Advertisement

Select Page

شعری از محمدعلی شکیبایی

شعری از محمدعلی شکیبایی

راه که می‌رود…پشتِ راه، راه رفتن را گُم می‌کند. لاک‌پشت‌ها را پشتِ سر می‌گذارد…تا عجله را یدَک بکشد. چقدر از کلاغ می‌ترسد…پشت می‌کند به هر چیزی که پشت ندارد…دارد؟ ندارد…دارد؟ ندارد…خیزِ لاک‌پشت را بر پشت‌اش می‌گیرد وُ، می‌رود تا به تمساح‌ها خودش را بفروشد. انگار که گاوش صنوبر را بو کرده باشد…راهِ بلد نیست را…بلد می‌نامد. کجای این گذرنامه عیب دارد؟…به من بگویید! من راه را درست آمده‌ام. صدای لاک‌پشت‌ها را من در این گذرنامه پنهان نکرده‌ام. این‌جا که مذهب باباکرم نمی‌رقصد. پس چرا به من نمی‌گویید؟

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights