شعری تازه از زهرا جلالی
غروب را در کویر تنم
بغل کرده بودم که دستانت
نارنجِ خورشید را فشرد
رودِ سراب
خشکیده بود
و سایه ی سبز شاخه بر
لانهی خالی
و عطر لیموهای آویخته بر
درختهای باغ سنگی
واژه ها گنگ تر از آن بودند
که لالایی مرگ را
در گوش زندگی زمزمه کنند
از خاکستر غروب
ققنوس در آغوشم
گر گرفت
و من برای هزارمین بار شاید
به دنیا آمدم که عاشقت باشم .
#زهرارمضاننژادجلالی