شعری از مهشید رستمی
گویا مقصرِ مه است
***
دری ست بسته
به چشمهای روزنهای
که نیست، نیست
گویا مقصر مِه است
نه پیدا و آشکار!
گم شدن از اعداد و فصل
دایرهای موذی
روی لبان کبودی که صامت اند
غریب، غریبو
هیچ سخن نمی توان شنید
هیچ سخن نمی توان نوشت
هیچ سخن نمی توان ترانه خواند
سکوت، لجوج و اریکه دار
خط بر خط،
ثانیه و عقربهها را
به تقاص زردگونگی گندم
فارغ از رگان تنیده ی رود
درو، درو، درو
آفتاب هر آن
کاهیدهتر از رنگ خویش
در آینهای
بر گونه های فسرده اس
چنگ می کشد !
#مهشید رستمی