شعری از سعید کرمی
در میان این هجوم سایههای عاشقانه
تو بیا تا در کنارت پر بگیرم شاعرانه
آتش عشقت مرا تا انتهای سوختن برد
بین ما آن دوری و آن وحشت تنها شدن مرد
زندگی من شد آن چشمان معصوم و نگاهت
قلب من در این تپشها شد پناه و تکیهگاهت
اشک چشمانت غزلهاست حیف دوری از نگاهم
از من و احساس پاک و دستهای بیگناهم
نگذر از من از خیالم از غم شعر جدایی
دیگر از این خاطراتت دل نکن عشق خدایی
راه عشق ما یکی شد راه دور خواستنها
شاید اعجازیست شعر عشق و این دل باختنها
سعید کرمی اخرین برگ