ماندانا زندیان: زبان فارسی وطن من است
پروندهی «ادبیات مهاجرت؛ کاستیها و درخششها» -۵
ماندانا زندیان: زبان فارسی وطن من است
با دکتر ماندانا زندیان، شاعری که سالهاست درد تبعید را به جان خریده و در عین حال، هیچگاه از همراهی با صدای اعتراض ملتاش در سرزمین مادری غافل نمانده است، به بهانهی چاپ کتاب "چشمی خاک، چشمی دریا" با انتشارات ناکجای پاریس و همچنین در راستای گفتوگوهای گذشتهمان در باب ادبیات و شعر مهاجرت، به گفتوگو نشستهایم. از او دربارهی چگونگی شکلگیری شعرهایی که در سالهای آغازین تبعید سروده میپرسیم، که به قول خودش «پر از خاطرههای سرکوب و خشونت و جنگ و زندان» است، میگوید: «این شعرها تنها در همین برزخ میتوانستند نوشته شوند. در حقیقت، برزخِ بی وطنی، یک امکان تلخ شگرف بود برای چالش من و وطن در نگاه من و رابطۀ میانمان؛ و من از آنچه از این چالش بیرون آمد، خوشحالم.
ادبیات مهاجرت و تبعید ، برای من در برگیرنده آثاری است که لازمهی خلقشان ، حضور خالق آنها در مهاجرت/ تبعید و تجربۀ مسائل ویژهی غربتنشینی باشد. به بیان دیگر اگر این کوچ اجباری برای این نویسنده یا شاعر پیش نیامده بود، این آثار، در هیچ شرایطی در سرزمین مادری خلق نمیشد.»
خانم زندیان، شما سرودن شعر را از ایران شروع کردید و در کارنامهتان نیز کتابهایی که سابق بر این در ایران چاپ شدهاند، به چشم میخورند. دکتر علیرضا زرین معتقد است که افرادی که «پیش از ترک ایران شاعرانی بودند با دستاوردهای درخشان و در دوران تبعید و مهاجرت بر این درخشش افزودهاند» کمتر با مشکل زبان در خلق شعر و ادبیات مهاجرت برخورد میکنند. از تجربهی شخصیتان در این باره برایمان بگویید و از نقشی که تسلط کامل بر زبان مادری در خلق آثارتان ایفا میکند.
شعر برای من دریافتن، دریافتن، پالوده کردن و برکشیدن لایههای گوناگون زبان شکل میگیرد. زبان و محتوای شعر را هماوردهایی میبینم با تواناییهای بزرگِ یکسان در چیره شدن بر دیگری در مسیر اجرای متن.
زبان، مانند خود ما، پدیدهای زنده و پویاست و این زنده بودن زبان، فرآیند تغییر و دگرگونی را در آن اجتناب ناپذیر میکند.
دکتر احمد کریمی حکاک، حتی متنِ نوشته شدۀ موجود را وجودی زنده میداند که در درازای زمان، همراه نویسنده و خوانندهاش، تغییر میکند و ما به همین دلیل درخشان، در بازههای زمانی گوناگون به دریافتهای گاه متضاد از یک متن میرسیم.
به نظر من، برای این که این دگرگونیِ طبیعی در زبان و نویسنده، هر دو، یک بهکرد- به معنای تغییر پایهای رو به تکامل- شود، لازم است حساسیتها و ظرافتهای پنهان و آشکار خود را درست بشناسد؛ و این شناخت در دایرۀ واژگان، دستور زبان، دستور خط فارسی و نیز درک بی واسطۀ فرهنگی که زبان بخش مهمی از آن است- در مورد ما، شاید مهمترین بخش- اهمیت دارد.
در نتیجه، مانند دکتر زرین، به ارزش و اهمیت بسیارِ تسلط بر زبان، در آفرینش شعر خوب و نقش این امر در خلق آثار درخشان به دست شاعرانی که رازهای زبان را در درون کشور کشف کردهاند، باوردارم.
شعرهای شما در عین قابل درک بودن و پرهیز از پیچیدگیهای معمول، از واژگان منحصر به فرد خودتان یا بهتر است بگویم از کارکرد منحصر به فردی که از واژگان میکشید بهره میبرند و به این ترتیب، در آنها با شاعری صاحب سبک و صاحب امضا مواجه میشویم. این ویژگی، شعرهای شما را از آنچه به نام شعر ساده در بیشتر سرودههای داخلی به چشم میخورد، متمایز میکند؛ سرودههایی که چه از نظر درونمایه و چه از نظر زبان و کارکرد واژگان، بسیار شبیه به هم به نظر میآیند. این دور شدن از مشابهنویسی را مدیون چه چیزی هستید؟ مهاجرت، ذهن خودتان، تجربههای بیرونیتان، …؟
شعر، به نظر من، تصویر درونی شدۀ همۀ آن چیزهایی است که در رویارویی شاعر و روزگار، رخ میدهد. تجربههای شخصی، مسائل اجتماعی-سیاسی، متنهای دیگری که مانند هر فضای بیرون از ما، با ما در اندرکنشاند، و البته دخالت آگاهانه در سامان دادن این همه به سوی همان بهکرد که گفته شد، متنی میشود که شما، در جایگاه یک نویسندۀ دیگر، از بیرون ارزیابیاش میکنید.
من به زبان و موسیقی شعر، اهمیت میدهم و این فکر، بیش از آن که به دلیل پرهیز از مشابه دیگری نوشتن باشد، یک نگاه شخصی است. ساختار شعر و نثر ما، درست مانند شکل و شیوۀ خندیدنمان، از آنِ ماست. لازم نیست فکر کنیم چرا مانند دیگری نمیخندیم؛ شاید حتی ندانیم چرا این گونه میخندیم.
«شاید به جز آب/ که با خیال آن همه باغ/ از هیچ گلویی نمیگذشت/ حرفی نمانده بود/ که دستهایمان تَر شد…»
«… و تفنگهایشان/ که دستهایشان بود/ آرامش آب را شکست.»
«وقتی زیر آوار انقلاب و جنگ و تبعید/ به انتهای خودت میرسی/ و هر چه آب،/ از سر بالهای سنگیات میگذرد…»
«جنگ، آرامش آب را به هم خواهد ریخت…»
و … .
کاربرد واژهی «آب» در مجموعهی جدیدتان، «چشمی خاک، چشمی دریا» (که در عین در بر گرفتن دفتری جدید، گزیدهای از دفترهای قبلیتان را نیز شامل میشود)، بسامد بسیار بالایی دارد. علتش چیست؟
آب، روشن است و آرام. من این آرامش زلال را که با تلنگری میشکند، تقدیس میکنم.
شاید دلیل تکرار بیشتر این واژه، در دفتر اخیرم، در هم ریختن آرامش جهان بزرگتر بیرون است که بر فضای ناآرام مهاجرت آوار میشود و هر پذیرفتنی را دشوارتر میکند.
بخشی از دلنگرانی شعر، و هنر در معنای فراگیر، حفظ تصویر بناهایی که هر روز فرومیریزند، یا مدتهاست که فروریختهاند، در حافظۀ روان جمعی ماست.
این همه همراهی با جنبش سبز و خیزشهای هموطنان داخل کشور، مرزبندیهای «شعر مهاجرت» و «شعر داخلی» را در هم میشکند و شما را به شاعری که در ماورای دغدغههای یک تبعیدیِ صِرف حرکت میکند، با شعرش در خاک خود قدم میزند و پا به پای مردم قیام میکند و درد میکشد، تبدیل میکند. این نزدیکی چگونه اتفاق افتاد؟
زبان فارسی وطن من است؛ تنها سهمی از این جهان که من در آن تبعیدی یا مهاجر نیستم.
خوشبختانه، همه چیز از کلام آغاز میشود- «در آغاز کلمه بود.»
من عمیقا باور دارم که ما ایرانیان برون و درون، به نگاه یکدیگر نیاز داریم. نگریستن از فاصله منظره را بزرگتر میکند، ولی اگر برای بهتر دیدن منظره بزرگتر، از اجزای آن چشم بپوشیم بیشتر منظرهای خودخواسته خواهیم دید. همۀ مسئله در اینجاست، چگونه نگذاریم درخت جنگل را محو کند و جنگل درخت را. نگاه فلسفی انتزاعی است و چندان بستگی به دانستن جزئیات ندارد. ولی حتا فیلسوفان نیز پس از دو هزار و پانصد ششصد سال متافیزیک بیش از پیش به شکافتن مسائل عملی و گاه بسته به روز روی میآورند. هموطنان ما در درون، درگیر مسائل روزند و میتوانند به موضوعات دورتر، اگرچه گاه مهمتر، کم توجه بمانند. ما در این سو، به آن توجه روزانه نیز نیاز داریم و از آن برای بهتر نگریستن به منظره کلی بهره میگیریم.
نوشتههای ما در دو سو به این هماهنگی کمک میکند. و اصلا «ز نیکو سخن به چه اندر جهان؟»
ما در متن جنبش سبز، همه چیز، حتی خود را از تن در آوردیم. خود را سراسر نبودیم تا دیگری را درست تماشا کنیم؛ که برای بالیدن میباید از خود رهاشد، دیگری را دید. جنبش سبز ایران، «دیگری» را بخشی از زندگی روزانۀ ما کرد، و این دیگر سیاست نبود، فرهنگ زندگی خوب و خردمندانه بود.
تلاش آگاهانه برای زدودن خشونت از فرهنگ سیاسی، و بی تفاوتی در برابر استبداد، سبب میشد ما برای نخستین بار به یکدیگر اعتماد کنیم و جرأت این اعتماد دیگر در ما نمیمیرد.
من در خیابانهای شعر جنبش سربلند سبز، همراه دوستانم دویدهام، زمین خوردهام و حس، بلکه فریاد کردهام: «من و تو از خیابان انقلاب گذشتیم
در بهارستان مشروطه خواندیم
در جمهوری دویدیم
و آزادی
همیشه چند قدم از گاز اشکآور جلوتر بود.
ما دیده نمیشدیم
و آزادی دیده نمیشد
و برگهای تاریخ
در حافظهی درختان شهر
-که در جستجوی رأی ما
روزنامههای ممنوعه میشدند-
سبزمیشد.»
جنبش سبز، مانند انقلاب مشروطه، بر ارزشهای فرهنگ سیاسی ما افزود و ما را پیش برد؛ ما در برخاستنهای آینده از این پیش افتادن بسیار سود خواهیم برد.
در دفترتان با بخشی کاملا متفاوت از بقیهی بخشها از نظر سطربندی و سبک نوشتاری رو به رو هستیم؛ با عنوان «چند طرح»… دربارهی چگونگی اتفاق افتادنِ آثار این بخش، برایمان بگویید.
طرحها متنهایی هستند کوتاه که هر کدام بر یک فکر، خیال یا حس چیره بر دقایقی کوتاه، دلالت دارند- مانند عکسهای فوری از لحظههایی که دیگر رخ نمیدهند.
نوشتن طرحها، تمرین یا تجربهای بود، در دورانی مشخص، برای خودم تا با برخی دقیقههای سنگین- بیشترشان پیچیده در عشق و مرگ، دو برابر کنندۀ نهایی- کنار بیایم. یعنی حقیقتا به قصد انتشار نوشته نشدند. پس از مدتی، در بازخوانیشان، حس کردم دوست دارم همراه شعرهای همان دوران، منتشرشان کنم.
تفاوت اجرای زبان در شعر و این نثرهای کوتاه، به نظرم، فرقی است که من میان زبان و موسیقی شعر و نثرم قائلم، حتی در پرداختن به مضامین و مفاهیم یکسان، که گاه با تصویر پردازی هم توام میشود. از این چشمانداز هم، کنار شعر نشاندنشان را یک تجربۀ تازه یافتم- دست کم برای خودم.
نمونههایی میآورم؛ یک طرح و یک شعر، هر دو دربارۀ عشق:
«جان، همان عنصر زندۀ جوشان طبیعت که تنها را به یکی شدن میراند؛ و روان، همان انرژی شگفت بیرون از حواس که میشکافد و به هم میپیوندد و میآفریند و ویران میکند؛ در بالاترین مرحلۀ جوشش و پالایش خود به عشق میرسند ــ پدیدهای برخاسته از هر چه سیال و ناپایدار؛ و از هر دو سو در خطر فرسایش.
روان آفریننده است- ویرانگر باورها و عادتها. پیدایش عشق و از آن بیشتر، پایدار ماندنش یکی از شگفتیهای وجود ماست. این همه غرق شدن در یکی دیگر، پخش کردن او بر سراسر دنیای خود، طبیعی و در طاقت انسان نیست و همین است که عشق را چنین گرانبها میکند.
انسان تنها زمانی که به خودِ عشق میاندیشید، جدا از روان و تن خود و دیگری، پخش شدن آن دیگری را بر سراسر دنیای خود میتواند دید.
عشق و تنها عشق میتواند روح انسان را در قالبی این جهانی بدمد.»
« دشواری سادهای ست عشق:
جهان، وسعت نگاهی ست
که با بوسهای بسته میشود؛
زمان،
بوسۀ لحظهای
که از جهان سرمیرود؛
و ما
حادثههایی ساده
که سخت زاده میشویم.»
در عین همسرایی با خیزشهای آزادیخواهانهی مردم سرزمینمان، در شعرهای این کتاب و به خصوص در دفتر سوم، «وضعیت قرمز»، با جهانبینی خاص یک مهاجر مواجهایم. گسترده شدن جهان یک شاعر در مهاجرت، به عنوان یک امتیاز چقدر میتواند به خلق ادبیاتی متفاوت کمک کند؟
دفتر سوم این مجموعه- وضعیت قرمز- گزیدهای از نخستین مجموعه شعر من در برون مرز است، و پر از خاطرههای سرکوب و خشونت و جنگ و زندان، که در نهایت به تبعید انجامیده- گذشته و حالی تلخ که بر روان شعر و «من» ی تکه تکه که هنوز نتوانسته در زبان خانه کند، آوار است:
«دیگر شبیه هیچکدام از خودهای خودش نبود
هر چقدر هم آینهها را موازی میکرد
به تکرار خودش نمیرسید»
«هنوز در دیروزِ همهی فرداهای بی وطنی
دست و پا میزد .»
« من فرزند انقلابم
نسل ممنوع پیش از خود را ندیدهام
و لهجهی غلیظ نسل بعد را
نمیفهمم»
شاعر این مجموعه در برزخ است؛ ولی این شعرها تنها در همین برزخ میتوانستند نوشته شوند. در حقیقت، برزخِ بی وطنی، یک امکان تلخ شگرف بود برای چالش من و وطن در نگاه من و رابطۀ میانمان؛ و من از آنچه از این چالش بیرون آمد، خوشحالم.
ادبیات مهاجرت و تبعید ، برای من در برگیرنده آثاری است که لازمهی خلقشان ، حضور خالق آنها در مهاجرت/ تبعید و تجربۀ مسائل ویژهی غربتنشینی باشد. به بیان دیگر اگر این کوچ اجباری برای این نویسنده یا شاعر پیش نیامده بود، این آثار ، در هیچ شرایطی در سرزمین مادری خلق نمیشد. «وضعیت قرمز» دقیقاً چنین حالی دارد.
پس از سپری کردن دوران گذار در مهاجرت، که در نگاه امروز من، عبور از نوستالژی بازدارنده- به معنای خواست عمیق تکرار همان که رفته است در همان زمان و مکان مشخصِ گذشته- به یک دلتنگیِ طبیعی است؛ میتوان با درک و دریافت خوبیهای فرهنگ این سو، در پالایش فرهنگ سرزمین مادری، و افزودن آن خوبیها به گنجینۀ ارزشمند زیباییهای آن، کوشید. من به تماشای جهان با دو چشم، سخت معتقدم.
از سوی دیگر، اگر بپذیریم هر متن آفریده شده، اگر دارای ارزشی تازه باشد، میتواند به آفریده شدن متنهای خوبتر پس از خود کمک کند؛ میتوانیم بگوییم متنهای خوب ادبیات مهاجرت به پیکرۀ باارزش متن فارسی چیزی میافزایند که بی حضورشان ناممکن بود- در ساختار و محتوی هر دو.
چندی پیش در میزگردی در ایران حول موضوع ادبیات مهاجرت عنوان شد که ادبیات فارسی که در خارج از مرزها تولید شده، کاملا شکست خورده است و در کل، چه در خارج و چه در داخل ایران، اثر ادبی ارزشمندی که بتواند در جهان با استقبال روبهرو شود نداریم. ضمن اینکه همین جا صریحا مخالفت خودم را با این نظرگاه اعلام میکنم میخواهم نظر شما را به عنوان شاعری که سالهاست در مهاجرت (تبعید) قلم میزند، در این باره بدانم.
به نظر من، این یک قضاوت سطحی، غیر منصفانه و از سر ناآگاهی است، که به نظر میرسد میتواند تا اندازههایی زیر تأثیر مسائل ایدئولوژیک و سیاسی باشد.
اساسا چنین ارزیابی و نتیجه گیری قاطعی- اگر هم ممکن باشد- تنها زمانی معنادار است که ارائه دهندگانش تمام آثار خلق شده در تمام این دههها را خوانده باشند و تعریف خود را از «کاملا شکست خورده» با نمونههایی همراه و مخاطبشان را مجاب کنند.
آثار ارزشمند و موفق بسیاری به قلم ایرانیان مهاجر و به زبان کشورهای میزبان نوشته شده است که بر خلاف آنچه گفته شده، پرفروشترینهای آن کشورها بودهاند- نمونههایش آثار دکتر آذر نفیسی، مرجان ساتراپی، قادر عبدالله، نهال تجدد و بسیارانی دیگر.
در گسترۀ زبان فارسی نیز، سالهاست که بیشتر نشریات خوب درون، فصلی را به ادبیات، به ویژه شعر مهاجرت اختصاص دادهاند و تنها خواندن همان صفحات، اگر با اندکی سخاوت و انصاف همراه باشد، بالندگی بسیاری کارهای این سو را نمایان میکند.
حتی در زمینۀ نقد و بررسی زبان و ادبیات فارسی، آثاری در برون مرز کار شده که مرجع برخی پژوهشهای دانشگاهیان درون است.
در جامعهای که دایرۀ به اصطلاح خودیهای سیستم حاکم نیز هر روز این اندازه تنگتر میشود، انتظاری بیش از این دست راندن همه کس و همه چیز، نمیرود.
تنها فایدۀ این اظهار نظر ها، فضایی تازه است که برای گفت و گو پیرامون ادبیات بازمیشود؛ مانند همین طرح که شما آغاز کردهاید، و شاید بتوان با کمی انصاف و مهربانی، از این چشم انداز، از برگزارکنندگان آن میزگرد سپاسگزاری کرد!
با توجه به اینکه رسانههای داخلی تقریبا هر گونه اخبار مربوط به فعالیتهای شاعران و نویسندگان تبعیدی را بایکوت میکنند، چه راهکارهایی را برای اطلاعرسانی موفقیتهای شاعران و نویسندگان ایرانیِ این طرف به جامعهی ادبی داخل ایران پیشنهاد میکنید؟
شاعران و نویسندگان مستقل ایرانی، در درون و برون، شوربختانه در بیشتر دورانها رسانهای در اختیار نداشتهاند.
در همین زمان، به عنوان نمونه، شعر سیمین بهبهانی، یا خبر برگزاری جایزۀ شعر خورشید، یا نیما، نیز که همه بر آن خاک اتفاق میافتند، در رسانههای درون بازتاب ندارد.
ولی همین فضاهای فرخندۀ انگاری، و شبکههای اجتماعی به نزدیکتر کردن پراکندگی گستردۀ ما و آثارمان، کمک میکند.
کمی گشاده دستی و دریا دلی لازم است تا برای یکدیگر وقت بگذاریم و حضور کار خوب را، تنها به خاطر کار خوب، در این فضاها پررنگ کنیم.
خوشبختانه، ما به رغم تلاش سیستم حاکم بر ایران، همدیگر را یافتهایم و با هم کار میکنیم. خود من با بسیاری از شاعران و روزنامهنگاران ارزشمند درون پیرامون شعر امروز ایران گفت و شنودهایی کار و در فضاهای انگاری منتشر کردهام.
دوستانی هم هستند در درون، که در فضاهایی مانند سامانههای «کندو»، «دانوش»، یا … آثار این سو را منتشر میکنند.
من خیلی دلنگرانی این مسئله، و در نگاه شخصیتر، دل نگرانی خوانده شدن، را ندارم. به نظرم کار خوب، به زمان تعلق ندارد، صدای ارجمندش در نهایت به آنجا که باید، میرسد.
از آثار در دست نوشتن و در دست انتشارتان برایمان بگویید.
بیش از یک سال است که بر طرحی پیرامون شعر امروز ایران کار میکنم- سلسله گفت و شنودهایی با شاعران نسل خودمان دربارۀ شعر در معنای فراگیر، و شعر هر شاعر در نگاهی باریکتر. دوست دارم شعر نسل خود را از نگاه خود تصویر کنیم؛ در پرسش و پاسخ، هر دو؛ و امیدوارم بتوانم این مجموعه را در نهایت در یک کتاب منتشر کنم.
همچنین طرحی در بازخوانی «ده شب شعر گوته» در دست دارم، که در آن در کنار خوانش متنهای ارائه شده در آن شبها، به گفت و گو با برخی شاعران و نویسندگان حاضر در آن مجموعه، و نیز دوستان نسل خودمان و نگاهشان به آن متنها، میپردازم.
بازخوانی گذشته در متن اکنون، به نظر من، کاری آگاهی دهنده و آموزنده است، که میتواند به نقد سازندۀ نظامهای ارزشی گوناگون کمک کند- پدیدهای که همیشه به آن نیاز داریم.
یک مجموعه جامع و مفصل از گفت و گوهای بسیار با شخصیتهای فرهنگی و سیاسی ایرانی هم دارم، سرتاسر پیرامون جنبش سبز ایران، که در دوران حضور خیابانی جنبش سبز شکل گرفت و پیش رفت، و به نظرم نوعی ثبت روزانۀ تاریخ است از چشماندازهای بسیار گوناگون و گاه بر ضد همدیگر. گفت و گوهایی است با چهرههای فعال چپ و راست و میانۀ ایرانی، و نیز برخی روزنامهنگاران جوان درون، همه دربارۀ یک مسئله.
این گفت و گوها در درازای شکلگیری، بر سامانههای انگاری منتشر شدهاند، ولی کنار هم آمدنشان، تصویر بزرگتری از مجموع ما به دست خواهد داد، که در نخستین فرصت، بر آن کار خواهم کرد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.