ستاره شناسان و خوابگزاران؟
داستان «حجامتگر شیرین» محمد محمدعلی، دریچه ای تازه بر کار و کنش ستاره شماران و نفوذ آنان در سرنوشت ایران زمین بر من گشود. اندیشیدم که باید به دیدار حکیم توس و شاهنامه اش رفت که استوارترین سند فرهنگی قوم ایرانی است و رد هنرمندی این تاثیرگذاران بی نام و نشان را جست. این نوشته ثمر آن است:
تمام نوشته بر پایه شاهنامه فردوسی با تصحیح خالقی مطلق است.
آیا باید چنین میبوده؟ آیا همه جا همینطور است؟ آیا تاریخ این سرزمین فراخ چندبار توسط منجمان و ستاره شناسان رقم خورده است؟
اژی دهاک پس از چهل سال ستمکاری در رویاهایش جوانی را دید سوارکار و چابک که به سوی او میتاخت و چون به او رسید با گرزی سنگین برسرش کوبید. از خواب بجست و منجمان را بخواست. و منجمان از امکان تولد فریدون او را آگه ساختند. و شهریار گزمگانش را گفت تا شمشیر بر زنان آبستن و کودکان تازه زاده کشند زیرا هراس فرو افتادن و از کف دان قدرت سخت سنگین و هول آور بود. و آدمکَشان بکار مشغول شدند و لابد هزاران هزار زن آبستن را شکم درانیدند و کودک نوزاده را کشتند تا ماردوش خون آشام همچنان در قدرت بماند.
سام دلیر، پهلوان سترگ ایران، از سر بی خردی و شتاب یگانه پسرش را هنوز از رنج پای نهادن به این جهان نرهیده، به جرم سپیدمویی به دور میافکند تا خوراک دد و دیو کوه و دشت و دریا شود. آنگاه پس از پانزده سال شاید، در خواب میبیند تازی مردی از کشور هندوان نزدش میآید و مژده زنده بودن فرزندش را به او میدهد. و در رویایی دیگر موبدی سالخَورد را میبیند که او را به خاطر بیرون افکندن فرزندش زال زر نکوهش میکند. و سام به پای البرز میرود و زال را بازپس میآورد.
و آنگاه که زال آزاده و زر در آرزوی یگانگی با رودابه کابلی است، منوچهر شاه منجمان و ستاره شناسان را فرا میخواند تا از سرانجام این یگانگی ناآشنا سخن بگویند و آنها پس از روزها جستجو به شهریار میگویند که فرزند زال و رودابه مردی خواهد بود که بارها ایران و شهریاری آن را از گزندهای جدی خواهد رهانید. و او کسی جز رستم تهمتن نیست که تاریخ حماسی این سرزمین با نام و کردارش آمیخته است.
اگر خوابگزاران چنین پیش نمیدیدند بر سر رستم و شهریاری ایران چه میرفت؟
در روزگار سختی چیرگی افراسیاب و تورانیان، آن روزگاران که شاهانی نو بنو برتخت مینشستند و یارای ماندگاری درازمدت نداشتند، چرا که افراسیاب و تورانیان قدرتمند بودند و زمان سازماندهی به ایرانیان نمیدادند، ستاره شناسان و موبدان از دلاوری فریدون نژاد در البرز آگهی دادند و رستم اولین حرکت حماسی و سرنوشت سازش را آغاز کرد. یکه و تنها به البرز رفت و کیقباد را که یافت که به سفارش خوابگزاران و موبدانش در انتظار رستم بود. و شهریاری تازه و توانا و دراز زمانی در ایران زمین پای گرفت.
سپاس ایزدان را که کیقباد فرزانه و دادگر بود. وگرنه ایران زمین باید ماردوش دیگری را به لطف نظر ستاره شماران برشانه می بُزد.
افراسیاب که هماره چشم به ایران و شهریاری او دوخته و در انتظار اندک نابخردی کیکاووس بود تا بهره فراوان بجوید، در دوران پُرسالی کیکاووس و دل نگرانیهای جاهلانه اش بر سر جوانی و توانایی فرزندش سیاووش و دلدادگی سودابه به او، به خیال پایان دادن کار شهریاری ایران زمین باز از جیهون میگذرد و به ایران زمین میتازد. سیاووش که او نیز از بیخردی های پدر و میل ناراست سودابه شهبانوی ایران به تَنگ آمده، داوطلب هماوردی با افراسیاب میشود و با یاری رستم و سپاه سیستان به جانب مرزهای شمال شرقی و به نبرد افراسیاب میتازد. افراسیاب ناگهان در خواب فروپاشی و سقوط توران را میبیند و نابودی خود و خاندانش را و چنان میآشوبد که به گفت خوابگزاران و ستاره شناسان دست از نبرد میشوید و آشتی میجوید. و این آغاز ماجراهای سرنوشت ساز، اندوهناک و پُر جنگ و هراسی میشود که دراز زمان ادامه مییابد. جانهای پاک بر سرش از دست میرود و سرزمینهای آباد نابود میگردد و دستآوردهای بسیار دود و خاکستر میشوند.
نمیدانم باید سپاس خوابگزاران افراسیاب را گفت یا نفرینشان کرد.
در آخرین نبرد سیاووش و افراسیاب، آنجا که شاهزاده بانو فریگیس از سیاووش میخواهد به نبرد افراسیاب رود و از خود و راستکرداریش دفاع کند، سیاووش از گفت منجمان و ستاره شناسان یاد میکند که هرگز برای او سرانجامی خوش و نیکو پیش بینی نکرده اند. و چاره ای نمیبیند که به تقدیر نوشته یا گفته شده توسط ستاره شمر ها رضا دهد و سر به شهریار خشمگین توران بسپارد و چنان پی آمد سهمگینی را برای همه ساکنان ایران زمین و توران رقم زند.
فریگیس به هنگام مرگ شاهزاده سیاووش باردار است و افراسیاب فرمان میدهد آنقدر او را بزنند تا بار بیفکند و در پاسخ خواهش پیران که بر جان شهزاده امان میخواهد میگوید از ستاره شناسان و منجمان شنیده است که فرزند سیاووش و فریگیس برای شهریاری توران خطرناک است و آن را به زبونی و نابودی میکشاند. و باید از تولد چنین فرزندی پیش گرفت. که البته با استدلال زیبای پیران از کشتار فریگیس و سپستر کیخسرو، پسر سیاووش و فریگیس، دست باز میدارد و توران زمین را به زبونی و نابودی میکشاند.
آیا پیران با دیدن نابودی سرزمینش به گفت ستاره شماران باور آورد؟
هنگامی که شاهزاده سیاووش از نادانی پدر میگریزد و به توران زمین پناه میبرد، رابطه اش با ایران و ایرانیان میگسلد. خبر مرگ ناجوانمردانه اش آتش در دل پهلوانان ایرانی برمی فروزد و نبردهای نازیبا پی میآورد. اما کسی از بارداری فریگیس و زادن کیخسرو آگه نیست. شبی گودرز در خواب میبیند که سیاووش از او میخواهد فرزندش کیخسرو را از توران نجات دهد و به ایران زمین باز گرداند. گودرز پسر دلاورش گیو را بر این کار میگمارد و پس از نبردها گیو موفق میشود کیخسرو و فریگیس را به ایران آورد. خاندان گودرز کشوادی و رستم زابلی به پشتیبانی شهریاری کیخسرو در مقابل شاهزاده فرامرز، پسر دیگر کیکاووس برمی خیزند و سرانجام او را برتخت شهریاری ایران مینشانند. شهریاری که با تمام آرمانی بودنش به دیده نگارنده، سرانجام به دامان پارسایی میخزد و شهریاری را به خاندان گرشاسپ و گشتاسپ میسپارد که اولین پادشاهان دین مدار به معنای امروزی، در ایرانند. در دوران این دودمان ایران زرتشتی میشود و اسفندیار چشم و چراغ زرتشت پیامبر به نبرد بیخردانه و جاه طلبانه با رستم میرود و سرانجام به دست شهریاران این خاندان نه تنها رستم و زال و خاندان پهلوانی سیستان که تمامی شهریاری مستقل ایران نابود میشود و اسکندر بر ایران زمین استیلا مییابد.
و شهریاری و دین مداری به هم میپیوندند و موبدان کار راهبری مردم به سوی فردوس برین را برشانه میگیرند.
اسکندر نیز در شاهنامه حکیم طوس، حماسه ملی ایرانیان، پس از سفرها و کشورگشاییها سرانجام هنگامی که به بابل باز میگردد، در شب ورودش زنی ناشناس کودکی عجیب بدنیا میآورد که سرش مانند شیر و پاهایش بجای ناخن سُم دارند. و ستاره شمرها و منجمین این را نشانه نکبت و نابودی بخت اسکندر میدانند و او پس از مدتی در همان بابل بیمار میشود و پذیرای مرگ.
دارا آخرین شهریار ایرانی پیش از اسکندر، که بسیاری او را با داریوش سوم هخامنشی که در نبرد با اسکندر مقدونی شکست خورد، برابر دانستهاند، پسری داشت بنام ساسان. ساسان نام فرزند خود را ساسان نهاد و از او خواست تا چنین کند. کوتاه سخن آنکه چهارمین ساسان نزد موبدی بنام بابک شبانی میکرد و شبی بابک در خواب دید که ساسان بر پیلی ژیان نشسته و تیغی هندی به کف دارد. ستاره شماران و خوابگزاران تاویل چنان دیدند که ساسان بلندمرتبه خواهد شد و شاید هم شهریار گردد. بابک زیرک بی درنگ دخترش را به این شبان ساده به همسری داد و از ایندو اردشیر به دنیا آمد. اردوان که فرمانروای ناحیه بود خبر زیبایی و پهلوانی اردشیر بابکان را شنید و او را بنزد خود خواند. اردشیر در نزد اردوان رشادتها کرد و چون اردوان را خوش نیامد و از او ترسید به میرآخوری اسبان گماردش. این زبونی بر اردشیر ناخوش آمد و بر جانش بیمناک شد. سپس با کمک گلنار، از بانوان اندرون اردوان، با دو اسب راهوار شبانه گریختند و اردوان هرچه کرد نتوانست آنها را پی گیرد. همه میگفتند که اردشیر را دیدهاند که میتازد و غُرم خوش اندامی در پی اسبش میدود. و ستاره شماران و منجمان گفتند که این همان بخت شهریاری است که در پی اردشیر و با اوست.
و البته کیست که از پس بخت شهریاری برآید.
یزدگردِ بزه گر شهریاری ستمکاره بود و موبدان دوستش نمیداشتند. در سال هشتم فرمانروایی دارای پسری شد که بهرامش نام نهادند و موبدان و ستاره شماران او را شهریار آینده ایران زمین دیدند. برای اینکه خوی پدر برنگیرد چاره ای اندیشیدند و به طرفندی بهرام را که بعدها بهرام گور شد و از میان دو شیر تاج شهریاری را برگرفت، به سرزمین یمن فرستادند تا نزد نُعمان و مُنذَر پرورش یابد. و به این ترتیب شهریار مطابق میل و نظر موبدان و ستاره شناسان برآمد.
و خوب شد که توانست تاج را از میان دو شیر بردارد.
خسر پرویز، آخرین پرتو درخشنده ستاره شهریاری ساسانی که به تعبیر بسیاری سالها پس از مرگ این ستاره چشم بینندگان را خیره کرده بود، در ابتدای شهریاری خود از بهرام چوبینه که نسب خویش را به اشکانیان میرساند شکست خورده و به جانب روم روی آورد تا با یاری قیصر روم تاج و تخت اجدادی خود را بازپس گیرد. در میان راه به دیر و معبدی داخل میشود و راهب ترسا برایش از آینده ای خوش خبر میدهد. پیش گویی میکند که خسرو از قیصر سلیح و سپاه خواهد گرفت و با آنها بر دشمنانش که همان بهرام چوبین باشد چیرگی خواهد یافت. و به خسرو میگوید که ده و دوماه بیش نخواهد گذشت که تخت و کلاه باز پس خواهد گرفت و شهریار ایران خواهد شد. و این بار نه ستاره شناس و موبدی ایرانی و پارسی که راهبی رومی و ترسا آینده ایران زمین و شهریاری آن را پیش میبیند.
اگر چنین خوابگزار فرزانه ای نمییافت، آیا خسرو پرویز ایران زمین را رها میکرد و میگریخت؟ سپس چه میشد؟
چون خسرو پرویز با یاری قیصر روم دوباره بر تخت نشست، شاهزاده خانم رومی را نیز به همسری برگزید و پس از شش سال صاحب پسری زیباروی شد که او را شیروی نام نهاد. اما اختر شناسان آینده ای بس ناخوش برای این شاهزاده نیمه رومی میدیدند. آنها جهان را به سبب این شاهزاده جوان نیمه رومی پُر آشوب و آشفته میدیدند و روزگاری خوش برای خسرو نیز پیش بینی نمیکردند. ولی خسرو عافیت چنان میدید که شیروی را گرامی دارد چرا که از نیای رومی او واهمه داشت. شیروی را نزد موبدی سپرد تا مراقبش باشد و خود به دنبال وصال شیرین رفت.
شیرین که هیچ انبازی را در عشق تاب نداشت سرانجام مریم، دختر قیصر روم و مادر شیروی را با زهر بکشت و میدان را از انباز خالی کرد. در این میان شیروی میبالید و چون بیست ساله شد، خسرو که از پیش نیز از او واهمه داشت بهانه ای جست و شاهزاده را در کاخ و ایوان خود زندانی کرد. و سرانجام خسرو به بیداد دست برد و مانند جمشید فر ایزدی از او گسست و یاران و هم پیمانانش از او دوری جستند و به شیروی پیوستند. و سرانجام با تایید شیروی خسرو را که زندانی و دور از تاج و تخت بود کشتند.
و سرانجام نبرد سعد وقاص و یزدگِرد شهریار، که یزدگرد رستم پور هرمزد را که ستاره شمر بود و باهوش و گوش سپرده به موبدان به نبرد تازیان مهاجم فرستاد. رستم هرمزد هم که البته ستاره شناس! بود و منجم! در میان ستارگان گشت و گشت! و دریافت که سرانجام نبرد با تازیان شکستی سنگین است! و چون بسیار باهوش بود! دریافت که چرا باید به نبردی پرداخت که چنین حاصلی دارد!؟ و این بود که نامه ای سوزناک به برادرش نوشت و سرانجام نبرد را برایش شرح داد و آینده ایران زمین را ترسیم کرد. سپس نامه ای به سعد نوشت و از او خواست کاری بکار شهریار نداشته باشد. که البته سعد با آن به شدت مخالفت کرد.
ایران زمین، همچنانکه رستم پور هرمزد پیشگویی کرده بود، شکست سختی از تازیان خورد و فرمانروای باهوش و ستاره شمار و گوش سپرده به موبدان، کشور و لشکر و مردم را به آنها وانهاد تا هرچه میخواهند کنند. و آنها نیز هرچه خواستند کردند!
یزدگرد بی نوا بسوی نیشابور و توس رفت و برسرش آن رفت که در تاریخها نوشته خواندهایم.
و همه اینها تازه بخش اندکی از ثمرات ظفر نمون خوابگزاران و ستاره شماران در این سرزمین گسترده و ژرف تاریخ میباشد. از تاثیرات این صنف شریف در دورانهای افشاری و صفوی و قاجار و حتی پهلویها و پس از آن نیز نیاید غافل شد که شهریاری بخشیده و سرزمین نثار کردهاند.
آیا همه ملتها همین سرگذشت را دارند؟ آیا همه سرزمینها چنین بخش شده و ره پیمودهاند؟ با نگاهی به کردار شهریاران و دولتمردان و بی اعتنایی آنان به دست آوردهای علمی و فنی در ایران زمین، آیا بهتر نیست برای فردایی بهتر در سرزمینمان چندین دانشگاه ستاره شناسی و آینده بینی بگشاییم؟!!
آن به که برای یافتن پاسخ به ستاره شناس و منجمی مراجعه نمود. شاید راهی بگشاید!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
نوشته بسیار جالبی است، دیدگاهی نو را باز می کند. می توان از این بعد هم به کل اتفاقاتی که در این مملکت افتاده ویا می افتد نظر انداخت وفهمید که انگار زیاد هم این نوشته بیراه نرفته است.