غزل تازهای از رضا حدادیان
تا چشم حسود، با دلم دشمن شد
فیروزه ی چشم تو، پناه من شد
صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولی
با دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شد
شاخه شاخه برای عریانیِ باد
آغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شد
شعری که در رگانِ من می جوشید
دریا دریا شرابِ مرد اَفکن شد
پُر شد تقویمِ باغ، از ردّ بهار
پاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شد
کبریت زدی تا به شبِ فاصله ها
تکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.
#رضاحدادیان