Advertisement

Select Page

شعر تازه‌ای از مرجان ریخته‌گر

شعر تازه‌ای از مرجان ریخته‌گر
472004_3868130022770_1964450190_o

مرجان ریخته‌گر

با باد

صدای آمدنی آمد،

در باد صدای آمدنی خندید.

دانستم این سوار بهار نیست،

باران نیست.

با چشم هام گفتم “این کیست که با من می آید،

این سوار که چنین می تازد و خاک از پسش برنمی خیزد کیست؟”

در ابتدای تماشا ایستاده بودم

 که به ابتدای تماشا با من رسید.

با من

با من خندید،

با من

 در من پیچید.

تا آمدم لب بگشایم «تو کیستی؟!»

در او هزار شقایق وحشی رویید.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights