیاکل از این منظر، شاید سختخوانترین بین شعرهای آزرم به شمار بیاید در عینِ اینکه اجتماعیترین و غیرِ فردیترینِ آنهاست؛ چنانکه خود در همان گفتوگو اذعان میدارد: «روایت در “هیاکل”، ابهام در منِ متکثرِ خود را انکار میکند و سعیاش جدا کردن این «من»هاست اما مدام به آنها آمیخته میشود و این تفکیک به تاخیر میافتد. مرز بین «من» و «ما» در هیاکل برداشته میشود؛ به تعبیری زبان فردی مستقل از جامعه زبانهای متن ناممکن میشود و تمایز بین قدیم جدید از بین میرود. اگر آن را پیچیدهتر از [کتابهای] “هوم” و “عطر از نام” یافتهاید، شاید به این علت باشد.»
[clear]
حبس الانفاس
[clear]
از ساختار زنده بیرون نمیروی
عرضه میشوی به افراطی که از سر بیمبالاتی فضاینده
میگذرد
در سوالها هستم
در آن متن کتیبه مانند که هیچ وقت آنجا نبودهام
به نمک ملحق شو!
صدای پریشان را به مثبت ببر و وحدت کن
دستهایش نداشته است
چون از دال تا شین منتفی است
صدا را به بدن اندام میکند گویی دور خودش میگردد
عضلاطائلاتش گرفته عامدانه عا عامدانه دا
شکنی و آوری دارد
محمد! اینجا بمباران است و من عمیقاً به هم مربوطم
در خور والا در خور کالا
در جایی که با بیرون افتادن از نیرو
فقط بازی بیرون از بازی طولانیتر میشود
توجه کن به با که در نزدیک نام نداری
فقط دیگری از هر چه بگذری
زبانی دور خودش میگردد عامدانه عا عامدانه نا
در بصر غوطه ورش را بسیارم دور خودش ذوذائقه شاید به قول
دریدا
این بازی توقف دائم در ضد را به پساکالاوارگی ناموج بیتزایی
تبدیل میکند که واساختار تغییر است
های مندرج در مراتب را به بلوط برگردان
وقتی در رافات بر رافات ظاهر شد
تا جبروت از تردید هبوط کند به جدید
میعامدانی پریدن میقاصدانی که تن از صدا شکن شود
(قطعهای از روز سومِ شعر بلند “هیاکل”، صفحات ۲۳ و ۲۴ کتاب)
[clear]
در قطعهی فوق، کلماتِ مشترک با قطعهی پیشین را بیابید و کارکردهایشان را در دو قطعه مقایسه کنید که چقدر متفاوت است. این قیاسها را بین تمام قطعاتِ شعر هیاکل میتوان انجام داد.
گذشته از این موضوع، اگر بخواهیم فقط همین قطعه را مد نظر قرار دهیم نیز از پُرشماریِ شیوههای ابتکاری که آزرم برای تبدیل کردنِ آن به تجربهای نو به کار برده است، در حیرت خواهیم ماند. به طور مثال، این سطر را در نظر بگیرید:
صدا را به بدن اندام میکند گویی دور خودش میگردد
اندام به گونهای در ادامهی کلمهی مترادفش، بدن، آمده است که این ترادف زدوده شود و اندام، نه خودِ بدن که اعضایی شود که بر بدن قرار گیرد، یا حتی لباسی شود که دورِ بدن بپیچد، اما در نیمسطر دوم، “دورِ خودش” این دوگانگیِ بدن و اندام را انکار میکند، و ما بین باورِ یکی بودن یا دوگانه بودنِ آنها سرگردان میمانیم، و باز سرگردانی بیشتر میشود وقتیکه یادمان میآید این عدم قطعیت را تصویری برایمان ایجاد کرده که خود در کارِ توصیف “صدا” بوده است.
عضلاطائلاتش گرفته عامدانه عا عامدانه دا
عضلاطائلاتش در عین اینکه میتواند املای متفاوتِ “از لاطائلاتش” باشد، به شکلی ساخته شده که ما را یاد کلمهی “عضلات” هم بیندازد و بتوانیم جمله را به هر دو شکلِ “از لاطائلاتش گرفته” و “عضلاتش گرفته” بخوانیم.
اگر بخواهیم به این ترتیب پیش برویم، فقط برای همین یک قطعه، بیشمار کلید نیاز داریم تا از شکلهای مختلفِ خوانشِ آن، تاویلهای مختلفی که به دست میدهد و اندیشهی پشت آن رمزگشایی کنیم. اما راه بهتری هم هست. اینکه شعر آزرم را به عنوان متنی بخوانیم که به ما میآموزد کلمات در کارکردهای غیر مسبوق به سابقهشان هم میتوانند – و چه بسا که بیشتر از همیشه هم بتوانند – متنی تولید کنند که پاسخگوی انتظارات زیباییشناسانهی ما از ادبیات و هنر باشد.
آنچه آزرم در هیاکل انجام داده است، شجاعت زیادی میطلبد. شجاعتی که یادآور ریسکپذیریهای هوشنگ ایرانی، یدالله رویایی، رضا براهنی و حتی نیماست زمانی که بسیاری آنها را به ناشاعر بودن متهم میکردند. شعر راستین، از آنجا که به تکرار آنچه گذشتگانِ شعر تجربه کردهاند نمیپردازد، همواره باید این انگها را به جان بخرد. و محمد آزرم در هیاکل ثابت کرده است که از این انگها هراسی ندارد.
[۱] سطری از کتاب «هیاکل»، محمد آزرم، انتشارات سرزمین اهورایی، چاپ ۱۳۹۵
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.