معنی نام عرب در رابطه با تصاویر آتارگاتیس و آمورّو
یداله رضوانی: موزاییک بالا از روزگار پانصد میلادی در ایتالیا به جا مانده است.
تا جایی که خبر دارم، گویا نگاره ماهی-بانویی (mermaid) که دو دُم دارد و آنها را با دستانش بالانگه داشته نمادی برای نمایش منفور بودن تمایلات جنسی بی رویه و نابجا در مسیحیت بوده و چنین تندیسهایی در کلیساهای قرون ۱۵ تا ۱۷ روی ستونها ایجاد میشده است. در حالی که “سیرن ها” siren و “ملوسینها” melusine را هم با دو دُم ماهی نمایش می داده اند.
دو سه سال پیش به یک تصویر از چنین تندیسی در لرستان برخوردم که باور نمیکردم سه هزار سال پیش در ایران ساخته شده باشد. شما در این باره چه دیدگاهی دارید؟
جواد مفرد کهلان: الهه سوری دریا که در روم تحت نام آتارگاتیس معروف بوده است در این رابطه بسیار قابل توجه است: گفته میشود وی را تحت آشتارت و آترت در تمامی خاورمیانه می پرستیده اند. در یونان و روم برای وی پسری به نام ایختیس (ماهی) قائل بوده اند. احتمالاَ بر اساس تصویر سکه ای از این الهه در حال شیرسواری باقیمانده معلوم میشود که از وی مانده نیمه تنه بالایی آن به شکل زن و ران-پاهایش به شکل دو ماهی تصور میشده است. شوهر او آمورّو خدای طوفان و خامخوار و به معنی کُشنده هم به احتمال زیاد به شکل گریفون تجسم میشده است.
یداله رضوانی: دیدگاه شما در باره این گریفین و آدم -ماهی دو دُم (twin tail) بر ستون یک کلیسای اروپایی چیست؟
جواد مفرد کهلان: تصور میکنم گریفونی که در اینجا به عنوان شوهر الهه آتارگاتیس (الهه نیمه زنی با پاهای ماهی شکل) ظاهر شده یعنی آمورّو خدای قبیله ای توفان صحرانشینان آمورّو در سمت نواحی شمالی شبه جزیره عربستان بوده است. نام عرب به شکل آروبَ در زبان سومری به معنی شیرپروازگر (گریفون) است. جالب است که از سوی دیگر جزء آرو در اکدی به معنی عقاب است. آمورّو ها می توانند اعراب شمالی باشند که از صحرا به میان رودان دستبرد می زده اند. می دانیم آپسو که در اساطیر بابلی نمایندۀ آبهای ازلی زیرزمین است و تیامات که مظهر دریاست (اقیانوس آب شور)، چهره شخصیت یافتۀ دریا بود و بهگونه ای عنصری زنانه نمایانده میشد که جهان را زاد. این دو خدا و الهه صحرانشینان به شمار می آمدند و تصور میشد که به ترتیب توسط ائا و مردوک نابود شده اند. به احتمال زیاد در بین النهرین آپسو با گریفون آنزو مشتبه گردیده و با آن معادل گرفته میشده است. از این روی نامهای عرب و آرامو را به شکل آری-اَب و آری-اَم می توان به ترتیب به معنی پرستندگان و اولاد پدر شیروش (آپسو) و پرستندگان و اولاد مادر شیروش (تیامات) به شمار آورد.
در سال ۲۰۱۰ مقاله تحت عنوان “در اساس نامهای عرب (آرابو) و آرامی (آرامو) توتم قبیله ای شیر نهفته است” نوشته بودم و ضمن آن این نامها را به معنی شیر و گریفون گرفته بودم و دلیل کثرت نام شیر در لسان عرب را گواه آن گرفته بودم:
در مورد توتم بودن شیر نزد مردمان عرب- آرامی کثرت این عناوین و اسامی دیگر شیر که در فرهنگنامه دهخدا قید شده است، گواه صادقی است:
ابوالابطال. ابوالاحیاس. ابوالنامور. ابواجر. ابوالاجری. ابوالجرا. ابوحفض. ابوالحذره. ابورزاح. ابوالزعفران. ابوشبل. ابوالاشبال. ابوالضیغم. ابوعریس. ابوالعرین. ابوفراس. ابوالولید. ابولیث. ابومحراب. ابومحظم. ابوالنخس. ابوالهیضم. ذواللبد (مرصع). ابوالعریف. ابومحراب. ابومحطم. ابوالنحس. ابوالهیصم. ابوالعباس. ابوالابطال. ابوجرد. ابوالاخیاس. ابوالتامور. ابوالحراه. ابوحفص. ابوالحذر. ابورزاح. ابوالزّعفران. ابوشبل. ابولیث. ابولبد (از المزهر سیوطی). ابوالحذر. ابوالحراره. ابوالحرث. ابوالابیض. ابوالاشهب. ابوالاشبال. ابوفراس. ابوعدی (بچه شیر). ابوالحارث. بوالحارث. اسده. اسامه. باقر. بیاض. بربار. بهنس. بهینس. متبهنس. بیهس. شاه دد. شاه ددان. سلطان وحوش. مُجَهْجَه ْ. حامی. حلبس. حلبیس. حطام. حطوم. مِحْطَم. حیهالوادی. حیدر. حیدره. حادر. دلهث. حمارس. حارس. حمزه. دلاهث. دلهاث. ساعده. ضبارم. ضمزر. ضمزز. طیثار. عنسه. عنتره. عفرنا. متبلل . مبربر. محمی. لبوه. لبوءه (ماده شیر). مبیح. محتصر. متحرب. محرب. مریمه. مبرر. هرماس (یادداشت مؤلف). سرحان (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسوره. لیث. هزبر (دهار). ابولبید. ابولِبَد. اخثم. اخنس. اربد. ارقب. اسجر. اسد. اشجع. اشدخ . اشهب. اصبح. اصحر. اصدع. اصهب. اصید. اضبط. اغثر. اغثی. اغثی. اغلب. افضح. اقدم. الیس. جائب العین. جاهل. جأب. جراض. جرائض. جرئض. جریاض. جرواض. جرهام. جری. جلنبط. جواس. جهضم. جهم. خابس. خبوس. خبعثنه. خباس. خثعم. خبعثن. خیس. خیتعور. خزرج. خشام. خطار. خنابس. خنوس. خنافس. خوان. دبحس. دریاس. دبخس. ذوالزوائد. ذولبیده. راهب. رئبال. ریبال. رزم. رماحس. زفر. زائف. زباف. زنبر. زهدم. سلاقم. سلقم. سرحان. سوار. سندری. سید. ساری. ساعده. سبر. شاکی. شجعم. شداقم. شدقم. شدید. شرابت. شرنبث. شریس. شنابث. شنبث. شندخ. شَکِم. شیظم. شیظمی. صارم. صعب. صلام. صلادم. صلقم. صلقام. صیاد. صم. صلهام. صمصام. صمه. صمادحی. صمصم. ضابط. ضبثم. ضیثم. ضموز. ضنبارم. ضنبارمه. ضباث. ضبارک. ضباثم. ضبوث. ضبر. ضبور. ضبث. ضبراک. ضرضم. ضراک. ضیغم. ضیغمی. ضیغنی. ضرغام. ضرغامه. ضرغم . ضرز. ضغز. ضمرز. طحطاح. طحن. طیشار. عادی. عارن. عثمثم. عترس. عَتَرَّس. عجوز. عرس. عذافر. عرزم. عِرْزَم . عَرازِم. عِرازِم. عرندس. عرصم. عِرْصام. عراصم. عرفاس. عفراس. عزام. عَرْهَم. عَرْهَم. عُراهِم. عروه. عسرب. عَسْلَق. عِسْلِق. عَسَلَّق. عسالق. عشارب. عَشْرَب. عَشَرَّب. عشرم. عشارم.عضمر. عطاط. عفرفره. عفرن. عفرین. عفرناه. عَفَرْنی. عَمَیْثَل. عنابس. عنبس. عائث. عیاث. عیوث. عوف. عابس. عبوس. عباس. عیار. غثوثر. غادی. غثاغث. غثث. غشرب. غدف. غضب. غَطَمَّش. غضوب. غالی (به لغت یونانی ). غَضَوَّر. غضنفر. غضافر. غیال. فارس. فدوکس. فراسن. فراس. فروس. فصافصه. قائت. قارح. قداحس. قرضاب. قرضابه. قراضب. قرشب. قرثع. قرحان. قساقس. قسقاس. قسقس. قسور. قسوره. قصال. قِصْمِل. قَصْمَل. قُصَمِل. قضقاض. قطوب. قعنب. قعانب. قموص. قفصل. کفأت. کلب. کهمس. کریه. کِرْشَب ّ. کعانب. کعنب. لائث. لابد. لَحِم. لیث. لیث عفرین . متربد. متجبر. متقدی. متناذر. مختلی . متورد. مجالح. مُجَهْجَه. مجتری. مخسف. مختبس. مدرب. مخشف. مخثعم. مخیف. مرزبان الرازه. مرمل. مرثد. مُرَمِّل. مرزم. موهوب. مساری. مستری. مسافع. مستلحم. مِشَب ّ. مُشَرْشِر. مصحر. مصدر. مصطاد. مصمعد. مضبث. مضرج. مِطْحَر. ّ مضطبث. مضطهد. معید. معتزم. مُعْتَلی. معیل. مُغِب. مفاجی. مفترس. مقبقب. مقتمی. مقصمل. مقرنصف. ملبد. ممقر. مِنْهَت. مَنْهَس. منیخ . مودی. مهتصر. مهصار. مهرب. مهراع . مهرع . مهیب. مهصم . مهصیر. مهصر. نَتَّآت. نَتَّآج. نجید. نحام. نهام. نَهّامه. نَهامه. نهد. ناهد. نَهِر. نهوس. نهاس. نهیک. ورد. وهاس. هادی. هاصر. هاضوم. هبرزی. هترک. هدب. هزابر. هزبر. هرّ. هراثم. هرات. هرثمه. هراهر. هَرِت. هرثم. هروت. هریت. هرهار. هَسَد. هشمه. هصار. هصام. هصم. هُصَر. هَصِر. هَصْوَر. هصوره. هضام. هضوم. هصره. هلقام. همام. هماس. همهم. هموم. همهام. هنبع. هَوّام. هَیْزَم. هیصار. هیصم. هیصور. (منتهی الارب).
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
جواد مفرد کهلان محقق تاریخ اساطیری ایران