سرودههایی از شاعران امروز به مناسبت آزادی مرزبانان ایرانی
سرودههایی از :
آسیه امینی/
مرتضی بخشایش/
سپیده جدیری/
فاطمه شمس/
نگین فرهود/
مسعود میری
به مناسبت آزادی مرزبانان ایرانی
آسیه امینی
مرزبان
۲۷ سالم بود که مادر شدم،
در یک روز بهارى.
۲۷ ساله بود که پدر شد، جمشید
در یک روز بهارى.
از او چیز زیادى نمى دانم.
جز این که سرباز بود.
در مرزهاى شرقى
و وقتى به گروگان برده شد
۲۷ سال داشت
و در انتظار پسرى در بهار بود
همین.
داستان به همینجا ختم مى شود.
ما چیز زیادى نمى دانیم
از کودکى که در یک روز بهارى آمد
در خانه اى حوالى سیستان
و پدرش ۲۷ سال داشت.
داستان همینجا تمام شود بهتر است
شاید
بادى آمد و ورق برگشت،
شاید
گلوله هوایى بود،
شاید
خبر، شایعه باشد،
شاید
شاید
شاید…
۲۵ مارس ۲۰۱۴
تروندهیم – آناس کافه
مرتضی بخشایش
چشمانم به در می ماند
اگر این بار به رنگی دیگر بیایی
اگر صدایت را
از راه دور تری بشنوم
کنار این اتاق
مثل آواز گوشه های از یاد رفته ای
نگاهت
قدمتی هزار ساله
دستانت
شکوفه های تازه…
مرا اسیر تاریخ کرده ای
منی که تنها
به فاصله ی دو لبخندت زنده ام
دور که می شوی
مغول ها حمله می کنند
دور تر که می شوی
مجلس را به توپ می بندند
موهایت که پریشان می شود
یعنی قیام جنگل
دلت که می گیرد:
کودتا…
بخند!
بخند تا دوباره سربازها
به خانه شان برگردند
و تاریخمان
کتاب کوچکی شود…
با سلام تو
اولین انسان ها به سرزمینم بیایند
و خداحافظی ات
زمین را نابود کند
از مجموعهی “پله ها را مواظب باش مرضیه”
سپیده جدیری
مثنوی ترن
دلم دوباره گرفتهست با صدای ترن
هنوز میدَوَم انگار پا به پای ترن
هنوز دستِ تو انگار در هوا ماندهست
از آن ترن که تو را بُرد، ردّ پا ماندهست
دلم برای تو تنگ است شانههای ستبر!
کنون که جای تفنگ است شانههای ستبر
من این جماعتِ دلخسته را نمیخواهم
و عاشقانِ کمربسته را نمیخواهم
تمامِ چربزبانان دروغ میگویند
تو حیف رفتی و آنان دروغ میگویند
صدای خشکِ تفنگِ تو عاشقانهتر است
و رنگِ آتشِ جنگِ تو عاشقانهتر است
کنون که دور و بر من جماعتِ رنگ است
دلم برای تو ای دستِ بیریا تنگ است
و «من حرام شدم، آه!»، آسمانیِ من!
بیا و رحم کن امروز بر جوانیِ من
دلم دوباره گرفتهست با صدای ترن
ولی نه، دور شد انگار نالههای ترن.
از مجموعهی “خواب دختر دوزیست”
فاطمه شمس
وقتی تمام عمر، سرباز ِ لبِ مرزی
وقتی فقط اندازه یک ‘هیچ’ میارزی
وقتی در این دنیا کسی هرگز به فکرت نیست
وقتی نمیداند کسی حتی که نامت چیست
وقتی که پوتینهات هم از جنگ و کین خستهست
وقتی که راه صلح بر روی جهان بستهست
وقتی که عشقت، عکس تو جیبی غمیگینیست
وقتی که برگشتن، فقط رویای شیرینیست….
============
نگین فرهود
ما شش نفر بودیم …
با سیستان گریسته ام هرشب
در کوچه های بی خطر تهران
با مادران منتظر مایوس
من : – مادر تمامی سربازان –
آنها همیشه پنج نفر بودند
انگشت های دست نوازشگر
ای کاش مثل حلقه که از انگشت …
انگشت ها جدا نشوند آسان
***
چیزی نشد نصیب شما هرگز
از مرزهای پرگهر میهن
شاید رسیده اید به آزادی
در چارچوب امن همان زندان
***
باید به مرگ تن بدهیم اینبار
مردن به این سکوت شرف دارد
این زندگی به هیچ نمی ارزد
بیهوده است در وطنی ویران
از من شروع کن که دلم خون است
امروز بی گلوله تمامم کن
تاریخ را به حال خودش بگذار
من سال هاست مرده ام ای ایران !
============
مسعود میری
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
خاک برمى گردد به شانه هایم بنشیند
پنج ستاره ى پنج پر ِ داوود نبى در ظهرِ زمستان ِ دو دستم را به خاک نخواهم بخشید
نه از تبار ِ تواَم عیسا ، نه از قبیله ى یعقوبم ،
ابلیس برادر من بود
نه!
به دین بیابان ها برمى گردم
دعاى مرا گرگ ها به زوزه بخوانند بهتر
ماه به قدر کفایت قد نمى کشد که از دِوالِ ریگ برآید لابد
که بى خبر همیشه دم ِ بیگَه طوفان بر مى گردد به موى سوخته ام دستى بکشد
یا حق!
عصاى پدر به نیل تا برسد موسا
و خشک سالى ى تبعید را به پشت زین شتر مى بندیم و از تمام ولایات بلا دور مى شویم
تو گویى گناه و عار قبیله ست جمّازه
آنقدرها که از سقوط زمین در گودِ دشتِ تو مى ترسم
هول هبوط ت را در آن غروب زمستانِ سال هاى تباهى حرفى نیست
طوفان با طاى دسته دارِ دیو و هارِ دمِ ریگ
بى وقفه تر که از ضمایر اول شخص جمع ِ پریشان از ما
شن بادِ شهر ِ مرا
نقطه نقطه تن ت را
یکهو مجسمه ى تاریخ ِ این بلاد ِ بلا خیزِ همین سیاره ى سخیفْ که از ترس وا مى رود تو گویى
شن از تمام منافذ مى ریزد در مقامِ هجرِ تماشا اسماعیل
و ابراهیم ِ زندگى ست برادرْ ابراهیم!
و زندگى ست برادر ، که حاشا کرده به آغوش ت مى میرد
خاک که برگردد به شانه هایم ستاره ببخشد….
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.