Advertisement

Select Page

محمود فلکی: تا ابد نمی‌شود ادبیات مهاجرت داشت

محمود فلکی: تا ابد نمی‌شود ادبیات مهاجرت داشت

نوروز در تبعید – بخش دو

محمود فلکی سال ۱۳۳۰ در رامسر متولد شد و فعالیت ادبی‌اش را از سال ۱۳۵۱ با چاپ شعر در مجله‌ی “فردوسی” و سپس “نگین” آغاز کرد. در ایران، در رشته‌های شیمی و کتابداری تحصیل کرد و ویراستار دانشگاه آزاد تهران و کتابدار بود. در سال ۱۳۶۲(۱۹۸۳) به آلمان مهاجرت کرد.

 فلکی در آلمان، در رشته‌های “زبان و ادبیات آلمانی” (Germanistik)  و ایرانشناسی (Iranistik)  تحصیل کرده است (موضوع پایان‌نامه‌ی دکترای او “گوته و حافظ: درک یا کژفهمیِ متقابلِ فرهنگ ایرانی و آلمانی” بوده است).

فعالیتِ ادبی فلکی پهنه‌های شعر، داستان و نقد و پژوهش را دربرمی‌گیرد و تاکنون ۲۲ کتاب از او منتشر شده است. سه مجموعه شعر و داستان و رُمان‌های “سایه‌ها” و “مرگ دیگر کارولا”ی او به زبان آلمانی و پاره‌ای از شعرهایش به انگلیسی و سوئدی منتشر شده‌اند. ترجمه‌ی رُمان “سایه‌ها”ی او در آلمان با استقبال خوبی مواجه شده و در مدت کوتاه چند ماهه به چاپ دوم رسیده است.

محمود فلکی اکنون به تدریس زبان و ادبیات اشتغال دارد. او با همکاری زبانشناسِ آلمانی، خانم دکتر کارین افشار، کتابِ درسی فارسی نیز برای آلمانی‌زبان‌ها تألیف کرده است. 

آثاری که تا کنون از محمود فلکی انتشار یافته، به شرح زیر است:

شعر
۱- داس برپیکر گندم. تهران: نشر گارسه، ۱۳۵۹
۲- انسان، آرزوی برنیامده. آلمان: سرو، ۱۳۶۶
۳- زمزمه‌های گُم. آلمان: نوید، ۱۳۶۹
۴- بر بالِ لحظه‌ها (نوار شعر). استرالیا: ۱۳۷۰
۵- واژگان تاریک. تهران: صدا، ۱۳۷۳
۶- پرسه در رؤیا (نوار شعر). آلمان: پویا، ۱۳۷۴
۷- Lautloses Flüstern(پچپچه‌های بیصدا) به دو زبان آلمانی و فارسی. آلمان: ۱۳۷۴ ، IKW
۸- آخرین کتابِ شعر. آلمان: سوژه، ۱۳۷۸
۹- Klang aus Ferne und Felsen (آوایی از دورها و صخر ه‌ها)، به زبان آلمانی، ۲۰۰۸

داستان
۱- پرواز در چاه (داستا‌ن‌های کوتاه). آلمان: نوید، ۱۳۶۶
۲-Verirrt (گُم). داستانهای کوتاه به آلمانی. مترجم: کاوه پرند. آلمان: ۱۳۷۱ ،IKW
۳- خیابان طولانی (داستانهای کوتاه). سوئد: باران، ۱۳۷۱
۴- داستانهای غربت (گردآوری و تدوین). آمریکا: کتاب پر، ۱۳۷۱
۵- «سایه‌ها» (رمان) آلمان: آوا، ۱۳۷۶. ترجمه آلمانی «سایه‌ها» بهزاد عباسی در سال ۱۳۸۲ منتشر شده
“سایه‌ها”)مترجم: بهزاد عباسی( در ۱۳۸۲ منتشر شده ): (Bremen Sujet Verlag)
۶- مرگِ دیگرِ کارولا (رُمان). برمن (آلمان)، انتشارات سوژه، ۲۰۱۰ . برگردان آلمانی این رمان از سوزان باغستانی، ۲۰۰۹: (Bremen Sujet Verlag)

نقد و پژوهش
۱- موسیقی در شعر سپید فارسی. آلمان: نوید، ۱۳۶۸ (چاپ دوم: تهران، نشر دیگر، ۱۳۸۰، چاپ سوم ۱۳۸۵)
۲- نگاهی به شعرِ نیما. تهران، مروارید، ۱۳۷۳
۳- نقطه‌ها (مجموعه مقاله‌ها). آلمان: سنبله، ۱۳۷۵
۴- سلوک شعر (نقد و تئوری شعر). تهران: محیط، ۱۳۷۸
۵- نگاهی به شعرِ شاملو. تهران: مروارید، ۱۳۷۹
۶- روایتِ داستان (تئوری‌های پایه‌ایِ داستان‌نویسی). تهران: بازتاب‌نگار، ۱۳۸۲
Fremdheit in Kafkas Werken und Kafkas Wirkung auf die moderne persische Literatur: Grin Verlag,München 2005
۸- بیگانگی در آثار کافکا و تأثیر کافکا بر ادبیات مدرن فارسی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۷

ترجمه
تجارت برده (اثرِ آن مانتفیلد). تهران: گوتنبرگ، ۱۳۵۷

برای شماره‌ی قبلی پرونده‌ی “نوروز در تبعید” به سراغ مصطفی عزیزی رفته بودیم؛ نویسنده‌ای که دو سال از آغاز زندگی‌اش در تبعید می‌گذرد و به نوعی می‌توان او را از نویسندگان تبعیدیِ پس از کودتای محمود احمدی‌نژاد به شمار آورد. اما مقطع دیگری در ایران که شاید به مراتب سیاه‌تر از مقطعِ پس از انتخابات ۸۸ به شمار بیاید نیز منجر به مهاجرت تعداد قابل توجه‌ای از نویسندگان و فعالان سیاسی و برگزیدن تبعید از سوی آنان برای ادامه‌ی زندگی شده بود و آن، مقطع دهه‌ی شصت بود؛ دهه‌ی سیاه جنگ، قتل عام زندانیان سیاسی و گورهای دسته‌جمعی. محمود فلکی از نسل مهاجران آن دوره است. هفته‌ی دوم نوروز را با صحبت‌های او سپری می‌کنیم: «زمانی که در ایران بودم، فکر می‌کردم آزادی و دموکراسی را می‌شناسم و به خاطر آنها هم به اصطلاح مبارزه می‌کردم، ولی وقتی دموکراسی را در غرب تجربه کردم، متوجه شدم آن‌چه را که ما دموکراسی می‌نامیدیم، روی دیگر نظام مستبد بود؛ چرا که می‌خواستیم دیگران تنها از اندیشه و ایده‌ی ما پیروی کنند.»
«سپیده جدیری»

آقای فلکی، اصولاً دسته‌بندی‌هایی چون “ادبیات مهاجرت” یا “ادبیات تبعید” را قبول دارید؟ چرا؟

راستش درستی یا نادرستی، پذیرش یا عدم پذیرش این اصطلاحات دیگر دغدغه‌ی من نیست. در گذشته چند مقاله در این باره نوشته‌ام که با توجه به شرایط آن زمان نکاتی را در این راستا مطرح کرده‌ام که هنوز هم در مواردی می‌توانند درست باشند. ادبیات مهاجرت یا تبعید همیشه وجود داشته و تا زمانی که حاکمیت‌های مستبد یا دیکتاتور در دنیا وجود دارند، این نوع ادبیات هم پدید می‌آید. ادبیات مهاجرت یا تبعید زمان محدودی را به خود اختصاص می‌دهد. تا ابد که نمی‌شود ادبیات مهاجرت داشت. یک‌جایی باید به انتها برسد.  به‌مثل در زمان نازی‌ها در آلمان، بسیاری از نویسندگان مجبور به مهاجرت شدند و در مهاجرت ادبیاتشان را هم تولید کردند، ولی پس از شکست نازی‌ها در جنگ جهانی دوم دیگر ادبیات مهاجرت آلمان معنا نداشت، با وجود اینکه بعضی از نویسندگان همچنان در کشورهای بیگانه ماندگار شدند و آثارشان را هم در همانجاها تولید کردند. در ایران اگرچه چنین تحولی پیش نیامده، ولی پس از بیست یا سی سال زندگی در کشور بیگانه، دیگر هم بیگانگی و هم آثار تولید شده می‌توانند شکل دیگری به خود بگیرند و ارتباطی به ادبیات مهاجرت نداشته باشند. از این زاویه من دیگر نوشته‌های جدیدم را نمی‌توانم جزو ادبیات مهاجرت یا تبعید بگذارم.

جایی خواندم که شما از سال ۱۳۶۲ در آلمان زندگی می‌کنید. آیا در آن سال‌های آغازین دهه‌ی شصت خورشیدی – که به نظرم از سیاه‌ترین سال‌هایی بود که ایران به خود دید – به اجبار برای ادامه‌ی زندگی، مهاجرت را برگزیدید یا اجباری در کار نبود؟ اگر مجبور به مهاجرت شده‌اید، آیا می‌توان این شکل مهاجرت را نوعی تبعید نامید؟

در هر مهاجرتی نوعی اجبار وجود دارد. گمان نمی‌کنم که هیچ انسانی در دنیا، اگر از زندگی در میهنش راضی باشد، تن به مهاجرت بدهد. حالا چه اجبار مالی باشد یا روانی و یا سیاسی و… نوع مهاجرت من البته اجباری از نوع سیاسی‌اش بود که برای ادامه‌ی زندگی به غرب پناه بردم. در گذشته، به‌مثل پس از سقوط مصدق، افراد را واقعن به تبعید می‌فرستادند. یعنی فرد سیاسی را مجبور می‌کردند که در مکان دیگری که معمولن شرایط بدی داشت در تبعید زندگی کند. اما از دهه‌ی شصت میلادی به بعد، دولت‌های مستبد در دنیا، از جمله در ایران، دیگر افراد را به تبعید نفرستادند یا نمی‌فرستند، بلکه آنها را یا در زندان نگه می‌داشتند (و می‌دارند) یا می‌کشتند (و می‌کشند). بنابراین، کسانی که به لحاظ سیاسی ناچار به ترک میهن هستند، تن به مهاجرت می‌دهند یا بگوییم خودشان محل تبعیدشان را انتخاب می‌کنند. در اینجا نوعی انتخاب هم عمل می‌کند که با تبعید در گذشته تفاوت دارد. ولی در هر حال، می‌توان مهاجرت اجباریِ سیاسی را هم نوعی تبعید نامید. 

فعالیت ادبی‌تان را به طور حرفه‌ای از سال ۱۳۵۱  با انتشار شعر در مجلات “فردوسی” و “نگین” آغاز کردید؛ این یعنی که ۱۱ سال پس از آغاز فعالیت جدی ادبی‌تان، به اروپا مهاجرت کرده‌اید. در سال‌های آغازین مهاجرت، این دوری از زادبوم و زبان مادری، خللی در نوشتن‌تان ایجاد نکرد؟ در مجموع، به عنوان یک شاعر و نویسنده‌ی مهاجر چه مشکلات و چالش‌هایی را پشت سر گذاشتید تا به جایگاه کنونی‌تان در ادبیات مهاجرت دست یابید؟

شرایطی دیگرگون در محیطی غریب برای یک شاعر یا نویسنده‌ی جوان که تازه دارد فعالیت ادبی‌اش شکل می‌گیرد، پیوندهای ادبی‌اش گسترده‌تر می‌شود و به محافل ادبی راه می‌یابد، ناگهان مجبور می‌شود چنین موقعیتی را رها کند و در محیطی بزید که هیچکس او را نمی‌شناسد و امکانی برای کارهایش در سطح وسیع‌تر وجود ندارد، می‌تواند ضربه‌ی ویران کننده‌ای باشد. یعنی نخستین رنج من، نداشتن مخاطب و بیگانگی با زبان کشور میزبان بود. در واقع یک نویسنده یا شاعر با زبان هویت می‌یابد و از دست دادن زبان، یعنی از دست دادن هویت یا دست‌کم تعلیق هویت. اما من و دیگرانی که موقعیت مشابه داشتیم کم کم همدیگر را کم و بیش پیدا کردیم. اگر چه همه در یک شهر نبودیم، ولی با امکانات محدود آن زمان، یعنی نامه و تلفن و انتشار مطالب ما در نشریات برون مرزی کم کم راهمان را تا حدودی پیدا کردیم. من اما از همان زمان کوشیدم تا آنجا که امکان داشت ارتباط ادبی‌ام را با دوستان اهل ادب و نشریات محدود مستقل در ایران حفظ کنم. برای همین هم در همان سال‌ها مطالبم کم و بیش در “دنیای سخن” و “آدینه” هم چاپ می‌شد. طبیعی است که وقتی به لحاظ فیزیکی در میهنت حضور نداری، به نوعی در رابطه‌ها تأثیر منفی می‌گذارد و ارتباط با خوانندگان هم محدود می‌شود؛ به‌ویژه اینکه بعضی از کارها نمی‌توانند از سد سانسور بگذرند و در داخل منتشر شوند. با این وجود نمی‌توانم بگویم که شرایط جدید به لحاظ کیفی خللی در نوشتن ایجاد کرده است. اتفاقن کم کم متوجه شدم که این مهاجرت یا تبعیدِ ناخواسته چه تأثیر مثبتی می‌تواند بر من و نوشته‌هایم داشته باشد. شانس بزرگی نصیب من شده بود تا با فرهنگ غرب به طور جدی آشنا بشوم، جهان تازه را در خود و در نوشته‌هایم تجربه کنم. من که در ایران مانند بسیاری به خاطر آزادی و دموکراسی مبارزه کرده بودم و حتا به همین خاطر باید سه سال زندان شاهی را تحمل می‌کردم، ناگهان به سرزمینی وارد شده بودم که همه‌ی این خواسته‌ها مهیا بود. دیگر نه فشاری از بالا بود و نه ترسی از پلیس و سانسور. البته ابتدا زمانِ کافی لازم داشتم تا بتوانم هم آنچه را که بر سرم آمده بود و هم بسیاری از جنبه‌های تازه‌ی فرهنگ غرب (آلمان) را هضم کنم. بنابراین در چند سال اول در نوعی گیجی یا سرگشتگی به سر می‌بردم و هنوز متأثر از شرایط سیاسی در ایران بودم که در شعرها و داستان‌هایم بازتاب یافته است. به‌ویژه اینکه اوایل، مهاجرت را امری موقتی می‌پنداشتم. اما بعد کم کم از این موقعیت به دست آمده استفاده کردم. کوشیدم بیشتر بیاموزم. برای همین خودم را در فضای ایرانی برونمرزی محدود نکردم، وارد جامعه‌ی کشور میزبان شدم، به انواع کارها تن دادم، با ادبیات اینجا کُشتی گرفتم، متوجه شدم چه حریف قَدَری است، در دانشگاه هامبورگ تحصیل کردم و … تا اینکه کم کم احساس کردم که دارم خودم را، خودِ دیگرم را پیدا می‌کنم. و اینجا بود که فکر کردم اگر می‌خواهی در ادبیات رشد بیشتری داشته باشی باید به زبان کشور میزبان هم بنویسی، و ترجمه به تنهایی کافی نیست؛ چون مخاطب من آلمانی‌ها هم بودند و هستند و…

با حدود سی سال تجربه‌ی زیستن در تبعید (اگر به کار بردن این واژه از نظر شما درست باشد)، همچنان دغدغه‌ی نوشتن از وطن را دارید. با وجودی که تعدادی از آثار شما به زبان آلمانی ترجمه شده و خودتان نیز تجربه‌ی سرودن اشعاری به آن زبان را داشته‌اید، احساس می‌کنم که بیشتر برای هم‌وطنان‌تان می‌نویسید تا غیر ایرانی‌ها. احساس من درست است؟

نه، دیگر این طور نیست. تا پیش از نوشتن رُمان “مرگ دیگر کارولا” هنوز مخاطب نوشته‌هایم بیشترهم‌میهنان بودند و به نوعی به قول شما “دغدغه‌ی نوشتن از وطن” هم در آن نوشته‌ها خودنمایی می‌کرد. ولی همان‌گونه که چندی پیش در مصاحبه‌ای با یک نشریه‌ی آلمانی گفتم، دیگر خودم را جزو نویسندگان در مهاجرت یا تبعید نمی‌دانم و مخاطب من دیگر تنها ایرانی‌ها نیستند. یکی از مهم‌ترین دلایلش این است که من حالا به زبان‌ آلمانی هم می‌نویسم (هم شعر و هم داستان) و موضوع نوشته‌هایم ارتباط سرراستی به ایران ندارد و در مواردی کاملن درپیوند با مسائل داخل آلمان کارم را ارایه می‌دهم. البته دیگران شاید تجربه‌ی دیگری داشته باشند، من اما می‌توانم تجربه‌ی زیستِ دراز مدت در آلمان را چنین برآورد کنم (سخنی که چندی پیش در یک سخنرانی به زبان آلمانی در مورد ادبیات مهاجرت گفته‌ام): یک مهاجر، پس از زیست طولانی، اگر بتواند با محیط خوگر شود، مانند یک میوه‌ی پیوندی در همان زمین میزبان ریشه می‌یابد. چنین مهاجری مانند نوعی به‌مثل قلمه‌ی سیب است که به درخت سیب بومی (میزبان) پیوند خورده باشد. اگر این پیوند بگیرد، آنگاه از یک‌سوهم سیبِ مهمان و هم سیبِ میزبان از یک ریشه تغذیه می‌کنند و از سوی دیگر که مهمتر هم می‌تواند باشد، می‌توانند همدیگر را متقابلن بارآور کنند. و من خود را حالا سیبی احساس می‌کنم که از درخت سیبِ میزبان بارآور شده‌ باشد.

کتاب‌های متعددی از شما در این طرف آب به چاپ رسیده است؛ آثاری در حوزه‌های مختلف اعم از شعر، رمان و پژوهش. از ممنوع‌الچاپ شدن یکی از رمان‌های‌تان در ایران اطلاع دارم. همچنین از رمان جدیدتان که فقط در خارج از ایران منتشر شده و به دو زبان فارسی و آلمانی… آیا امکان دسترسی گسترده به آثار شما برای مخاطب داخل کشور (مثلا با ایجاد امکان خواندن آن از روی سایتی ادبی) وجود داشته است؟

با وجود امکانات گسترده‌ی ارتباط از رهگذر رسانه‌های الکترونیکی مرزها کوچک و کوچک‌ترمی‌شوند. در سال‌های اخیر با انتشار کارهایم چه در سایت شخصی‌ام چه در رسانه‌های الکترونیکی دیگر، مخاطبان بیشتری در داخل داشته‌ام. پس از اینکه رمان “سایه‌ها” ممنوع‌الانتشار اعلام شد خواستم تمام رُمان را برای خوانندگان در داخل از طریق سایت‌ها منتشر کنم، ولی ناشرم در ایران (نشر ثالث) از من خواست عجالتن دست نگه دارم. هم این رمان و هم رمان جدیدم “مرگ دیگر کارولا” اگر در داخل همچنان اجازه‌ی انتشار نیابند، آنها را به شکل pdf در اختیار همه‌گان خواهم گذاشت.

تجربه‌ی سرودن به زبانی غیر از زبان مادری چگونه بود؟ لطفاً از حسی که در نخستین بارهای سرودن به زبانی دیگر داشته‌اید، برایمان بگویید.

البته نوشتن شعر یا داستان به زبان مادری ساده‌تر یا راحت‌تر از نوشتن به زبان بیگانه است، چون آدم به چم و خمِ زبان مادری واردتر از زبان بیگانه است. به همین علت، پیش از هر چیز متوجه شدم که نمی‌توانم آن‌گونه با این زبان بازی کنم که با زبان مادری امکان‌پذیر است، که این البته امر مثبتی نبود، اما زبان بیگانه فضای دیگری را پیش روی شاعر می‌گذارد، افق دیگری را باز می‌کند.  آنچه جالب‌تر و مهم‌تر جلوه می‌کرد این بود که زبان بیگانه (در اینجا آلمانی) مرا یا درونمایه‌ی نوشته‌ی مرا به سمت و سویی می‌کشاند که من پیشتر به آن نیندیشیده بودم یا نمی‌خواستم. در واقع زبان در حرکت طبیعی خود، فضایی در شعرم ایجاد می‌کرد و می‌کند که با شعرهایم به زبان فارسی متفاوت است. زبان شعرها به آلمانی دیگر آن فضای تصویری شعر فارسی را ندارند، در بیان ساده‌ی خود از موضوع، حرکتی ساده‌تر و در عین حال ژرف‌تری دارند و به‌ویژه اینکه به لحاظ موضوعی مرا از کلی‌اندیشی، که یکی از مؤلفه‌های شعر و فرهنگ فارسی است، به سمت جزئیات و پیرامون زندگی واقعی کشاندند. در داستان‌های کوتاهی که اخیرن به زبان آلمانی می‌نویسم، باز هم این نوع برخورد با موضوع یا مسائل در آن بازتاب می‌یابد.

آیین‌های نوروزی از معدود آیین‌هایی‌ست که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان اعم از مذهبی و غیر مذهبی، برای آن اهمیت قائل‌اند. زمانی که ایران بودید، نوروز در زندگی شما چه جایگاهی داشت، پر رنگ یا کمرنگ؟ آیا در این طرف نیز همان جایگاه را برایتان دارد یا ترجیح می‌دهید که به عنوان شاعر و نویسنده‌ای که بخش قابل توجه‌ای از زندگی‌اش تا به اکنون را در اروپا زیسته است، بیشتر به آیین‌های کشوری که در آن زندگی می‌کنید توجه داشته باشید؟

در ایران که بودم نوروز برای من هم به عنوان بزرگترین جشن ایرانی اهمیت ویژه‌ی خودش را داشت. اما در خارج از کشور، هرچه زمانِ بیشتری گذشت، حس من نسبت به این آیین کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شد. چون از یک‌سو وقتی در فضای ایران نباشی، از آن حس وهیجانات ناشی از آن فضا دور می‌شوی، اما از سوی دیگر این کمرنگی برای من علت دیگری هم دارد؛ و آن این است که اصولن دیگر پای‌بندِ هیچ آیینِ همه‌گانی نیستم.  به همین خاطر است که آیین‌های کشور میزبان، یعنی آلمان، هم جذبه‌ای برای من ندارد.  البته این سخن را نباید به معنای مخالفت با آیین‌هایی مثل آیین نوروزی تلقی کرد. از اهمیتِ پاسداری از آیین نوروزی و سویه‌های مثبت و زیبای آن برای جامعه‌ی ایرانی آگاهم، ولی خودم دیگر گرایشی به این نوع آیین‌ها ندارم.

در مجموع، آشنایی با فرهنگی دیگر که احتمالا تفاوت‌های زیادی با فرهنگ ایرانی دارد، تأثیری بر نوع دیدگاهی که در آثارتان انعکاس پیدا می‌کند، گذاشته است؟ در هستی‌شناسی شما به عنوان یک نویسنده نسبت به زمانی که ایران بودید، چه تغییری رخ داده است؟

آشنایی با فرهنگ غرب تأثیری جدی و تعیین‌کننده بر اندیشه و نوشته‌هایم داشته‌است. در واقع احساس می‌کنم که تولدی دوباره یافته‌ام. اگر بخواهیم در مورد تغییرات در هستی‌شناسی من صحبت کنیم فراوان می‌شود در مورد جزئیات گفت که از حد یک مصاحبه فراتر می‌رود. تنها اشاره‌وار بگویم که من هم مانند بسیاری دیگر، زمانی که در ایران بودم، فکر می‌کردم آزادی و دموکراسی را می‌شناسم و به خاطر آنها هم به اصطلاح مبارزه می‌کردم، ولی وقتی دموکراسی را در غرب تجربه کردم، متوجه شدم آن‌چه را که ما دموکراسی می‌نامیدیم، روی دیگر نظام مستبد بود؛ چرا که می‌خواستیم دیگران تنها از اندیشه و ایده‌ی ما پیروی کنند. متوجه نبودم که در درون همه‌ی ما یک مستبد کوچک مخفی است. انسانی که وارثِ سده‌ها زیست در یک جامعه‌ی استبدادی است، چیزی که فرصتی برای رشد فردیت باقی نمی‌گذارد، فرهنگ استبدادی جزو هستی روزمره‌ی او می‌شود. یکی از بزرگترین کشف‌ها در نتیجه‌ی زیست در یک جامعه‌ی دموکراتیک برای من، کشف همین استبداد درونم و درگیری با آن بود. به گمانم تا زمانی که ما با گذشته‌ی تاریخی و با خود به طور جدی برخورد نکنیم، آنها را به نقد و پرسش نکشیم، نخواهیم توانست ریشه‌ی مشکلات و مسائل کنونی‌مان را دریابیم و به رشد اندیشه برسیم. نقدِ گذشته، نقد وجودِ کنونی ماست. این نوع درگیری و نقد البته با شناخت بیشتر فرهنگ میزبان ژرف‌تر عمل کرده است؛ به‌ویژه وقتی رساله‌ی دکترایم را درباره‌ی “حافظ و گوته” می‌نوشتم، هم با فرهنگ و ادب غرب، به‌ویژه آلمان، و چگونگی تحول اندیشه‌ی مدرن از رهگذر روشنگری و سکولاریسم بیشتر آشنا شدم و هم بیشتر به زوایای تاریک فرهنگ ما رسیدم؛ به‌مثل متوجه شدم که برخی از دست‌آوردهای اندیشه‌ی ایرانی-اسلامی مانند “عرفان” چه نقشی در جمودیتِ اندیشه‌ی ایرانی داشتند و دارند و … 

در هر حال نوشته‌های من نمی‌توانند از تأثیر مسائلی از این دست که آموزه‌های ادبی  و تئوریک را هم دربرمی‌گیرد، برکنار بمانند. نوشته‌ی هر نویسنده‌ای جدا از میزانِ دانش و بینش او نیست.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights