«صف مردهها را کوتاهتر کنیم»
کافکا میگوید: «نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است»
با درک هستی شناسی کافکا و شخصیت منحصر به فرد ادبی او، از ورای آثارش، پرداخت چنین جمله و عبارتی را نمیتوان چیزی از سر اتفاق یا تفنن تلقی کرد. کافکا با چنین رویکردی به نوشتن، نظر به ابعادی از آن دارد، که خلاقیت (خداوندی) یکی از آنهاست. «نوشتن» خلاقیت است. آفرینشی به قصد آفرینش است و از سر نیاز.
هرگونه تأویل مذهبی از اسباب آفرینش، همیشه دچار سردرگمی است، از آنجا که با پیش آگهی عدم نیاز خداوند (خالق) به آفرینش، سراغ از متن آفریده میگیرد. اما در تأویلی اسطورهای، آفرینش، به قصد آفریدن است و نمایش بزرگواری و عظمت برای دیگری که خود ریشه در نیاز اهورا دارد.
و آن جا که نیز مرگ او اعلام میگردد، گویا دیگر متنی برای نوشتن باقی نمانده است.
استعاره «خدا مرده است»، از نگاهی، به عدم توانایی او در نوشتن پارهای نو از هستی نظر دارد. او دیگر قادر به آفریدن متنی تازه نیست . . . و پوچی پشت در زمان به کمین نشسته است!
هر اندیشه و تفکری در خود و برای خود هیچ است. هر اندیشهای در هر مقیاسی، چه آنجا که بخواهد گره از مشکلی خرد بگشاید و چه هنگام که درگیر و دار هستی و درک ماهیت آن است.
اندیشه، تنها زمانی وجود دارد، که خود را وارد منطق مکالمه و معرکهٔ گفت و شنید میکند. هیچ تفکری در خارج از دایرهٔ مکالمه قابل تصور نیست.
«میخائیل باختین» دربارهٔ زایش و چگونگی زندگی فکر چنین میگوید: «فکر در شعور منفرد مجرد یک شخص زندگی نمیکند، در این محدوده اگر بماند تباهی میپذیرد و میمیرد. فکر در قالب گفت و گو با دیگری است که زندگی آغاز میکند. اندیشهٔ انسانی فقط در صورت داشتن برخورد زنده با اندیشهای دیگر، اندیشهای بیگانه، اندیشهٔ جان گرفته در صدای دیگری، یعنی در آگاهی به بیان درآمدهٔ شخصی دیگر در جریان مکالمه، به اندیشهای واقعی، یعنی به فکر مبدل میشود. در این نقطه از رابطهٔ میان صدا و شعور فکر زاده شده و زندگی آغاز میکند.»
نوشتن؛ منطق مکالمه با هستی است، و از راه گفت و گوست که آفریننده را از صف مردگانی که حرف نمیزنند، بیرون میجهاند. چرا که زنده را در صف مرده جایی نیست.
نسبت متن با مخاطب، نسبتی پیچیده است، به پیچیدگی رابطهٔ مؤلف با متن و متن با زبان. در هر دورهٔ تاریخی ـ ادبی، تفسیر این رابطهها با یکدیگر، متفاوت بوده و نسبتها تحت تأثیر مؤلفه و نظریههای مختلف تعریف شدهاند. البته باید توجه داشت که هر کدام از این نسبتها نیز در هر دورهای و در ساختاری کلّی بر روی همدیگر تأثیر گذاشتهاند. برای نمونه، نسبت مخاطب با متن در هر دورهای ارتباط مستقیم با درک و چگونگی برآورد رابطهٔ مؤلف با متن داشته است، در دورهای که عموما با عنوان دورهٔ کلاسیک ادبیات و نظریههای ادبی از آن یاد میکنیم، مخاطب همیشه مرید متن قلمداد میشود. از چنین منظری، متن در خود هرچیزی را و نیز کلام آخر را گفته است. مخاطب در چنین موقعیتی بندهٔ نوشته و متن است. همان گونه که متن نیز به تمامی بندهٔ مؤلف انگاشته شده و گویا او فارغ از تاریخ، فرهنگ و ناخودآگاه فردی و جمعی، توانسته است آن چنان «خود» باشد، که متناش را به تمامی از آن خود انگارد.
ریشه و منشأ چنین برداشت و نگاهی را، باید در چگونگی رابطهٔ فرد و «کتاب مقدس» جستجو کرد. چرا که در چنین رابطهای کتب مقّدس، متونی بیخدشه و کامل هستند و افراد به عنوان مخاطب در جریان خوانش، همیشه باید در جایگاهی مفعولانه قرار بگیرند.
با عبور از دوران کلاسیک و آغاز عصر نوزایی، با مرکز زدایی از زمین توسط کپرنیک و متعاقب آن با به لرزه درآمدن جایگاه انسان به عنوان «فاعل شناسا» و ویرانی «سوژه» در روانشناسی فروید، دورهای دیگر آغاز میشود، دورهای که مؤلف خدای تمام و کمال متن نیست و یک متن در جریان متون دیگر و در بینابین آنها در بستر تاریخ، شکل میگیرد. (در واقع هر متنی، یک بینامتن است.)
مؤلف متن را میآفریند، اما به علت عدم وقوف کامل او به خود و نیز جهان پیرامون میتوان در پرداختن زبانشناسانه نشان داد که متن به تمامی از آن او نبوده و از سویی دیگر هرگز کامل نیست. در واقع مؤلف را خدای بیکم و کاست متن پنداشتن و متن را اثری کامل تصّور کردن، توهمی ماقبل فرویدی است. مؤلف برای آفریدن به متونی دیگر و متن برای کامل شدن به مخاطب نیاز دارد. چرا که معنا در متن هرگز به پایان نرسیده و آن که این پروژه ناتمام را به اتمام میرساند، مخاطب است. امروزه، مخاطب شریک نویسنده در آفرینش متن است. او علاوه بر خواندن، قسمتی از باقی ماندهٔ متن را نیز مینویسد.
. . . و این همه گفتیم تا به این نکته برسیم؛ که هر مخاطبی خود یک مؤلف است. هر خوانندهای، خود نویسندهای است. و اگر آن گونه که کافکا میگوید، نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان باشد، و اگر «خواندن» خود «نوشتن» است، پس، خواندن نیز بیرون جهیدن از صف مردگان است. بخوانیم، بخوانیم، بخوانیم و صف مردگان را کوتاهتر کنیم.
*