شهرزاد» را آتش زدند و با شلاق به جان شعلهورش افتادند
(بخش نهم) *
مجید تراب پور حلب بنزین را روی سر شهرزاد که توی چادر طناب پیچ شده بود و میانهی منطقهی سیمانی نشسته بود ریخت به طوری که تمام بدن شهرزاد بنزینی شد، و بعد بقیه بنزین را حلقه وار دور واطراف منطقه سیمانی خالی کرد. حسن بی بی کبریتی کشید و آن را روی شهرزاد انداخت و حلقهی بنزین دور منطقهی سیمانی را هم آتش زد.
***
[…. آذر ماه سال ۱۳۶۰ خبر میدهند که در زندان زنان عادل آباد شیراز زندانیان قصد «کودتا» دارند. کودتائی که نام کودتای «فلفل و نمک» به خودش گرفت. شهرزاد یکی از زندانیان فدائی با جمع آوری فلفل و نمک با برخی از زندانیان قصد عملیات و فرار داشتند. این طرح توسط پاسدار نفوذیای به نام ناهید، لو رفت و ابتدا به پاسدار رحیمی، مسؤل بند ۴ زندان اطلاع داده شد.
شهرزاد را زیر شکنجه بردند و ۱۰۰ ضربه شلاق در حضور زندانیان زدند، زندانیان زن را جمع کردند و مجید تراب پور در برابر چشم زنان زندانی بیرحمانه ۱۰۰ ضربه شلاق را زد. یادم هست که من از رحیمی پرسیدم طبق کدام دستور به شهرزاد ۱۰۰ ضربه شلاق زدید که رحیمی که دستور زدن شلاق صادر کرده بود، گفت: «کار انقلابی نیاز به دستور ندارد». (رحیمی بعدها در جبهه کشته شد.)]
شهرزاد را به زندان سپاه، و به سلول مجرد در زیرزمین بند شماره سه این زندان منتقل کردند. آنجا جعفر جوانمردی، حسن بی بی و حمید بهانشی بارها به او تجاوز کردند. کسان دیگری هم به او تجاوز کردند طوری که گفته شد آلت تناسلی و مقعد او دچار پارگیهای عمیقی شده بود. غالباً لباسها و پاهای اش خونی بود. شهرزاد مدتها بدون هواخوری و حمام در آن سلول نگهداری میشد، سلولی که بوی خون و تعفن از آن میآمد و در مواقعی پوشیده از خون میشد. روزی در راهرو سید ضیاء میر عماد را دیدم، کوتاه قد وبا پاهائی کوتاه تر از بالا تنهاش، عینک دودی میزد، موجودی خبیث و خطرناک بود. پرسید: «حاج آقا کجا؟ » گفتم : «میروم دفترم» از من خواست با او برای دیدن شهرزاد بروم. قبول کردم. شهرزاد که آش و لاش بود برای دادخواهی شروع به شکایت بردن به سید ضیا میرعمادی، که ظاهراً برای رسیدگی به وضع او آمده بود، کرد. شهرزاد از بدرفتاریها و تجاوزها گفت، واز توهینهایی که به او و خانوادهاش میکردند شکایت کرد. میر عماد اما اجازه نداد شهرزاد حرفهای اش را تمام کند و با تشر به او گفت: «من هم خانواده ضد انقلابی تو رو میشناسم و…» میرعماد داشت حرف میزد که شهرزاد عصبانی شد و شروع کرد به شعار دادن و توهین کردن به میرعماد و خمینی. حسن بی بی، شکنجه گر و بازجو که میرعماد را همراهی میکرد شهرزاد را به گوشه ای از سلول برد و با مشت و لگد به جان اش افتاد. شهرزاد اما دست از شعار دادن علیه رژیم و خمینی بر نداشت. میرعماد که سخت عصبانی شده بود حسن بی بی را صدا زد و به او گفت : «بلدی که چیکار کنی؟ ما تصمیمه مونو گرفتیم»، و حسن بی بی هم پاسخ مثبت داد. در همین موقع سه تن از زنان شکنجه گر و بازجو مریم موسوی، سیمین و لعبت هم آمدند. حسن به آنان گفت که روسری شهرزاد را بردارند و با آن از زیر سینههایش دستهای شهرزاد را به حالت خبردار محکم به پهلو هایش ببندند. چادری از وسط، روی سرش بیاندازید و آن را طناب پیچ کنند. در واقع میخواستند دستهای شهرزاد دو بار بسته شود. پاهایش را برای اینکه بتواند راه برود آزاد گذاشتند. میر عماد از زنان شکنجه گر خواست شهرزاد را ببرند به میدان «تورونه».
«میدان تورونه» منطقه کوچک سیمانی شدهای بود که قرار بود پایههای تانکر آب در آنجا کار بگذارند. اطراف این منطقه را کاجهای قدیمی پوشانده بودند. مریم و سیمین و لعبت، شهرزاد را که درون چادر طناب پیچ شده بود به آن منطقه بردند. شهرزاد را وسط محوطه سیمانی روی زمین نشاندند. شهرزاد تکان نمیخورد، شاید او که چشمهایش را هم چشم بند و هم چادرپوشانده بودند، خیال میکرد به سلول دیگری منتقل شده است، چون زمین اکثر سلولها سیمانی بود. خلیل تراب پور، مجید تراب پور (این دو برادر بودند)، حسن بی بی، حسین به افقی و حمید بهانشی هر کدام شلاق به دست در اطراف منطقه سیمانی ایستادند. سرمست اخلاق تابنده هم داشت گودالی پای یکی از کاجها حفر میکرد. سید ضیاء میرعماد کنار من بود. از او پرسیدم : «چیکار میخواهید بکنید؟» گفت: «حاجی خواهید دید، ما کارمان را بلدیم». پیتی بنزین آوردند، از آن پیتهای ۱۰ لیتری. دو باره پرسیدم : «سید میخواهید چه بکنید؟» گفت: «خواهید دید، صبر بفرمائید». مجید تراب پور حلب بنزین را روی سر شهرزاد که پیچیده در چادر در میانهی منطقهی سیمانی نشسته بود ریخت به طوری که تمام بدن شهرزاد بنزینی شد، و بعد بقیه بنزین را حلقه وارد دور واطراف منطقه سیمانی خالی کرد. حسن بی بی کبریتی کشید و آن را روی شهرزاد انداخت و حلقهی بنزین دور منطقهی سیمان شده را هم آتش زد. آتش به ناگهان شعله ور شد وتمام آن محوطه را پوشاند. شهرزاد شعله ور شده در میان حلقهی آتش ضجه زنان و نعره زنان میسوخت، و چون پاهای اش را آزاد گذاشته بودند به این سو و آن سو میدوید و وقتی به حلقه آتش که دورش شعله ور بود نزدیک میشد یکی از آن ۵ نفر با شلاق بر بدن اش میکوبید تا او پا از حلقه آتش بیرون نگذارد. بوی گوشت سوخته فضا را پوشانده بود. صدای ترکیدن اعضای بدن شهرزاد را که دیگر روی زمین افتاده بود و میسوخت میشنیدم، صدای ترکیدن جمجمهاش را هم شنیدم. بعد از ۲۰ تا ۲۵ دقیقه شهرزاد تبدیل به کپهای خاکستر شد. آتش که خاموش شد سر مست اخلاق تابنده با بیل خاکستر شهرزاد را درون گودالی که پای یکی از کاجها حفر کرده بود، ریخت. روی گودال را هم چنان با کوبیدن بیل صاف کرد که انگار نه انگار گودالی آنجا حفر شده بود.
وقتی از زندان بیرون میرفتم انگار شهرزاد هم با من بود، آن دختر ۲۷ سالهی شجاع که دانشجوی دانشگاه شیراز و اهل مشهد بود. شیرزنی بود این دختر، با آن قد نسبتاً بلند، پوست تیره، موهای بلند مشکی، چشمهای درشت و زیبا و صورت باریک و کشیده، دست از سرم برنمی داشت. با خودم گفتم : «خداوندا، ما داریم چیکار میکنیم، خداوندا، باورم نمیشود، خداوندا کمکم کن».
پینوشتها:
———–
* سلسله مطالبی که نهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاهها و زندانهای این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی از گوشههایی از جنایتهای پنهان ماندهی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر میدارد. (با توجه به اینکه در زندانها حکومت اسلامی، شاغلین در زندانها از نامهای متعدد و مستعار استفاده میکردند – و میکنند- نامها و فامیلیها میتوانند واقعی و حقیقی نباشند) م. ن
۱ –توضیح در مورد یک انتقاد:
خواننده ارجمندی با نام «ناظر» در بخش کامنت های گفت و گوی بخش هفتم، منتشر شده در تارنمای عصر نو، نوشته است:
«اطلاعات نادرستی در این نوشته است. احمد وحید دستجردی، معاون وزارت دفاع بود که امروز برکنار شد. سابقه عملیاتی و امنیتی ندارد. مرتضی رضایی فرمانده سپاه در اوایل انقلاب و قایم مقام سپاه در دوره فرماندهی رحیم صفوی بود. بهتر است آقای نقرهکار در مورد صحت اطلاعات منبع خود دقت کند».
«ناظر» ارجمند : در نوشتهی مورد نظر (بخش هفتم) به پست سابق احمد وحید دستجردی و سابقه عملیاتی و امنیتی او اصلن اشارهای نشده است و اطلاعاتی در این مورد داده نشده است که صحبت بر سر صحت و سقم آن اطلاعات باشد. اما «ناظر» عزیز درست می گوئید و اقای احمد وحید دستجردی معاون وزارت دفاع بودند و سابقه عملیاتی و امنیتی هم ندارند. در واقع باید از شما سپاسگزار بود که با اضافه کردن این نکات مطلب را کاملتر کردهاید. آقای مرتضی رضائی فرمانده سپاه در اوایل انقلاب نبودند، اولین فرمانده سپاه ابو شریف (عباس زمانیان) بود و بعد محسن رضائی، که در نوشته اشاره شده که آقای مرتضی رضائی نسبتی با محسن رضائی ندارد. این نکته درست است که که اقای مرتضی رضائی قائم مقام سپاه در دوره رحیم صفوی بود، و سپاس مجدد از شما که به این نکته تکمیلی هم اشاره کردید.