سیاست فمینیستی و خشونت علیه زنان در جنگ
پاییز امسال «پنجم آذر ماه ۱۳۹۱»، در شرایطی به استقبال سالروز ۲۵ نوامبر، «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» می شتابیم که به نظر می رسد با توجه به سیاست های نابخردانه کنونی، جامعۀ ایران و نیز به تبع آن زنان کشورمان، نگران وقوع خشونت های کلان مقیاسی هستند که در افق آینده جامعه مان رخ می نماید. از این رو اگر سال گذشته در ویژه نامه مدرسه فمینیستی به مناسبت این روز، بنا به شرایط، بیشتر به ابعاد سیاسی خشونت و نحوۀ حل و فصل قهرآمیز منازعات سیاسی و اثرات منفی آن بر زنان و کودکان پرداخته بودیم، اما در ویژه نامه امسال بنابه شرایط بحرانی کشورمان و خطراتی که آن را تهدید می کند، بر آن شدیم که علاوه بر ابعاد مختلف خشونت بر زنان (از خشونت خانگی تا خشونت های قانونی و خشونت های محیط های شغلی و…) به مسئله «جنگ» و پیامدهای آن برای زنان، و نیز به انتقال تجربه های زنان و شیوه های متنوع برخورد کنشگران جنبش های زنان در دیگر کشورهای جهان نسبت به پدیدۀ ویرانگر جنگ، هم بپردازیم. از این رو آزاده دواچی تلاش کرده تا استراتژی ها و سیاست های فمینیستی در قبال جنگ را در مقاله زیر مورد بحث و بررسی قرار دهد:
بیست و پنجم نوامبر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بهانه ای است تا همه ساله گفتگوهای بسیاری پیرامون ابعاد مختلف خشونت های جاری علیه زنان به راه بیافتد. یکی از اصلی ترین مباحث جاری در جنبش های فمینیستی در برابر خشونت علیه زنان، موضع گرفتن در برابر چنین خشونت هایی، یافتن راهکار و بالاخره مبارزه با آن به طرق مختلف بوده است. آنچه که در این میان مشخص است خشونت علیه زنان مسئله ای چند بعدی بوده و هست که در بافت و زمینه های گوناگون سیاسی و اجتماعی، تحت تاثیر عوامل خاص قرار می گیرد و در نتیجه در بیشتر موارد خشونت علیه زنان را قانونی و موجه جلوه می دهد. خشونتهای مختلف علیه زنان در خانه، محل کار، خشونت های روانی و کلامی و… عموما در بستر فرهنگ مردسالاری جوامع به خصوص جوامع غیردموکراتیک همچون ایران، بعضاَ قانونی شده و به تجربه عادی هر روزه زنان تبدیل شده است.
از سوی دیگر یکی از عوامل مؤثر بر گسترش خشونت علیه زنان که از قضا در بافت سیاسی و به دلیل سیاست های خصمانه ی دولت ها شکل می گیرد، خشونت علیه زنان در جنگ و نظامی کردن دستگاه های اجرایی کشورهاست. اکثر این سیاست ها در کشورهای جهان سوم به دلیل استقرار نیروهای بنیادگرا اتفاق می افتد. از سوی دیگر، در دنیای امروز مسئله جنگ و تهاجم نظامی (به خصوص در خاورمیانه) قوت بیشتری گرفته است که در این میان خشونت های جاری علیه زنان نیز انواع مختلف بیشتری پیدا کرده است. از آنجایی که زنان و کودکان هدف اصلی خشونت های حاصله از جنگ و سیاست های خصمانه و جنگ افروزی در این کشورها هستند، به نظر می رسد که از اصلی ترین سیاست های فمینیستی تعریف خشونتهای حاصله در جنگ و برقراری گفتمان و دیالوگ برای حذف این خشونت ها و همینطور تلاش برای دستیابی به صلح به رغم حضور و تسلط نیروهای حامی جنگ است. سیاست های فمینیستی در کشورهایی که مدام با تهدید جنگ روبه رو هستند و یا تجربه ی جنگ داشته اند، از آنجایی که بسیار عاجل و حائز اهمیت است ـ زیرا می تواند بخش زیادی از خشونت های حاصله علیه زنان در این کشورها را بازنمایی کند ـ در تحلیل نهایی می تواند با راه حل های استراتژیکی و خردمندانه، مانع بروز این نوع از خشونت ها شود و حتی به پیشبرد روند صلح در این کشورها یاری رساند. سیاست های استراتژیکی فمینیستی این پتانسیل را دارند که از یک سو بر حذف خشونت علیه زنان و بازنمایی آن در چنین بافتی تأکید گذارند و از سوی دیگر تلاش کنند تا صلح و ارزش های انسانی آن را در موقعیت های حساس اجتماعی و سیاسی تبیین کرده و بر قرارکنندگان صلح در این مناطق باشند.
جنگ و خشونت علیه زنان
بروز جنگ و خشونت های حاصله از آن امروز به یکی از بغرنج ترین پدیده ها در سطح ملی و بین المللی تبدیل شده است. هر روزه در اخبار و گزارش ها می خوانیم که تعداد زیادی از افراد بی گناه به دلیل سیاست های غلط و خصمانه و ضد انسانی دولت ها، به نقص عضو، آوارگی، و اغلب جان خود را از دست می دهند. جنگهایی که در اکثر کشورهای جهان سوم و به خصوص کشورهای خاورمیانه همچون غزه، عراق و افغانستان، سوریه، و… اتفاق افتاده است نشان از گسترش استراتژی های جنگ طلبانه و تأثیر آن بر کل افراد و شهروندان ساکن این کشورهاست. مرور اخبار مرگ و کشته شدن هزاران هزار انسان تنها در سطح اتفاق می افتد حال آنکه بروز جنگ عموماَ در عمق، فاجعه ی گسترده ی وخیم تری دارد که زنان و کودکان از قربانیان پنهان و خاموش اکثر این فجایع هستند. یکی از بارزترین خشونت ها علیه زنان در جنگ، تجاوز و آزار جنسی توسط گروه های مهاجم است یعنی پدیدۀ شومی که بسیاری از زنان از اعصار گذشته تا به امروز در طی جنگ های مختلف تجربه کرده اند. بسیاری از این تجاوزها به عنوان جنگ پنهان علیه زنان در نظر گرفته می شوند. برای مثال «روث روزن» در مورد زنان عراقی می نویسد: "مثل زنان در هر جای دیگر، زنان عراقی همواره به طرق مختلف در معرض تجاوز بوده اند. اما از زمان تهاجم آمریکا به عراق، تروریسم جنسیتی و موارد گزارش شده در این خصوص بسیار افزایش یافته است، علی رغم اینکه تعداد محدودی از زنان عراقی مایل بودند تا گزارش تجاوز را به نیروهای اشغالی و همینطور مسئولان عراقی بدهند اما آنها هنوز از بی آبروی برای خانواده هایشان می هراسند" (روزن، ۲). بسیاری از زنان در جنگها به شکل خشونت آمیزی مورد تجازو قرار گرفته اند و بعضی از آنها حتی به دست متجاوزین کشته شده اند. اما آزار جنسی زنان نیز به طرز قابل ملاحظه ای افزایش می یابد که یافته ها در جنگ های اخیر عراق و افغانستان و همینطور لیبی نشان از میزان بالای خشونت اعمال شده به خصوص اعمال انواع خشونت های جنسی علیه زنان است. خشونت های اعمال شده علیه زنان در جنگ تنها به این تجاوزهای اشغالگران نسبت به زنان کشور مقصد نیست بلکه در بسیاری از زندان ها که توسط گروه های مختلف و نیروهای نظامی اداره می شوند زنان مورد تعرض و آزار جنسی قرار می گیرند. اما تجاوز تنها بخشی از اثرات ویرانگر جنگ بر زنان است، در یکی از تحقیقاتی که توسط گروهی از فمینیست های اهل یوگسلاوی بر خشونت علیه زنان در جنگ صورت گرفته است، وسنا نیکولیک ریستاونیک می نویسد: "در تحقیقی تحت عنوان: زنان، جنگ و خشونت، از زنان مستقر در کمپ پناهندگان جنگی که عمدتاَ از صرب و کروات بودند و همینطور زنان بوسنیایی خواستیم تا تجارب شان از جنگ را برای ما بفرستند. حدود ۱۵۰ داستان در مورد جنگ های داخلی قبیله ای و خشونت های دخیل علیه زنان از ملیتهای مختلف جمع کردیم (سی و نه مورد خشونت فیزیکی؛ ۴۹ مورد خشونت جنسیتی و ۱۱۳ مورد خشونت روانی و ترس) این تحقیقات به ما نشان دادند با وجود آن که در زمان جنگ، و همینطور در زمان صلح، تجاوز یکی از جدی ترین شکل های خشونت علیه زنان است، زنان در جنگ همچنین در معرض انواع دیگری از خشونت های جنسی از جمله به دنیا آوردن فرزندان ناخواسته در هنگام تجاوز، بردگی جنسی، همخوابگی اجباری؛ فحشای اجباری در روسپی خانه ها قرار گرفته اند. زنان همچنین از انواع دیگری از خشونت ها از جمله صدمات فیزیکی، قتل، شکنجه، سوء تغذیه؛ خشونت های فیزیکی، ترس، خشونت خانگی توسط همسر و یا پسر (که از جبهه یک ملیت دیگر هستند و یا پناهده هستند) رنج می برند. همچنین زنان بسیاری بعد از آن که فرزندانشان، همسر و یا اعضای خانواده شان را از دست داده اند یا از آنها جدا شده اند، دچار صدمات جبران ناپذیری شده اند، این زنان انواع مختلف تبعیض های جنسیتی و خشونت را در تبعید تجربه کردند چرا که خانه هایشان و تمام زندگی شان به شدت ویران شده است” (وسنا نیکولیک ریستاونیک،۱). همانطور که این نویسنده در طول مصاحبه های خود نشان داده است، تجاوز جنسی تنها عامل خشونت علیه زنان در جنگ نیست.
جدا از آن نظامی گری و وارد کردن سیستم نظامی در دستگاه حاکم در جامعه، جنگ بر بسیاری دیگر از رفتارهای اجتماعی تاثیر می گذارد و موجب گسترش خشونت می شود به عبارتی برقراری رفتارهای جنسیتی و تبعیض آمیز علیه زنان را شدت بخشیده و همین اعمال خشونت برای آنها را قانونی تر می سازد. زنان در تصاویر تبلیغی جنگ ها کمتر نشان داده می شوند و اکثر تصاویر، مربوط به مردان است که در حال حمل اسلحه می باشند. شکاف جنسیتی نیز با ابداع چنین تصاویری گسترش می یابد چرا که تنها زنان را به عنوان مادران داغدار و یا همسران عزادار به تصویر می کشد. تصویر سازی های مردانه از جنگ حضور فعال زنان را ا ز بافت سیاسی به حاشیه می راند و مدام در تلاش است تا نظم جنسیتی علیه زنان را در ساختار های اجتماعی عوض کند و از آنها تصاویر منفعل و کلیشه ای ارائه و بازآفرینی کند.
قربانی کردن سیستمایک زنان و نقض حقوق آنان ـ بویژه جلوگیری از آگاهی های سیاسی آنها ـ در هنگام جنگ موجب شده است تا توانایی های بالقوه ی زنان در هنگام جنگ نادیده گرفته شود و کلیشه های جنسیتی مربوط به زنان به عنوان اعضای منفعل در اکثر درگیریها به گسترش خشونت و تجاوز علیه آنان دامن زند. اما خشونت علیه زنان تنها به دوران جنگ محدود نمی شود، ویرانی های حاصله ازجنگ، معضلات اقتصادی و درگیری های حاصل از آن، و مرگ بسیاری از مردان در خانواده موجب می گردد که زنان با معضلات تازه ای حتی در دوران پس از جنگ نیز مواجه شوند که در بسیاری از موارد به دلیل شکاف های جنسیتی ایجاد شده در درگیرها و رانده شدن به حاشیه این خشونت ها (حتی وقتی که جنگ هم خاتمه یافته است) طبعاَ آزادی عمل و توانایی را از آنها سلب می کند و آن ها را به قربانیان اکثر تجاوز های خاموش و دیگر خشونت های پنهان تبدیل می کند.
سیاست فمینیستی و استراتژی های ضد جنگ
سیاست فمینیستی در عین حال که مخالف جنگ است و آن را ضد انسانی و مردود می داند، در برابر هرگونه نظامی گری و سیاست های خشونت آمیز دولت ها نیز می ایستد. این نظامی گری چه به عنوان جنگهای داخلی در یک کشور که در نتیجه به مسلح شدن گروه های مخالف می انجامد و چه با دخالت های نظامی در یک کشور دیگر صورت پذیرد، مورد مخالفت فعالان فمینیست بوده است. چرا که تجربه نشان داده است که شکل گیری این چنین نظامی نهایتاَ منجر به حذف زیرساخت های مدنی که در زمان صلح می تواند به وجود آید خواهد شد، و از سوی دیگر تغییر در نهاد این ساختار ها از راه نظامی کردن قدرت، به حذف سیستماتیک و ریشه ای زنان از متن مبارزات سیاسی می انجامد. سیاست فمینیستی در یک ساختار بیشتر از آنکه نگران برقراری عدالت و به میان آوردن صلح از طریق مداخله ی نظامی باشد اتفاقاَ درگیر هویتی است که در خلال این نظامی گری در معرض خشونت قرار می گیرد و در نتیجه حذف فیزیکی و روانی هویت زنانه، به تدریج بر افزایش خشونت ساختاری علیه آنان نیز می انجامد و این خشونت را در تمامی حوزه ها به خشونتی پیوسته و استراتژیک تبدیل می کند. از این رو این سیاست در تلاش است تا حضور فعال خود را با هدف حفظ و حراست از هویت زنانه برای جلوگیری از اعمال خشونت علیه زنان صراحتاَ اعلام کند. در عین حال این سیاست به نوعی در تلاش است تا پتانسیل های بالقوه ی زنان را که غالباَ نمی توانند از خشونت حاصله در جنگ در امان بمانند را حفظ کند و راههای استراتژیکی خود را به تشکیل گروه هایی از زنان ختم کند که بتوانند از این خشونت ها جلوگیری کرده و هرچه بیشتر قوای خود را بر تمرکز بر اشاعه ی صلح و حذف خشونت علیه زنان در کشورهای مورد نظر متمرکز کنند.
اکثر سیاست های فمینیستی در قبال جنگ بر این باورند که جنگ ها حتی اگر به بهانه ی برقراری صلح و ثبات در کشورهای جهان سوم از طریق مداخله ی نظامی باشد، موجب افزایش نظامی گری و مسلح کردن گروه های مخالف به ویژه بنیادگرایان در این کشورها به بهانه ی دفاع از خود می شوند که در نتیجه موجب قانونی کردن خشونت علیه زنان در این گونه جوامع می شود. اکثر نیروهای بنیاد گرا که هدف این چنین حمله هایی هستند غالباَ به طرز غیرعلنی از برقرای جنگ و نظامی گری استقبال می کنند چرا که در این صورت بهتر می تواند نیروهای مخالف خود را سرکوب کرده و اولین کسانی که در برابر این سرکوب ها قربانی می شوند، زنان هستند. می توان گفت در چنین بافتی نیروهای بنیادگرا از حداکثر نیروهای نظامی خود برای اعمال خشونت علیه زنان و حذف فیزیکی آنها و ممانعت از رسیدن به صلح استفاده می کنند اما در این میان تمام استراتژی های فمینیستی بر پایه مبارزه با جنگ و نظامی گری است که مخلوطی از آراء و عقاید همه ی گروههای فمینیستی را می طلبد تا به طرز هماهنگ و همدلانه علیه گسترش این خشونت ناشی از جنگ بایستد. بنابراین بر طبق نظرکُک برن برخلاف تصور عده ای که تنها فمینیسم سوشال و رادیکال را ضد جنگ می دانند، فمینیست های لیبرال هم از متحدان مبارزه علیه جنگ و خشونت های حاصله علیه زنان می باشند. در ادامه کُک برن می نویسد: "استراتژی فمینیست های ضد جنگ باید بر خلاف نظامی گری عمل کند و این کار از طریق تشکیل کمپین هایی برای حقوق زنان که حقوقی مشروع و انسانی است، سبب شود تا عدالت را در یک نظامی که هدف جنگ قرار گرفته است گسترش دهد و از خشونت های گسترش یابندۀ آن علیه زنان (همانند تجاوز جنسی) به عنوان جنایت های جنگی یاد کند" (1). می توان گفت که سیاست فمینیستی در قبال جنگ، یک سیاست همگون نیست بلکه آمیزه ای از ایده ها و استراتژی های مختلف از تمامی طیف های جنبش فمینیستی را در بر می گیرد. گاهی این سیاست های ضد جنگ اثر گذاری خود را در لابی های متفاوت و همینطور یافتن راهی برای رساندن خشونت ها علیه زنان به گوش افکار عمومی دیگر نقاط جهان پیدا می کند. آنچه که مسلم است سیاست فمینیستی در کشورهایی که بنیادگرایی در آن در حال توسعه است و خطر حمله ی نظامی به دلیل گسترش نظامی گری هر روزه افرایش می یابد طبعاَ به دنبال یافتن راه حل هایی برای از میان بردن جنسیت گرایی، برخوردهای خشن با زنان، و استفاده از ابزارهای آزار جنسی علیه آنان برای حذف زنان از متن مبارزات صلح آمیز است. زنان در این کشورها که بسیاری از آنان خود درگیر نظام تبعیض جنسیتی هستند برای ایمن ماندن از خشونت های حاصله ناچارند که استراتژی های مختلف را بوجود آورند تا علیه استفاده از آزار های جنسی علیه زنان به مقابله برخیزند گرچه موانع بسیاری فعالیت های صلح آمیز زنان را در کشورهایی که بنیادگرایی در نظام اجتماعی آنان گسترش دارد، به شدت تهدید می کند به گونه ای که بسیاری از همین زنان خود قربانی خشونت های حاصله از نیروهای بنیادگرا شده اند. با این حال اما تاکید و التزام سیاست های فمینیستی برای حذف خشونت علیه زنان در جنگ از طریق فعالیت های صلح آمیز و تشکیل کمپین های ضد جنگ و فعالیت های مستمر در آنها، به قوت خود باقی است.
پایان سخن
با همه ی این توصیف ها اما باید خاطرنشان کرد که این سیاست های خشونت پرهیز و فمینیستی در بسیاری از موارد نمی توانند موفق عمل کنند چرا که برای موفقیت، نیاز به آزادی عمل و حرکت در ساختارهای سیاسی یک کشور را دارند. اما در اکثر کشورهایی مثل ایران که حتی کوچکترین حرکت فعالان زن سرکوب شده و با آن برخورد می شود تشکیل گروه های این چنینی به دشواری امکان پذیر است. هدف نهایی این گروه های فمینیستی هر چه که باشد نیاز دارد تا به وضوح، خشونت علیه زنان در جنگ، همانند جنگ هشت ساله ی میان ایران و عراق را پررنگ سازند، گرچه تاکنون به دلایل سنتی و عرفی بر بسیاری از این خشونت ها سرپوش گذاشته است اما پر رنگ تر کردن این خشونت ها به نوعی به تبلیغ صلح و مخالفت فمینیست ها با جنگ (با هدف اخلاقی «توقف خشونت های بیشتر علیه زنان») خواهد انجامید. همانند سیاست های فمینیستی اکثر کشورها، تاکید بر تشکیل گروه های زنان که هدف شان تاکید بر سیاست های خشونت پرهیز و صلح طلبانه است و از مواضع ضد جنگ دفاع می کنند، تشکیل کمپین ها با هدف برقراری صلح و رد خشونت به هر شکلی، و همینطور تلاش برای فعالیت بیشتر و فعال ماندن با هویت زنانه، (به خصوص ایستادگی در مقابل به حاشیه رفتن در عرصه ی سیاسی و بین المللی و وارد شدن به اکثر گفتمان های فعال ضد جنگ) می تواند از اهداف سیاست های فمینیستی ضد خشونت و جنگ باشد. با این حال به نظر می رسد که سیاست فمینیستی در ایران نیز به دنبال همین رویکرد بوده است . گروه های فعال زنان چه در داخل و چه در خارج، که عمدتا به دلیل فشار گروه های تندرو در ایران در خارج از کشور برای ضد جنگ فعال شده اند شایسته است که تلاش های خود را برای حذف قانونی نظامی گری و تاکید بر گفتمان های مسالمت آمیز معطوف کنند و حافظه ی عمومی و طیف های مختلف سیاسی را نیز از حذف زنان به دلیل جنگ و بروز خشونت و در نتیجه تأثیر بر کل افراد جامعه آگاهی بخشند. از سوی دیگر برای حذف نظامی گری با حضور فعال در متن مبارزات سیاسی، می توانند بر تاکید و پافشاری خود برای حذف خشونت علیه زنان از طریق تبلیغ و تبیین ارزش های صلح طلبانه، ادامه دهند. برای مثال در ایران نیروهای ضدجنگ و همینطور فعالیت های زنان برای این مورد تا حدودی متوقف و یا نامحسوس شده است اما می توان گفت هرچه میزان این فعالیت ها به عنوان سیاست اصلی فمینیست ها در داخل و خارج توسعه یابد و گستره و میزان خشونت ها علیه زنان در لایه های مختلف مورد بررسی قرار گیرد ـ تا روند صلح به آرامی و با حضور زنان پیش رود ـ طبعاَ بسیاری از زنان و اقشار فرودست از مخاطرات زیانبار و خشونت های حاصل از جنگ در امان می مانند.
منابع:
Cockburn , Cynthia. What kind of feminism does war provoke? Inclusive democracy
http://www.opendemocracy.net/5050/cynthia-cockburn/what-kind-of-feminism-does-war-provoke
Nath, Anjali. War and Terror: Feminist Perspective
http://www.bridgew.edu/soas/jiws/may09/nath.pdf
Nikolić-Ristanović , Vesna. Feminist research and activism on violence against women: linking the local and the global. Local/Global Interrogations Panel.
http://www.palgrave-journals.com/fr/conf-proceedings/n1s/full/fr201130a.html
Rosen, Ruth. The Hidden War on Women in Iraq. Common dreams
http://www.commondreams.org/views06/0713-33.htm
[مدرسه فمینیستی]
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia