سه شعر از حسن فرخی
یک)
شوریدگی کلمات
به شوریدگی کلمات فکر میکنم
و ترانه ای که برای صبح جهان می خوانم
به طعم واژه اعتماد می کنم
و شعر را به آشوب می کشانم
در این شب
به خون ریخته ی کلمات فکر می کنم
جغرافیا به جانم افتاده است
آنجا که تو را از دست دادم
شعرم را کنار دریا خواندم
میان درخت های خواب آلوده
و چند مرغ مینا
وقتی که به تو فکر میکنم
کلمات
در شوق رسیدن به صبح
ترانه می شوند.
دو)
اینجا
همه چیز عوض شده
شنیدنی شده انگار
من فرار می کنم از خودم
به خاطر آرزو هایی شکستخورده
وقتی که تیتر روزنامه ها
حال و روز خوشی ندارند
پر از ویرگول
در ارتفاع
از شاخه ی پاییز
ابرها
چکه می کنند
واژه های مرا شنیدنی
چقدر نقطه زیاد شده
در این سطر
می خواهم شاعر خودم باشم
شعری شنیدنی دارم.
سه)
میان تو و این حروف ریخته روی دستم
گنجشک ها پرواز را اینجا آورده اند
روی سطر های من
دخترک رو به روی من ایستاده است
رویاهایش را ورق می زند
ابرها چکه می کنند
باران به صدا در آمده
دریا
حرف ندارد.
۲۳/بهمنماه/۱۴۰۲