سه غزل از رضا حدادیان
۱
سطر اوّل، پلّه پلّه نردبانم پاک شد
سطر دوّم، ردّپای آسمانم پاک شد
نقطهچین جای تمام سطرهایم را گرفت
خواستم چیزی بگویم که دهانم پاک شد
خواستم چیزی بگویم که وجودم خشت، خشت
پُرشد از دیوار و درهای جهانم پاک شد
دفترم دریا شد امّا با عبور موجها
دست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد
تا تبرها چشم وا کردند در آغوش باغ
شاخه، شاخه تک درخت نیمهجانم پاک شد
پلک وا کردم، پُراز فریاد شد آیینهام
پلک بستم، چشمهای بی زبانم پاک شد
گردبادی آمد و با دستمال اَبریاش
ماه از تخته سیاه آسمانم پاک شد
۲
تا کی به آتش می کشانی دفترت را؟
گلبرگهای کوچه باغ باورت را
بگذار چشمم ماه کامل را ببیند
پنهان مکن در پرده نیم دیگرت را!
بااین زبان سرخ، ای دل! حتم دارم –
– بر باد خواهی داد آخر سر، سرت را
ای نوگل روئیده در گلدانِ خورشید
از مستی آیینه پُر کن، ساغرت را!
بردار با دستِ نسیم آجر به آجر-
– دیوارهای اَبری دوروبرت را!
ذهن قفس خالیست از آهنگِ پرواز
لبریز کن از آسمان بال وپرت را!
بایدکه بسپاری به دستِ کولی باد –
– ای تک درخت سوخته! خاکسترت را.
۳
چه می شود که زمانه به من زمان بدهد
تمام بود ونبود مرا تکان بدهد
سبد سبد اعجاز نفس کشیدن تو
مسیح وار، به گلهای مرده جان بدهد
چراغِ چشم تو مثل ستاره قطبی
به جادهی شب من راه را نشان بدهد
عروس آینه مانند بیست سالگی ام
دوباره هدیه به من چهرهی جوان بدهد
برای گفتن حرفی که در دلم مانده ست
به چشم های زبان بسته ام زبان بدهد
#رضا_حدادیان