شعر متعهد؛ چالشها و ضرورتها / (بخش اول)
یک- شعر متعهد در تعریف امروزیاش، یا بهتر است بگوییم از نگاه شاعران امروز، چه مفهومی دارد؟
دو – جایگاه شعر متعهد و سیاسی در ادبیات امروز ایران و در مقایسه با جایگاه مستحکم چنین شعری در ادبیات پیش از انقلاب، کجاست؟
سه – نیاز به چنین شعری و نقش آن در تهییج یک ملت برای مقابله با حکومتی توتالیتر و احیاء جنبشهای مدنی چهقدر حیاتی است؟
چهار – این نوع شعر در ادبیات جهان چه جایگاهی دارد؟
اینها نمونهی سؤالاتیست که با تعدادی از شاعران و کوشندگان ادبی در میان گذاشتهایم تا در نهایت، پروندهای برای بررسی مسئلهی "نیاز به شعر متعهد" رقم بخورد؛ آنچه که در بحبوحهی جنبش سبز، به چالشی تبدیل شد که شاعران مستقل، شاید بتوان گفت دوباره بعد از سالها به شکلی جدی با آن روبهرو شدند. اما آیا تعهد شاعر و هنرمند نسبت به جامعه، الزاماً با نوشتن یا به تصویر کشیدنِ امر سیاسی، تحقق مییابد؟
به منظورِ یافتنِ پاسخی درخور، برای شمارهی نخست این پرونده، به سراغ این شاعران رفتهایم:
پگاه احمدی، شاعر، مترجم و منتقد ادبی که از سال ۲۰۰۹ و در پی حوادث مرتبط با انتخابات ریاست جمهوری در ایران، به مدت دو سال شاعر میهمان انجمن جهانی قلم در فرانکفورت آلمان بود و در این مدت، شعرخوانیها و سخنرانیهای گوناگونی را با محوریت جنبش سبزِ مردمیِ ایران و در حمایت از آن در دبیرستان ها، دانشگاهها و سمینارهای مختلف در آلمان، انگلستان، بلژیک، سوئد، نروژ، ترکیه و… به انجام رساند. مجموعه شعر "سردم نبود" که چهارمین دفتر شعر این شاعر در کنار آثار متعددش در حوزهی ترجمه و آنتولوژی شعر به شمار میآید، به دلیل رویکردهای انتقادی – اجتماعیِ ویژهاش به جامعهی ایرانی، به مدت هشت سال در ایران ممنوعالچاپ بود و به آن اجازهی انتشار داده نشد تا سرانجام در سال جاری به همت نشر "سوژه"ی آلمان در دو نسخهی فارسی و آلمانی به چاپ رسید. این مجموعه علاوه بر شعرهایی که پیشتر در ایران مشمول ممیزی شده بود، شامل اشعار جدیدی از احمدی نیز هست که در آنها عمدتاً روایتهایی شاعرانه از وقایع سیاسی – اجتماعی ایران به ویژه در دو سال اخیر رقم خورده است. او در سال ۲۰۰۵ تنها شاعر منتخب ایرانی در جشنوارهی جهانی شعر هلند بود و در کنار شاعرانی مانند شیموس هینی – برندهی نوبل ادبیات – به ارائهی اشعار خود پرداخت. پگاه احمدی هماکنون به دعوت مرکز مطالعات دانشگاه براون، به واسطهی دریافت یک بورسیهی مطالعاتی در آمریکا به سر می برد.
شیما کلباسی، شاعر، مترجم و فعال حقوق بشر که از چهارده سالگی در خارج از ایران زندگی میکند. او مدیر و گردانندهی پروژههای "گفتوگوی بین ملتها از طریق ترجمهی شعر"، "شعر زنان ایران"، از اعضای مدیریت پروژهی بینالمللی "آوای دیگر" و همچنین دبیر بخش شعر مجلهی آمریکایی "میوز آپرانتیز گیلد" است. از او تا کنون دو مجموعه شعر به زبانهای فارسی و انگلیسی و دو آنتولوژی شعر منتشر شده است. کلباسی نخستین شاعر ایرانیست که به نوشتن اشعار دو نفره با شاعران غیرهم زبان پرداخته است. این شاعران، السیو زانللی (شاعر ایتالیایی) و ران هودسون و راجر هیومز (شاعران آمریکایی) بودهاند. در سال ۲۰۰۴ میلادی، شعر دونفرهی کلباسی و هیومز به نام "گود نایت بی بی گرل/ شب بخیر دختر کوچولو" به عنوان شعر برگزیدهی جایزهی "هاروست اینترنشنال" شناخته شد. کلباسی علاوه بر این، جوایز متعددی را در هر دو حوزهی شعر و حقوق بشر دریافت کرده که از آن جمله است: جایزهی حقوق بشر مرکز پناهندگانِ غیر افغان، اسلامآباد، پاکستان، ۱۹۹۰؛ جایزهی بهترین کتاب Indie Excellence برای مجموعه شعر "پژواک در تبعید" و جایزهی بهترین کتاب USA Book News برای همان مجموعه. کتابهای او همچنین نامزد جوایز ادبی مختلف بینالمللی بودهاند. تعدادی از منتقدان ادبی آمریکا، اشعار او را با اشعار برتولت برشت مقایسه کردهاند. شیما کلباسی سالها با سازمان ملل و مرکز پناهندگان غیر افغان در پاکستان و دانمارک همکاری داشته است و هماکنون همراه با همسر و دو فرزندش در واشنگتن دی سی زندگی میکند.
داریوش معمار، شاعر، منتقد ادبی، روزنامهنگار و بنیانگذار و دبیر جایزهی خصوصی و مستقل شعر "نیما" در ایران که سال ۱۳۵۸ در شهر آبادان و در نزدیکی مرز عراق به دنیا آمد. معمار در چهار سالگی به دلیل شدت یافتن جنگ ایران و عراق، به همراه خانوادهی خود مجبور به مهاجرت شد و سالهای جنگ را در کنار خانواده در نقاط مختلفی از ایران گذراند. او از ۱۳۷۵ به روزنامهنگاری روی آورد و در حال حاضر سردبیر مجلهی "ارمغان فرهنگی" و دبیر بخش خوزستان و دبیر اجرائی مجلهی ادبی "دال" است. این شاعر همچنین به عنوان مشاور بخش "شعر نگاه معاصر" با انتشارات نگاه همکاری دارد. داریوش معمار در عین تألیف دو کتابِ گزیده از اشعار شاعران دیگر، شش مجموعه شعر نیز در کارنامهی ادبیاش دارد و همچنین دو کتاب در حوزهی نقد و پژوهش به رشتهی تحریر درآورده است. مواجهه انسان با مسئلهی جنگ و دغدغههای اجتماعی – انسانی مضمون غالبی در اشعار معمار به شمار میآید. این شاعر در حال حاضر همراه با همسر و فرزندش ساکن ایران است و با کار در کتابخانه و نوشتن روزگار می گذراند.
اشاره: پاسخ این شاعران به سؤالات فوق، به ترتیبِ سؤالها، با اعداد یک، دو و سه، و در مورد دو شاعر مهاجر، با اضافه شدن عدد چهار (سؤال مربوط به جایگاه شعر سیاسی در ادبیات جهان) مشخص شده است. قرار گرفتن مصاحبهها به ترتیب الفبایی نام خانوادگی شاعران بوده است.
پگاه احمدی: تعهد یعنی خیانت نکردن به عمق
یک – اساسا شعر یا ملهم از حساسیتها و رنجهای انسانیست یا شعر نیست و اگر شعر است لاجرم و دست کم به رنج و اندوهی متعهد است و اگر متعهد است چنانکه فرضا بیژن جلالی در شعرش به گربههایش بود، چه کسی تعیین میکند که حق داریم دامنهی این خواست یا تعهد را به موجسواری بر اخبار روز کاهش دهیم. آیا خواست ِ تعهد در شعر را لزوما میبایست به خواست ِ تعهد ِ سیاسی تقلیل داد؟ آیا تعهد سیاسی را میتوان با مسامحه همارز ِ تعهد اجتماعی دانست؟ و اگر چنین است چرا تعهدات اجتماعی ما در شعر، غالبا بومی و مبتنی بر جغرافیای خانگیاند؟ کدام شاعر متعهد امروز ما دربارهی مسائل اجتماعی امروز جهان – و نه صرفا مسائل مبتلابهِ بوم زیست خودش شعر مینویسد؟
آیا مثلا "اشغال وال استریت" هم جزء دغدغههای نوشتن شاعران ایران است؟ آیا اصلا باید باشد؟ آیا اساسا نمیبایست باشد؟ آیا تعهد سیاسی بر تعهد انسانیِ غیر سیاسی رجحان دارد؟ ندارد؟ در صورت دوم آیا شاعر
میبایست همانقدر به نوانخانهها و سازمانهای حمایت از حیوانات و کودکان مبتلا به سرطان حساسیت نشان بدهد که مثلا به حصر آقایان موسوی و کروبی؟ تعهد اصلا چیست؟ تعهد آن چیزیست که در نوشتن، نیازش از اعماق به شکل انتحاری و انفجاری حس میشود. تعهد یعنی خیانت نکردن به عمق به زیرِ پوست به آن ته تها. یعنی تمام آنچه را که دلت خواست، مثل مرگ بنویسی و بی نقاب بنویسی و بی دروغ بنویسی و بی کلک بنویسی و بی هراس و تنها برای این بنویسی که ضرورتش را حس میکنی نه برای آن دیگران، اول برای خودت، فقط برای خودت، آخر هم برای خودت، پس شاید … ایضا برای آن دیگران و نوشتن ترسناک و رعبآور است چون غالبا شبیه بازیگریست و اگر عادت کنی نوشتنات را بازی کنی، تا ابد نه خودت آن را باور خواهی کرد نه آن دیگران.
دو – واقعا نمیدانم جایگاهش کجاست. اصلا برایم اهمیتی ندارد که کجاست. من دلم میخواهد شعر خوب بخوانم از شاعری که حقیقتا دردش آمده و بر اساس اصالت تجربههای شخصی و زیستیاش، نمیتواند به خودش به من و به دیگران دروغ بگوید.همین، دوست دارم شعر خوب ِ بی نقاب بخوانم. گاهی هم خوشبختانه میخوانم.
سه – نیازش وقتی حس شود، شعرهایش هم نوشته خواهد شد کما اینکه تا کنون هم نوشته شده. من نمیتوانم از یک خاکِ آرام ِ دور ِ سرد، دربارهی یک خاک ِ دور ملتهب ِ گرم، در این زمینه نظر بدهم. نمیدانم دیگر این شعر بی پناه پرقیچی، چقدر تکان میدهد. چقدر صدایش توی باد میپیچد … چقدر شنیده میشود اصلا. ترجیح میدهم فعلا فقط نگاه کنم. دوست ندارم انشا بنویسم. از آن خاک برای من تاثر و نوستالژی باقی مانده است و دنبال کردن رباط وارِ خبر. همه چیز از دور است. از دور، نمیشود حس کرد فقط میشود گزافه نوشت. من و خیلی از ما کوشش میکنیم به خودمان تلقین کنیم که هنوز صاحبخانهایم یعنی صاحب ِ عزا هستیم ولی نیستیم. صاحب عزا کسان دیگری هستند. آنها خودشان برای غسل و کفن، تصمیم خواهند گرفت.
چهار – چه در اروپا و چه اینجا در آمریکا، دست کم تا جائی که من برخورد کردهام، اساسا شعر امروز، مسیر کاملا متفاوتی را طی میکند. چیزی به اسم "شعر سیاسی" یا با رویکرد مشخص به مسائل سیاسی را دست کم من در این قریب به سه سال در وُرکشاپهای شعر، مجلههای کاغذی مربوط به شعر، فستیوالها و حتی دانشکدهی شعر ادبیات از شاعران اروپایی و آمریکایی در حافظهام سراغ ندارم. اما از شاعران عرب زبان ِ خاورمیانه و شاعران آفریقای جنوبی، یا چند مورد شاعران اروپای شرقی چرا نمونههای مختلفی را در این زمینه شنیدهام و خواندهام.
مسئلهی نیازها و ضرورتهاست. اینجا یا در آلمان، شاعر جوانی که از حداقلی از رفاه نسبی اجتماعی برخوردار است، در شعرش مسئلهی بغرنجی را طرح نمیکند، لذا شعرها بیشتر توصیفی، ساده و کاملا عینیاند و اغلب از زبان روزمره پیروی میکنند. از رمز و راز و چندلایگی ویژهای برخوردار نیستند. در زمینهی مطالعات ادبی هم عمدهی شاعران جوان بر آثار شاعران کلاسیک آمریکا متمرکزند تا آثار شاعران مدرن. شاید نوعی موج است این رویکرد به کلاسیسیزم . در عین حال لازم به ذکر است که یقینا این تجربهها را نمیشود به همهی شاعران تعمیم داد و آنچه که به آن اشاره کردم صرفا ناظر به تجربههای شخصی من از شاعرانیست که بنا به جغرافیای زیستیام با آنها تعامل داشتهام.
شیما کلباسی: آزاداندیشی فراتر از سانسور حکومتی است
یک – از دید من کار شاعر و شعرش متقاعد کردن یا رساندن پیام به هیچکس نیست بلکه این است که آنچه خود احساس میکند را بنویسد. میزان سنج یک شاعر و شعرش هم تعهد او به شخص، کشور، گروه، مذهب و … نمیباشد بلکه صداقت فکری و عقلانی و هنریاش است. اگر یک نویسندهی ترکیهای به حادثهی قتل عام ارمنیان واکنش ترکپسند نشان ندهد آیا به دلیل عدم تعهد او به کشورش میباشد؟ اگر نویسنده و شاعر ایرانی مصیبت ما را فقط در حکومت خلاصه نکند ولی به فرهنگی بپردازد که حکومتهای اینچنینی را در خود میپروراند آیا این تعهد یا عدم تعهد شاعر را میرساند؟
دو – شعر حس و برداشت شاعر به عنوان یک انسان از وقایع اطراف است و این شعر هر نامی میتواند داشته باشد و در برگیرندهی هر حالتی هم میتواند باشد. اما شعر را باید به عنوان شعر استفاده کنیم و اگر پیام سیاسی و اجتماعی داریم بتوانیم واضح و بی تعارف بگوییم. ما از شعر برای هر مقصودی استفاده میکنیم. شعر را به عنوان ابزار استدلال استفاده میکنیم، به عنوان علم و دانش استفاده میکنیم. این ممکن است جایگاه بالایی به شعر در نزد ایرانیان بدهد ولی روندی است که نباید ادامه پیدا کند.
سه – من سرایندهی چنین اشعاری نیستم ولی از دید من اینگونه اشعار هم جایگاه و منزلت خود را دارند و میتوانند نقش موثر و مفیدی در ایجاد حرکتهای اجتماعی داشته باشند. برای مثال شعری از دکتر مهدی حمیدی است که از مقاومت سردار جلالالدین خوارزمشاه در برابر سپاهیان مغول میگوید:
به مغرب، سینهمالان قرص خورشید
نهان میگشت پشت کوهساران
فرو میریخت گردی زعفران رنگ
به روی نیزهها و نیزهداران
ز هر سو بر سواری غلط میخورد
تن سنگین اسبی تیر خورده
به زیر باره مینالید از درد
سوار زخمدار نیم مرده
و کودکان و زنانی که در میان رودخانه جان میبازند در شعر زنده میشوند:
زنان چون کودکان در آب دیدند
چو موی خویشتن در تاب رفتند
وز آن درد گران، بی گفتهی شاه
چو ماهی در دهان آب رفتند
شهنشه لمحهای بر آبها دید
شکنج گیسوان تاب داده
چه کرد از آن سپس، تاریخ داند
به دنبال گل بر آب داده
شبی را تا شبی با لشکری خرد
ز تنها سر، ز سرها خود افکند
و در آخر تاریخ به خون آغشتهی ایران به خواننده یادآوری میشود:
به پاس هر وجب خاکی از این ملک
چه بسیار است آن سرها که رفته
ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسرها که رفته
چهار – همیشه شاعرانی بوده و هستند که متاثر از مسایل اطرافشان سرودهاند. در کشورهای دموکرات شاعرانی داریم که تحت تاثیر باورهای فکری و ایدئولوژیک خود میسرایند و شاعر سیاسی خوانده میشوند و شعرشان هم شعر سیاسی نامیده میشود بدون این که دستگیر یا تبعیدی بشوند. شاعر باید بتواند بگوید و بنویسد و خوانده شود و مهم تر این که آزاداندیش باشد زیرا آزاداندیشی فراتر از سانسور حکومتی است. این مسئله شامل قید و بندهای فرهنگی و اجتماعی هم میشود.
داریوش معمار: شعر ما بخشِ نانوشتهی تاریخ است
یک – در ابتدا بگویم که طرح همین پرسشها نشان از ناهمزمانی و مکث تاریخی دارد که بیش از یکصد سال است ما ایرانیها مانند ارواح سرگردان در برزخ آن اسیریم، این سئوال را از شاعر ایرانی عصر مشروطه میپرسند، از شاعر دههی بیست شمسی، و از شاعر و هنرمند دههی پنجاه، دههی شصت و دههی هشتاد هم میپرسند، این نشان میدهد ما نتوانستهایم برای تحقق جامعهی مدنی کار زیادی بکنیم، سطح نیازهای اجتماعی ما ارتقاء نیافته و تلاشهای انقلابی ما طی یکصد و اندی سال در مقابل فقر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاکم در یک دور تسلسل گرفتار آمده است.
ببینید در دورهی معاصر میزان خرافهگرائی و دغدغههای نبود آزادیهای حداقلی همچنان مانند یکصد و اندی سال گذشته است و هنوز کسانی مانند میرزا آقا خانهای کرمانی و … باید بیایند همه را به باد فحش بگیرند که یک مشت متملق، فریبکار دروغگو خرافهپرست و… اینها شاعر روشنبین و روشنفکر را مسئول میکند، عاطفه، احساس و دغدغههای او را درگیر خود میکند، اینجاست که انسان ایرانی در شعرش نمیتواند همزمان با انسان جهانی باشد، اگر انسان جهانی دغدغهها و مفاهیمی جهانی را مانند: محیط زیست، آیندهی بشر، رفاه، مبارزه با تبعیض و ارتقاء حقوق بشر به عنوان بخشی از حافظهی جمعی بشری در شعر و هنرش و شخصیت فردی- جمعی خود بارز میسازد، ما همچنان درگیر با سادهترین و اولیهترین مسائل خود هستیم، آزادیهای حداقلی، درک این موضوع اهمیت بسیاری دارد و اینها همچنان ما را نهایتاً همزمان دههی چهل تا شصت اروپا قرار میدهد، دغدغهی تعهد از آن نوع که شعر متعهد نام دارد از اینجا میآید، مفهوم تعهد شعری به مثابه مبارزه با شعر و درگیر شدن با شعر نیز ناشی از همین احوال است.
اما بیرون این وضع، شعر شعر است، نه متعهد است، نه سیاسی است، نه اجتماعی است و نه حتا عاشقانه و هر چیز دیگر… اینها برچسبهای حسی مخاطبان در تاویل و تفسیر برای شعراست، خانم جدیری اینها بخشی از ماهیت عمومی عاطفهی جمعی و حافظهی جمعی ما است، اما تعریف شعر نیست. شعر شعر است. برای مثال شعر اسب سفید وحشی منوچهر آتشی شعر متعهد نیست، شعر است، شعری در مورد انسان رنج کشیدهای که عصیان کرده، عصیان میکند.
دو – شاعران ما سه دهه تلاش کردند تا به جای شعر متعهد و چریکی و مبارزه، شعر خودشان را بنویسند و در آن دغدغههایشان را هم در زمینهی جامعه و انسان معاصر بیابند. در واقع تلاش کردند در صف شاعران جهانی و شعر جهان قرار بگیرند، اما به یکباره رخ داد حوادثی ما را سرخورده کرد، مشخص شد این تلاشها وقتی ما از جایمان تکان نخوردهایم و بیش از یکصد سال است درگیریهای فکری و روحی و روانی و اجتماعی ایرانی تغییر نکرده و رشد مدنی محدودی را با چند انقلاب داشته ایم، چندان موافق نخواهد بود.
این شرایط باعث شده بعضی مفاهیم از جمله شعر متعهد و سیاسی و مبارزه برای هنرمند ما مجدداً جدی شوند، چرا؟ به این دلیل که عموم مخاطباًن که خود هنرمندان هم جزءای از آنها هستند میخواهند برای تخلیهی روحی خود این شعرها را بخوانند، جای فحش دادن و بحث سیاسی این جور شعر و هنرها را بخوانند و برای هم بازگو کنند.
اما حقیقت دیگر این است که شاعر ایرانی نمیتواند به دههی چهل برگردد، یعنی به طور کامل نمیتواند به آن دهه برگردد، این نتیجهی کسب یک آگاهی جدید است، همان که پیشتر هم گفتم؛ شعر سیاسی نمیشود، شعر شعر است. شاعر سیاسی نداریم، شاعر شاعر است. این مفاهیم دیگر معنا ندارد، اما شعر ما پر از مفاهیم سیاسی، اجتماعی و آرمانخواهی است، زیرا ما در زمانهای زندگی میکنیم که اینها بخش مهمی از دغدغههای ما است، و البته فهمیدهایم که دیگر با دادن شعار اینها نمیتوان کاری کرد، باید اینها ذاتی ما باشند، مانند روحیهی گرمخویی در شعر امریکای لاتین، بی تفاوتی و نگاهی سرد و ذهنی در شعر فرانسه، شعر ما هم در این دوره افسرده و در عین حال پرخاشگرتر شده، میخواهد پردهها را بدرد و مانند آن دختر مصری لباس از تن خود دربیاورد و هزار سال رنجش را بگوید، رنج انسان محروم از حقوق طبیعی را، انسان سرخورده را، انسان شکنجه شده را، انسان در به در و بی وطن را، انسان ترسیده و ویران شده را، میبینید شعر برای ما عملیات چریکی نیست، تجلیگر این روحیهی آسیبدیده و بیقرار است. بنابراین شعر سیاسی نداریم، شعر انسان محرومیتکشیده داریم، یک شعر که ماهیتی آسیبدیده و عاطفهای زخمخورده دارد.
سه – هیچ؛ واقعاً هیچ، شعر زمانهی ما نه برای دولتها خطری دارد نه ملتها را تهییج میکند، شعر ما بخش مهمی از تاریخ است، بخش نانوشتهی آن که در آینده مشخص میکند بر ما چه گذشته و چگونه ملتی تصمیم گرفتند خود را تغییر دهند و به جهان مدنیتری پا بگذارند. ما با حکومتهای توتالیتر کاری نمیکنیم، این حکومتها خودشان رویهشان را در برابر تشدید واخواهی حقوقی و مدنی مردم تغییر داده و نهایتاً دستخوش تغییر میشوند، اما در آینده هر آنچه این حکومتها سعی در کتمان آن داشتهاند با تحلیل و بررسی بازخوانی آثار هنرمندان روشن میشود، و همه چیز تجلی مییابد، تفاوت هنرمند دولتی و غیر دولتی هم از همین جا در شرایط جامعهی ما روشن میشود. شعر هنرمند دولتی هیچ ارزشی ندارد، یعنی ماهیتش سست است و در آینده به سرعت مبدل به غباری در شنزار زمان میشود اما شعر هنرمندان واقعی به عنوان بخشی از میراث تاریخی یک ملت و تلاش و آسیب و دغدغه و فرهنگ مترقی و ملتهب زمانها باقی میماند. شاید به همین دلیل باشد که هنرمندان امروز مانند اسلاف خود در دهههای گذشته زیاد دغدغهی روشن شدن این را که چه کسی چه کاره است ندارند، زیرا ما آگاه شدهایم که هنری که بیرون روحیهی عمومی زمانهاش باشد و آن را درک نکرده باشد دچار عارضهی مصنوع بودن میشود و به خودی خود از بین میرود، حال میخواهد متعلق به مبلغان دولتی فرهنگ باشد، یا متعلق به مبلغان مدهای بی مایهی ادبی.
شعر شعر است و چنین چیزی نه سیاسی میشود، نه متعهد اما بالاترین تعهدها و بازتابهای رنجدیدگی ملتها را میتوان در آن یافت، اینها شعر را از حد زمانه فراتر میبرد.
شعر متعهد؛ چالشها و ضرورتها / (بخش دوم)
شعر متعهد؛ چالشها و ضرورتها / (بخش سوم و پایانی)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید