شعری برای مهسا از آران طالبی
هر گره که می زند استاد
فرش زیر پایتان خون است
آنقدر که کشته اید از شهر
زنگ خانه ها غمگین است
بوی دود و گاز اشک آور
سهم کوچه ها شد از اول
آتشِ شور و فریاد است
هر خیابان چه خون ساز هست
آنقدر که مشت کوبیدید
زیر چشممان سیه پوش است
مثل گوری که از آن مشت
پرچم رهروان آزاد هست
هر چه ذهن بیمارتان می خواست
کرده اید و کرده اند و می کنید
زندگی برایمان زهری ست
تا هوای خانه اینقدر تلخ هست
می بُرید و می زنید و می بَرید
ادعا می کنید که انسانید
این مرام انسانی نیست
ادعایتان هم دروغین هست
روز و شب دم از خدا می زنید
این خدایتان هم که خونریز است
سهم ما از خدایتان سالهاست
دار و شلاق و زندان هست
روحتان از سیاهی پر
ذهنتان هم که تاریکی ست
نور از این شهر و این خانه
می گریزد هراسان است
نسل دیروز این مردم
هر چه کشتید سکوت می کرد
ترس زنده ماندن در ظلم
دست ها را می بست
هر گره که می زند این نسل
فرش زیر پایتان شُل هست
آنقدر که ترسیده اید
شهرتان پر از داد است
اسم رمز پیروزی
خون مهسای ایرانمان
بوی مرگتان پیچیده ست
در فضای ایران که خونین هست