شعری از روشنک رزمگیر
شُرّه می کرد رنگ ها از بوم
روی رویای کهربا که منم
نقب می زد چکامه ای مِی سود
مرز شیرازهای تفتِ تن ام
نبض قلب پرنده ای رهوار
شکل ” کوپید” با دو بال سپید
در ونوسی به وسعت هستی
از کمان هاش بوسه ها می چید
پشت مکثِ پریده اش هر بار
واژه های تپانده سُر می خورد
در شیار مورّبی، لبخند
با کمی اعتزال بُر می خورد
قهوه خانه شکوه یک جادو
غرق در نورهای لایتِ نئون
خاطره می شکفت از فنجان
لا به لای ترانه های ” لنون”
لا به لای صدای “ایگلسیاس”
سهم هر کس ” ناتالی” ای می شد
چرخ می زد و سهم هر انسان
باز فنجانِ خالی ای می شد
مادیانی گسیل در باران
می رمانَم به بوی تو در باد
پرسه در روزهای نوستالژیک
پرسه های در بوسه های بی بنیاد
پشت قلبم به یاد می آرم
یادگار عقیقِ سوخته ات
آهویی بی پناه در تکِ دشت
برکه ای لب به آب دوخته ات
#روشنک_رزم_گیر
ر