مسعود باستانی؛ روایت شش سال زندان و زندگی
«شبی که تصویر او از تلویزیون پخش شد، با بچهها در کافهای نشسته بودیم. همگی شوک زده بودیم و دیدن چهره دردکشیده او برایمان وحشتناک بود. بغض کرده بودیم و کاری از دستمان برنمیآمد. روز خیلی بدی بود.»
این روایت یکی از همکاران قدیمی مسعود باستانی از روزهای داغ تابستان ۸۸ و برگزاری دادگاههای دستهجمعی است، جایی که در کنار چهرههای معروف سیاسی و سران اصلاحطلب، روزنامهنگار جوانی، دادگاهی شد تا شاید زهر چشمی از دیگر همکارانش گرفته شود.
هر جلسه دادگاههای علنی پس از انتخابات ۸۸، به محاکمه یک گروه از معترضان اختصاص داشت. در جلسه چهارم، مسعود و چند نفر دیگر که با انتشار ویژهنامهای به افشای تخلفات دولت نهم پرداخته بودند، به نشر شبنامه و سیاهنمایی علیه احمدینژاد و یارانش متهم شدند. این سرآغاز یک سفر ۶ ساله برای مسعود ۳۱ ساله بود. سفری طولانی که هفته گذشته با آزادی او از زندان رجاییشهر ظاهرا به پایان رسید، اما داستان این ۶ سال و عواقب آن همچنان ناگفته مانده است.
مسعود مرادی باستانی، متولد سال ۱۳۵۷ در اراک، فعال حقوق بشر و روزنامهنگاری است. او در زمان دستگیری سردبیری سایت خبری جمهوریت را برعهده داشت. باستانی که مهندسی برق خوانده، پیشتر در سال ۸۳ به دلیل نوشتههایش محاکمه و به ۶ ماه زندان و ۵ سال محرومیت از کار مطبوعاتی و ۱۰۰ ضربه شلاق محکوم شده بود.
یکی از دوستان مسعود باستانی میگوید: «در جریان اعتصاب غذای اکبر گنجی و بستری شدنش در بیمارستان میلاد، این مسعود بود که خطر کرد و با نوشتههایش توجه عمومی را به وضع وخیم او جلب کرد. یکی از همان روزها که مسعود رفته بود با دکتر معالج گنجی مصاحبه کند، مقابل بیمارستان میلاد دستگیر شد.»
به این ترتیب باستانی در دادگاه دیگری به شلاق و ۳۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد. او در سال ۸۶ هم به دلیل فعالیتهای رسانهای چندین جلسه بازجویی داشت.
مسعود باستانی با مهسا امرآبادی دانشآموخته رشته ارتباطات و روزنامهنگار ازدواج کرد. ازدواجشان را هنگامی که مسعود دوران زندان خود را در بند محکومان خطرناک زندان اراک میگذراند، در جریان یک مرخصی کوتاه جشن گرفتند. این پیوند عاشقانه تازه داشت پا میگرفت که توفان خرداد ۸۸ از راه رسید. فردای روز انتخابات، نهادهای امنیتی شروع به دستگیری وسیع فعالان مدنی، منتقدان سیاسی و روزنامهنگاران کردند. مسعود باستانی سردبیر سایت فعال جمهوریت هم جزوشان بود.
دوست و همکار مسعود تعریف میکند: «ماموران برای دستگیری او رفته بودند و چون خودش در خانه نبود، مهسا و دو مهمان آنها را دستگیر میکنند! آن دو نفر مدتی بعد آزاد شدند، اما مهسا مثل گروگان نگه داشته شد تا مسعود خودش را به دادگاه معرفی کند.»
۱۴ تیر ۱۳۸۸، زمانی که مسعود باستانی برای رسیدگی به وضعیت همسرش به دادگاه انقلاب مراجعه کرده بود، بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد.
۳ شهریور ۸۸، مهم ترین خبر روز پخش «چهارمین جلسه رسیدگی به پرونده محکومین فتنه» از صداوسیمای جمهوری اسلامی بود. در این گزارش عجیب که باعث حیرت هر بینندهای میشد، مسعود باستانی در لباس زندان و با چهرهای آشفته، جلوی دوربین ها مجبور به اعتراف اجباری شد؛ از جمله اعتراف به همکاری با چند رسانه «ضد انقلاب» و «سیاهنمائی علیه نظام.» او همچنین سایت جمهوریت را اطاق جنگ روانی علیه مسئولین نظام دانست و گفت که «در این سایت با درج اخباری نادرست و نمایش ناکارآمدی دولت نهم اقدام میکردیم.»
بعد از پخش این گزارش، مهسا امرآبادی بلافاصله آزاد شد. مهسا در نامهای اعلام کرد مسعود برای آزادی او مجبور به اعترافات دروغین شده است. یکی از کسانی که به عنوان متهم در آن جلسه حضور داشت میگوید: «ما را به دادگاه انقلاب بردند و دو بار تمرین داشتیم. البته قبل از آن در اوین مشخص شده بود که باید در دادگاه چه بگوییم. جلسات خیلی طول کشید و همه خسته بودیم. بالاخره خبرنگاران را آوردند و از جلسه فیلمبرداری شد. اما خبرش یک روز بعد در تلویزیون پخش شد، یعنی دادگاه ما یک روز قبل از آن برگزار شده بود. همهاش نمایش بود!» با اعترافات مسعود باستانی علیه خود، همسرش آزاد شد اما این تازه شروع ماجرا بود. مسعود به ۶ سال زندان محکوم شد و دادگاه دیگری مهسا را به یک سال زندان محکوم کرد.
در این دوران، آنها اگر خوش شانس بودند، فقط هفتهای یکبار و آن هم کمتر از نیم ساعت، از پشت شیشه سالن ملاقات زندان همدیگر را میدیدند. بعدها شرایط سختتر هم شد. مسعود به صورت غیرقانونی از اوین به زندان رجاییشهر کرج تبعید شد و جدا از دوری راه و شرایط نامطلوب این زندان، بانوان هر دو هفته یک بار امکان ملاقات داشتند.
از طرف دیگر مهسا برای اجرای حکم یک سال زندان به اوین رفت و چون اجازه ملاقات زندانی با زندانی سخت صادر میشود (خصوصاً از دو زندان مختلف)، این زوج جوان به کلی از هم دور افتادند. یکی از همبندیان سابق امرآبادی میگوید: «زوجهایی مثل ژیلا بنییعقوب و بهمن احمدی امویی یا مهدیه گلرو و وحید لعلیپور که همزمان زندان بودند، میتوانستند دو هفته یکبار همدیگر را ملاقات کنند. ولی به مهسا و شوهرش این اجازه داده نمیشد. ما پیگیری کردیم و دیدیم قانون سازمان زندانها میگوید باید شرایط ملاقات زوجها فراهم شود اما با وجود اعتراض و نامهنگاریهای مهسا و مسعود، فکر میکنم در آن یک سال فقط دو یا سه بار اجازه ملاقات به آنها داده شد.»
در آن یک سال، وقتی مهسا امرآبادی به مرخصی میآمد به مسعود مرخصی نمیدادند و وقتی مسعود در مرخصی بود، با مرخصی مهسا مخالفت میشد. ارتباط این زوج جوان فقط با نامههایی بود که گاه با دشواری به همدیگر میرساندند، یا یادداشتها و عکسهایی که روی در یخچال خانهشان میگذاشتند تا هروقت دیگری به مرخصی آمد، ببیند.
مسعود باستانی در طول ۶ سال حبس خود نوشتههای بسیاری منتشر کرده؛ از نامه و بیانیه تا مصاحبه با همبندیها و گزارشهایی در مورد وضعیت ناگوار زندان رجاییشهر. او حتی در مورد زلزله آذربایجان و شلاق خوردن همکاران روزنامهنگارش در زندان اوین نامه اعتراضآمیز نوشت. مسعود در سال های زندان با روزنامه نگارهای زیادی هم بند بود. همراه با احمد زیدآبادی به رجاییشهر تبعید شد و با کیوان صمیمی هماتاق بود. ولی با وجود تمام مقاومتها، جسم زندانی همواره در معرض آسیب است. مسعود به دلیل بیماری خونی بارها به بیمارستان اعزام شد ولی هربار بدون پایان معالجه و با مخالفت پزشکان به زندان برگردانده شده است.
یکی از نزدیکان باستانی میگوید: «اکثر مرخصیهای او در حقیقت اعزام به بیمارستان بود و از زمستان سال ۹۰ تا امروز مرتب اوضاع جسمی مسعود بدتر شده است. آخرین مرخصی او هم برای پیگیری مسئله جریمه مالی بود که دادگاه حکم داده باید حقوقی که از رسانههای خارجی گرفته را به دولت بدهد. معلوم نیست این مبلغ چطور محاسبه شده و اصلاً چرا باید به قوه قضاییه پرداخت بشود!»
باستانی در دادگاه گفته بود طی ۲ تا ۳ سال کار برای یک رادیوی خارجی، ماهانه بین ۳۰۰ الی ۳۵۰ دلار کانادا حقوق گرفته است. ظاهرا قاضی صلواتی که به این پرونده رسیدگی کرده، با محاسبهای نچندان دقیق این اعداد را در هم ضرب و به پرداخت جریمهای سنگین (آن هم با دلار آمریکا و به نرخ امروز) حکم داده است. این حکم از نظر حقوقی مشکلات متعددی دارد، ولی عدم پرداخت آن مساوی است با بازگرداندن مسعود باستانی به زندان.
حالا مسعود وارد جامعهای شده که طبق گفته همبندیان سابق او، چندان با زندانیان سیاسی خوش برخورد نیست. حتی شاید پیدا کردن کار جدید هم برای او یک مشکل بزرگ باشد، چنانکه مهسا امرآبادی هم پس از آزادی با نامهربانی مطبوعات ایران مواجه شد و این روزها به تحقیق و پژوهش در زمینه تاریخ میپردازد.
یکی از همبندیان سابق مسعود که به دیدار او رفته میگوید: «زندان مثل درهای است که در زندگی آدم شکاف ایجاد میکند. ترمیم این ضربه زمان میخواهد، اما امروز مسعود به جای رسیدگی به وضع زندگیاش تازه باید نگران جریمه سنگینی باشد که دادگاه برایش بریده. این بیانصافی است، خیلی بیانصافی است.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید