معرفی و بررسی مجموعه داستان «رشت، ساغریسازان، کوچۀ بلورچیان»
حسین فدوی: منتقد و داور ادبی
چقدر قصه دارند این لعنتیها!
شهلا شهابیان از چه وقت داستاننویسی را آغاز کرده، نمیدانم اما میدانم اولین بار با داستان «درد» در میان چهار اثر برتر جایزۀ ادبی هدایت (هفتمین دوره) دیده شد. سال بعد، یعنی زمستان هشتاد و هشت هم اولین کتاب و مجموعه داستانش با نام «به یک چیز خوب فکر کن» منتشر شد، با ناشری از رشت به نام «ایلیا» اثری که به واسطۀ دوریاش از مرکز (تهران) چندان به چشم نیامد. (به گمان من البته!)
کار دوم و رمان اولش به نام «بوی برف» با انتشارات ققنوس منتشر شد، اثری که هم در جایزۀ ادبی «واو» جزو نامزدهای بهترین اثر متفاوت سال بود و هم در جایزۀ ادبی «هفت اقلیم» کاندیدای بهترین رمان سال. (حتما بخوانیدش.) فوقالعاده است این نویسنده. از سرِ جَوگیری نمیگویم بلکه بر اساس آخرین مجموعه داستانش «رشت، ساغریسازان، کوچۀ بلورچیان» که میخواهم معرفیاش کنم، میگویم. معلوم است «بوی برف»اش شانسی نبوده! نویسنده است، نوشتن را میشناسد؛ زبان، قصه، روایت، تکنیک، ژانر… همه را میشناسد، اللهبختکی نمینویسد، مثل بعضیها که فکر میکنند داستان نوشتن شرتیپرتی است؛ شخصیت داشته باشد و ماجرا، میشود داستان!
کاش بیشتر مینوشت. کاش پُرکارتر بود این نویسندۀ گیلانیِ اهلِ لاهیجان که متولد ۱۳۳۸ است و فارغالتحصیل زیستشناسی. مدرس داستاننویسی است و دبیر سه دوره جایزۀ ادبی «بیژن نجدی» و مسئول گردآوری داستانهای برگزیدۀ این جشنواره (مجموعه داستانهایی با نام یوزپلنگانی که با او میدوند.)
چه تصور اشتباهی که گمان میکردم گیلان مانند جنوب، اصفهان، شیراز، تبریز و خراسان نویسندگان خوبی ندارد. چه نویسندۀ خوبی دارد این گیلان. عجب کتابی ست این «رشت، ساغریسازان، کوچۀ بلورچیان!»
چقدر خوب است این کتاب! آنقدر که با اطمینان میشود گفت هر که نخواند از دستش رفته، آنقدر که با اطمینان میشود گفت با هر ذائقه و سلیقه میشود از آن لذت برد. مخاطب عام را نمیدانم، مخاطب خاص و حرفهای حتما خوشش میآید؛ هم قصه دارد (و البته غصه) و هم شکل و شیوۀ روایت در خور توجه برای بیان آن. کار سادهای نیستند، برای همین میگویم مخاطب عام را نمیدانم. پیچیدگی-هایی دارند و لایههایی، تکنیکها و ظرافتهایی. اصلا آداب دارد خواندنش، باید با دقت خوانده شوند. همه چیزشان حساب شده است؛ آغازشان، گسترش و گرهافکنیهایشان، پایان و گرهگشایی-هایشان.
هیچ چیز زاید و بیدلیل در ساختار داستانها نمییابید، چرا که عناصر روایت به مقتصدانهترین شکلِ ممکن به کار رفته و ایجازی بهقاعده و درست ساخته. زبان، لحن و نثر شگردهای شکل-پردازانهای میشوند که نویسنده برای معناسازی و روایت قصههایش به کار برده است.
یازده داستان دارد این مجموعه. هر یک به شکلی و گونهای. غالبا داستانها دو مقطع زمانی را در هم میآمیزند، مقطعی که رخ دادهاند و مقطعی که روایت میشوند (شیوهای که در اکثر داستانهای مدرن دیده میشود. روایتی واپسنگر. گاه تداعی، گاه فلاشبک…) و این میشود که ذهن متلاطم راوی یا شخصیتها را میبینیم که بین گذشته و حال مرزی قائل نیستند و زمان سیال دیده میشود و این سیالیت عنصری میشود زیباشناختی برای روایت. روایتی که گاه نقل است، گاه وصف است، گاه نمایش است و گاه گزارش. گاه آیرونی میشود در داستان «خوشبختی همین جا، همین الان روبهروی من نشسته» گاه به شکل فراداستان نزدیک میشود در «رشت، ساغریسازان، کوچۀ بلورچیان.» گاه فانتاستیک در داستان «قورباغه شد پرید تُو آب» و گاه حادثهپردازانه در «این قصه مالِ کیه» و گاه…
چقدر متنوعاند این داستانها (به لحاظ فرم و محتوا و موضوع و…) و چقدر قصه دارند این لعنتیها!
انگار رمان را چپانده باشند در یک قالب کوچکتر. چقدر خوب است قصههایش، قصههایی که این روزها کمتر دیده و نوشته میشوند. بخوانید خودتان این کتاب را که هر داستانش رمانی ست برای خودش.
چه نویسندهای ست این شهلا شهابیان! فقط کاش حوصله به خرج بدهد برای عنوان داستانهایش، فقط کاش نگذارد عکسش را مثل روح بگذارند پشت جلد یا نقد بیاورند همراه کتاب. نیاز ندارد این کتاب به این چیزها. و آخر این که حواسمان بود به بُنمایۀ مرگ در همۀ داستانها، به این که بالاخره یکی باید مُرده باشد یا بمیرد در داستانها!