غزل تازهای از رضا حدادیان
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازه
بیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازه
هرچند در من ریشه کرده یأس ، امّا باز
لبریزم از اعجاز یارب یاربی تازه
افتاد تا گیسوی تو در دستهای باد
دل ماند و اوضاعِ قمر در عقربی تازه
تا کی عطش می نوشی از دستِ کویرِ آه
باید کُنی از چشمهی باران، لبی تازه
از دفتر آتشفشانِ حرفهای تو
جاریست در رگهای شعر من، تبی تازه
تا می کنم هر بار چشمت را مرور، انگار
گل می کُند روی لبانم، مطلبی تازه
پروانهی خورشید هم دور تو میگردد
شاید که آوردهست، رو به مذهبی تازه.
#رضاحدادیان