شعری از خالد بایزیدی
با سپاس و تقدیم به ر- م. که وقتی فهمید همدمم شعر است، مرا با آن تنها گذاشت تا که بیشتر با شعر باشم و سراغاش را تنها از شعر بگیرم.
اگر بدانم:
مردگان خواب میبینند
منم میمیرم!
تا تو را
بخواب ببینم
*
کاش!
پروانهای بودم
و دختری شوخ و نازنین
بر پیرهناش
سنجاقام میکرد.
*
تو در یک
شامگاه بهاری
از پیشام رفتی
حالا بگو:
درین شامگاه خزانی
چرا آمدی؟!
*
در دلم
تنها جای تو
خالیست
همچون کویری
از کمبود باران
*
از لبانت
عسل میبارد
و من، . . .
چون زنبور عسل
در کندوی نگاهت مینشینم
*
در نگاه دریائیات
میخواهم!
چون ملوانی ماهر
شنا کنم
تا که به همه بگویم:
منم؛
ملوان ماهر این چشمان دریائی
*
هر شب
در رؤیاهایم ستارهای را
بخواب میبینم
و سپیده دم نیز؛ . . .
تا شبی دیگر
ستارهام را
برگلوبند خورشید میآویزم
*
مه که میشود
بر پنجره مه گرفتهام
مینویسم:
ـ دوستت دارم ـ
و از لابهلای واژهها به بیرون مینگرم
که کی میآئی؟
*
نگران نیستم
که دنیا به پایان میرسد
نگران اینام
که مبادا!
عشق من و تو بپایان برسد
*
گاه میخواهم
زیر باران
با زن بخوابم
تا فرزندی از جنس باران
داشته باشم
که هر وقت باران بیاید
من پنجره بارانیام را به حجم طراوتاش میگشایم
تا که فرزندم!
با گام؛ گامهای باران بیاید؟!
*
خود را در سایهام
گم میکنم
تو بیا من را
در سایهات پیدا کن
*
با کلماتام چه خانهی قشنگی را
برای خود ساختهام
خانهای! خشت؛ خشتاش
هم از جنس کلمه
که در آن خانه
فقط عشق را میکنم دیکلمه
*
بعد از اینهمه سال
در آن شب بارانی که رفتی؛ (۱)
و قطره؛ قطرههای اشکم؛
که در دانه دانههای باران مینشست
هنوز رفتنات را
باور نکردهام
و هر وقت که باران میآید
صدای پاهای رفتنات
در تمام اتاق تنهاییام میپیچد
و پنجرهام را
به حجم تمام تنهاییام میگشایم
تا که در پنجرهام؛
آن شب بارانی را دشنام دهم
و در باران؛
آن یکریز، . . . یکریز بارانی که
جاهای پایت را پاک میکرد
– (۱) با الهام از شعر زنده یاد منوچهر آتشی: وقتی قرار شد تو نباشی / در کوچه، باد را دشنام دادم / در باد، بادبادک را
*
ای نازنین
به من بگو:
تا چند شاخه فاصله داریم
به خوشههای تاکستان نگاهت
که من، خوشه، خوشه، بچینم تبسم لبخندات
و تو چون خوشههای انگور
غرق نگاهم کنی
*
لبخندات
بهشت جاودانهی من است
و نگاهت
نگاه حوریان بهشت
از این دوست؛ . . .
هرچه واعظ شهر
از حوری و جنت میگوید:
من هیچ!
گوش نمیسپارم
*
اگر بدانم:
تو دیگر نیستی
تمام خاطرههایم را با تو؛
میسپارم به نیستی
تو که نباشی؛ . . .
چه ارزشی دارد هستی
فقط از تاکستان نگاهت
قطره؛ قطره میچکد می و مستی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید