فرزانه قوامی: شعر هیچ گاه از نهاد مردم این سرزمین پاک نمیشود
آیا شعر دوباره میتواند جایگاه غصب شدهاش را در قفسههای کتابفروشیها، صفحات روزنامهها و مجلات ایرانی تصاحب کند؟ آیا ناشران بزرگ دوباره به شعر روی خوش نشان خواهند داد؟ آیا رؤیای «سرزمینِ شعر شدن» دوباره برای ایران تحقق مییابد؟
پاسخ به این سؤالات را که شاید ذهن اغلب شاعران امروزمان درگیرشان باشد تا حدود زیادی میتوانید در سخنان فرزانه قوامی که سومین مجموعه شعرش به تازگی توسط نشر نیلوفر به چاپ رسیده است، جستوجو کنید.
“بعد از هفت ساعت و بیست و نُه دقیقه گریه” مجموعه شعر جدید قوامی که پیشتر با نام دیگری در ایران ممنوعالچاپ شناخته شده بود، به گفتهی شاعرش بعد از تغییر نام و حذف چندین شعر سرانجام توانست مجوز انتشار دریافت کند. به گفتهی او «واژهها و سطرهایی که به زعم آنها اروتیک محسوب میشد مثل دامن، جنین، پابرهنه، جفتگیری… و یا واژههایی که میتوانست بار سیاسی داشته باشد» در کتابش بیشتر با سانسور مواجه شده است.
قوامی دربارهی سانسور فراگیری که ادبیات ایران روز به روز بیشتر با آن مواجه میشود میگوید: «قدرت در ساختار پیچیدهی سیاسی، اجتماعی، فردی، هویت نویسندگان را در اختیار خود میخواهد تا جایی که ابزار سانسور و فیلترینگ بدل به امری ذهنی شود و در جریان نوشتار خلاقانه گریبان هنرمند را بگیرد به طوری که امر ممنوع را ممنوع بپندارد و از نوشتن آن صرف نظر و خود، نقش عامل سانسور را در متن ایفا کند.»
دو سه سالی است که برخی ناشران معروف تهرانی مانند “چشمه” و “نگاه” که پیش از این کمتر سراغی از شاعران همنسل ما میگرفتند، به چاپ کتابهای شعر این نسل و حتی نسل بعد از آن روی آوردهاند. حالا میبینیم که نشر “نیلوفر” هم که سالهاست به چاپ ادبیات داستانی (به خصوص نوع غیر ایرانیاش) شهرت دارد، مجموعه شعر جدید شما را منتشر کرده است. من این اتفاق را به فال نیک میگیرم و به معنای اینکه شاید نیلوفر نیز دارد به ناشرانی که با شعر امروز ایران مهربان شدهاند میپیوندد. در مجموع، علت این رویکرد جدید ناشران معروف به شعر امروز را در چه میبینید؟
در ذات شعر که هیچ گاه از نهاد مردم این سرزمین پاک نمیشود و در سرزمین ما ژانری تثبیت شده است و اقتدار خود را همیشه حفظ کرده است. بی شک شعر بخش عمدهی تاریخ ادبیات ما را در بر میگیرد و این امری غیر قابل انکار است. علی رغم بی مهریهایی که در دو دههی گذشته با داعیهی نبود مخاطب شامل حال شعر شد، نیاز به شعر خواندن و سرودن شعر هیچ گاه به فراموشی سپرده نشده است و این میتواند یکی از دلایلی باشد که ناشران بزرگ جای خالی کتابهای شعر را در قفسههای خود احساس کردهاند اما متاسفانه هنوز هم راه زیادی مانده است تا به توجهی در خور، آنچنان که باید در این زمینه رسیده باشند. هنوز بسیاری از شاعران با سرمایهگذاری شخصی خود کتابهایشان را چاپ میکنند و مشکلات پخش مجموعههای شعر همچنان باقی است و این بی ارتباط نیست با فضایی که منافع شخصی جایگاه والاتری را به خود اختصاص داده است. به هر حال میتوان تا اینجا هم از این توجه ناشران به نفع شعر خوشحال بود چرا که در صورت تداوم به نتایج خوبی میتوان رسید که در نهایت به اعتلای شعر میانجامد. چاپ مجموعههای شعر اگر آرا و نظرات و فضای گستردهی نقد را با خود به همراه داشته باشد به غنیتر شدن شعر این دهه بسیار کمک میکند.
به نظر من، نام خیلی خوبی را برای مجموعه شعرتان انتخاب کردهاید: «بعد از هفت ساعت و بیست و نُه دقیقه گریه»… این نام به من حس شرایطی را میدهد که مردم ایران در سالهای اخیر پشت سر گذاشتند… شاید هم اشتباه میکنم؟ شعرهای کتاب بیشتر در کدام سالها سروده شده؟ در ضمن، دوست دارم علت انتخاب این نام را از زبان خودتان بشنوم.
شعرهای این کتاب در فاصلهی سالهای ۸۳ تا ۸۸ سروده شده است. نام این مجموعه بخشی از شعری است با نام “تیره خاکستری” که متاسفانه با مشکل سانسور مواجه شد و از این مجموعه حذف شد. این نام دقیقن به من حس شرایطی را میداد که همهی ما در سراسر زندگی خود تجربهاش میکنیم، فضایی که انسان امروز در آن تنیده شده است و رهایی از آن بعد از این هفت ساعت و بیست و نه دقیقه هم امکان پذیر نیست.
در عین این که شعرهای این کتاب به هیچ وجه در دستهی سادهنویسیهای رایج این سالها نمیگنجد، حسی که منتقل میکند آنقدر ملموس است که به نظر من خوانندهی کتاب میتواند با راوی در تمام این شعرها همذاتپنداری کند. چگونه چنین اتفاقی در شعرهایتان افتاده؟ آیا با اجتماع زیاد در ارتباط هستید که حستان اینقدر میتواند همگانی شود؟ یا این موضوع، دلیل دیگری دارد؟
این ویژگی که شما تحت عنوان ملموس از آن نام میبرید و به تبع خود حس همذاتپنداری را در مخاطب ایجاد میکند ناشی از نوع ارتباط شاعر با زندگی و نگاه او به اشیا، انسانها و دیگر پدیدههای هستی است. اگر از منظری بالا به جامعه و عناصر فردی و اجتماعی آن خیره شویم فاصلهی ما با اطرافمان آنقدر زیاد میشود که آنها را نمیبینیم یا کوچکتر از خود واقعیشان میبینیم، اگر به آنچه در برابرمان میگذرد نزدیک و نزدیکتر شویم بدل به خود آنها میشویم، مثل آنها نفس میکشیم، مثل آنها زندگی را در زوایای گوناگونش تجربه میکنیم و میتوانیم هستی را در اشکال مختلف تجربه کنیم و به درک و احساسی برسیم که هم فضاهای شخصی و فردی در آن لحاظ شده است و هم واگویههای همگانی باشد که ترسهاشان آنها را از گفتن آنچه بر آنها گذشته باز داشته است. کار خلاقه در انزوا خلق میشود اما در بطن جامعه و در ازدحام شهرها و خیابانها و خانهها و آدمهاست که شکل میگیرد.
زبان شعرهایتان نیز در این مجموعه با وجودی که زبان چندان پیچیدهای نیست، ساده هم به هیچ وجه نیست و به نظر من، کاملا خاص خودتان است. زبان و محتوا در هم تنیده شده و شعر منحصربهفردی را به وجود آورده که اصلا نمیشد به هیچ شکل دیگری آن را نوشت. به نظر من، این یعنی که شاعر دیگر مسیر خودش را به سوی پختگی کامل پیدا کرده است… من البته مجموعه شعر قبلیتان “از من فقط النگویی میماند” را هم در جریان داوریام برای جایزهی شعر خبرنگاران خوانده بودم و مجموعه شعر بسیار خوبی بود. اما این یکی، خیلی از آن جلوتر است و پختهتر… این همه تغییر چهطور در فاصلهی این چند سال به وجود آمده است؟ با کوشش و ممارست، یا به خودیِ خود اتفاق افتاده است؟
اولین مجموعه شعر من با نام “گفته بودم من از نسل شهرزادهای مضطربم” در سال ۸۱ به چاپ رسید و بخش عمدهی شعرهای این مجموعه در دههی هفتاد سروده شده بود اما صرفا رویکردی فرمگرایانه نداشت و از پیچیدگیهای رایج زبانی به شکل اغراقآمیز آن فاصله گرفته بود اما در مجموعه شعر دوم “از من فقط النگویی میماند” نزدیک به نیمی از شعرها کارهایی هستند که در آنها به دغدغههای فرمی و تکنیکهای شعری توجه بیشتری نشان داده شده است.
در مجموعهی سوم تلاش کردهام که به شیوهای دست یابم که فرم و محتوی هیچ کدام به واسطهی آن دیگری نادیده انگاشته نشود و هیچ یک در زیر سایهی آن دیگری محو و کم رنگ نشود. به نظر میرسد زمانی که ذهن خود را به شدت درگیر فرم کار میکنیم از آن چه باید بگوییم فاصله میگیریم و حرفها در سایهی شکلهای جدیدی که میخواهیم به آن بدهیم ناپخته رها میشوند و آن حکایت ظرف و مظروف آنچنان که باید به ثمر نمیرسد، بدیهی است پس از سالها سرودن شعر نگاه خاصی به فرم پیدا خواهیم کرد و تکنیکهایی را تجربه میکنیم گاه کارآمد و گاه ناکارآمد.
این که فرم شعر در لحظه سرودن، جای خود را در متن بیابد و بدل به محور اصلی ذهن شاعر نشود باعث میشود حس شاعر هنگام سرودن، درگیر دیگر زوایا نشود و شعرها با وضوح بیشتری بیانگر تاملات حسی شاعر باشند.
و این نقطهای است که به تلفیق فرم و محتوا میرسیم، پیچیدن به شعر و رسیدن به پیچیدگیهایی که میتوانند در لایههایی عمیقتر ظاهر شوند.
دوست دارم نگاه شما را دربارهی شعرهایی که به خصوص در چند سال اخیر خیلی باب شده و بیشر شبیه جملات قصار است بدانم. اتفاقا اینگونه شعرها (یا شعروارهها) خیلی هم در فیسبوک و وبلاگها و سایتها با استقبال مواجه میشود.
من فکر میکنم همواره دو یا چند جریان متفاوت در ادبیات به موازی هم فعالیت میکنند و هر کدام میتوانند مخاطب خاص خود را داشته باشند. جریانی که این روزها شاهد آن هستیم به نوعی داعیهی سادهنویسی دارد و بر این باوراست که پیچیدگیهای مرسوم در برخی اشعار به مخاطبگریزی میانجامد. این طیف اشعار با استقبال زیادی مواجه شدهاند و عدهای از بزرگان و شاعران مطرح با رویکرد سادهنویسی، سادهانگاری و ناچیز شمردن سطح فکری مخاطب را بسط دادهاند. این نوع اشعار برای اذهان معمولی سروده میشود و به نظرم باید به شکل دیگری به این مساله پرداخت، تا جایی که این اشعار بتواند سطح عمومی اذهان جامعه را با شعر آشتی دهد میتواند کارایی خاص خود را داشته باشد اما اگر ذهن مخاطب را در همان حد و اندازه نگه دارد، میتواند شعر را آسیبپذیر کند و در این میان اذهان خاص که شعر آنها بازتاب دلمشغولیهای انسان پیچیدهی امروز است مورد بی مهری قرار گیرند و تحت تاثیر این سادهنویسی رایج که بالطبع عامه پسند بودن هم از ویژگیهای بارز آن است قرار گیرند.
به نظر شما چه اتفاقی افتاده که سطح سلیقهی مخاطب شعر این شده است؟ برای شما جای تعجب ندارد این موضوع که جملهی قصار و گاهی حتی درد دلهای معمول یک آدم به جای شعر گرفته شود و با استقبال وسیع مواجه شود؟
اگر به دورههای گذشتهی شعر فارسی با دقت و تامل بیشتری بنگریم متوجه میشویم که همواره زبان و کلام شعری در جایی به اوج و اشباع میرسد. این اتفاق هم در حوزهی نثر و هم در حوزهی شعر قابل بررسی است. زمانی در تاریخ ادبیات ما کلام مصنوع و پیچیده بسیار قابل ستایش بود به طوری که شاعران و نویسندگان نهایت تلاش خود را به کار میبردند که سخن خود را به تشبیهات دور از ذهن، لغات و اصطلاحات عربی، استعارات مهجور و آیات و احادیث مزین کنند تا جایی که هر شاعری پیچیدهتر مینوشت به نظر میرسید از سطح آگاهی و توانایی بیشتری برخوردار است. این رویکرد تا آنجا پیش میرفت که اشباع و دلزدگی خاص خود را به همراه میآورد و پس از آن شاعران به طبعآزمایی در عرصههای سادهتر میپرداختند تا جایی که شعر بین طبقات فرودست جامعه رواج مییافت و در دورهی بازگشت ادبی ما کسانی را میبینیم که در کنار کار اصلی خود شاعری را هم پیشهی خود میساختند. زمان و زبان زیرکانه و بی پروا به کار خود میپردازد و جایگاه شعر واقعی در گذر تاریخ به خوبی تثبیت میشود شاید رشد و بالندگی شعر در همین اوج و حضیضهای پی در پی باشد.
میتوان در آسیبشناسی شعر این دوره جریانهای شعری دههی هفتاد را که در نوع خود جهشی بی نظیر برای شعر محسوب میشد تاثیرگذار بدانیم. شاعران سادهنویس دههی هشتاد برای جبران مخاطبگریزی و ناکامی در نزدیک شدن اذهان به شعرهای پیچیده، سطح کلام خود را تا نزدیک شدن به مخاطب عام تقلیل دادند که به نظرم این ناکارآمدترین راه حل برای جذب مخاطب بود. انتخاب زبانی ساده و بی پیرایه که در آن عناصر شعری به درستی به کار رفته باشد کاری بسیار دشوار است، حال آنکه بسیاری از این متون به شکلی بسیار نازل به بیان عواطف و احساسات شخصی، بدون پرداختن به لایههای عمیقتر زبان پرداختهاند. در نقطهی مقابل آنها شعرهایی وجود دارند که از تئوریهای زبانشناسانه و تکنیکهای زبانی ناشی می شوند و بدون پرداختن به مقولهی حس که امری جداناشدنی از شعر محسوب میشود، با رویکردی مکانیکی به ساخت و پرداخت متن میپردازند. بدیهی است این نوع شعر انتظارات مخاطب را به هیچ وجه برآورده نمیکند چرا که هیچ سویهای از خود را در آن نمیبیند و دقیقن هیچ کدام از این سوگیریها به نفع شعر تمام نشد زیرا میانهروی و تعمق و تامل کافی را در عملکردهای خود به همراه نداشت.
از آنجا که کتابتان در ایران منتشر شده، احتمال میدهم که با سانسور هم مواجه شده باشد. درست است؟ چه واژهها و سطرهایی بیشتر در شعرهایتان مورد سانسور قرار گرفته است و علت آن به نظرتان چه میتوانسته باشد؟
با توجه به این که این مجموعه یک بار غیر قابل چاپ اعلام شد آن را با برداشتن چند شعر و عوض کردن نام آن دوباره فرستادم، اما مجددا شامل اصلاحیه و حذف چند شعر شد. واژهها و سطرهایی که به زعم آنها اروتیک محسوب میشد مثل دامن، جنین، پابرهنه، جفتگیری… و یا واژههایی که میتوانست بار سیاسی داشته باشد.
قدرت در ساختار پیچیدهی سیاسی، اجتماعی، فردی، هویت نویسندگان را در اختیار خود میخواهد تا جایی که ابزار سانسور و فیلترینگ بدل به امری ذهنی شود و در جریان نوشتار خلاقانه گریبان هنرمند را بگیرد به طوری که امر ممنوع را ممنوع بپندارد و از نوشتن آن صرف نظر و خود، نقش عامل سانسور را در متن ایفا کند.
فرزانه قوامی در مجموع، زبان زنانهای دارد. این یعنی که حس زنانهاش در زباناش هم نشسته است. من این را یک امتیاز ویژه میدانم؛ اتفاقی که در اغلب شعرهای شاعران امروز ما نمیافتد، یعنی زبانشان از جنسیت بی بهره است… نگاه شما به این مقوله چیست و چطور به چنین زبان زنانهای در شعرهایتان دست یافتید؟
طبیعی است که همهی ما تحت تاثیر جنسیت خود شرایط فیزیولوژیک و بیولوژیک خاصی را تجربه میکنیم. این شرایط در بافت اجتماعی فرهنگی ویژهای که در آن زندگی میکنیم تعریف خاصی از جنسیت را در متن ایجاد میکند اما متن بی تاثیر از جنسیت نگاهی فراجنسیتی را پیشنهاد میکند، نگاهی که از متن، زنانه یا مردانه بودن را انتظار ندارد و هنگام خوانش سوگیریهای جنسیتی را امری ثانوی میداند و دغدغههای انسانی را مورد توجه قرار میدهد.
زمانی که مینویسیم قطعن تحت تاثیر شرایط فیزیولوژیک و زنانهی خود قرار خواهیم گرفت و لحن زنانه لحنی غالب در شعر میشود اما آ ن چه روشن است تحمیل زنانگی به شعر به شکل تعمدی و رها شدن از جنسیت به شکل ساختگی به منظور رسیدن به نگاهی فرا جنسیتی هر دو اغراق شدهاند. شرایط جسمانی یک زن، شیوهی زیست او و نگاه و نوع گرایشات فرهنگی، اجتماعی او به کمک زبانی که دالها و مدلولهای آن بر پایهی نگرشی زنانه به جهان تعریف میشود خواسته یا ناخواسته تاثیر خود را در متن خواهد گذاشت.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.