من تُرکی را در شعر کشف کردم
گفتوگو با سهیلا میرزایی؛ شاعر کتاب “میافتم از دستم”-بخش اول
اینکه شاعری در مجموع، آنقدر از زبان مادریاش فاصله گرفته باشد که نتواند لحظهای حتی به آن زبان فکر کند، چه رسد به اینکه به آن زبان شعر بگوید، یک بحث است و اینکه شاعری لحظه به لحظه با نوستالژی زبان مادریاش زندگی کند اما به خاطر محدودیتهایی که در طول تاریخ برای فراگیری آن زبان به طور آکادمیک، برای همنژادها و همزبانهایش ایجاد شده، کمتر موفق شود شعری به زبان مادری بسراید، بحثی دیگر. سهیلا میرزایی، قدر مسلم از دستهی دوم است؛ او با سرودن شعرهایی سراسر به زبان ترکی که از نظر زیباییشناسی نیز از کیفیت بالایی برخوردارند، نشان داده است که صدالبته با تلاشِ بسیار، میتوان محدودیتهای ایجاد شده توسط حکومتهای سرکوبگرِ قومیتها و ملیتهایی را که زبان، فرهنگ و باورهای متفاوتی دارند، دور زد و به زبان مادری فکر کرد، به زبان مادری خواب دید و به زبان مادری شعر گفت. اما به هر حال، کاریست بس صعب و از این رو، تعداد شعرهایی که به زبان ترکی سروده، هنوز به یک کتاب نمیرسد. اما در همین مجموعه شعر جدیدش، «میافتم از دستم» هم دو شعر هست که قطعاتی به ترکی در آنها گنجانده شده و به نظرم، به زیبایی کار افزوده است. در گفتوگویمان با سهیلا میرزایی که به بهانهی انتشار این کتاب انجام شده است، بیشتر به معضلاتی که شاعران ایرانی غیر فارسی زبان در حفظ هویت ملی و قومیشان در شعر خود با آن روبهرو هستند پرداختهایم. بخش نخست این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
در کتاب “میافتم از دستم” آن لحن خودمانی شعرهای کتاب “میچکا غیرقانونی میخواند” را کمتر میتوان سراغ گرفت و به نظر میرسد که لحن شاعر رسمیتر شده است. در عین حال، شعرهایی که کار بر روی زبان و ساختار آنها به طور پر رنگتری صورت گرفته تعدادشان در این کتاب بیشتر از کتاب قبلی شماست؛ این را حتی با مقایسهای ساده میان شیوهی جملهبندی در عنوان دو کتاب میتوان دریافت. دلیل این همه چیست؟
هر شاعری تجربه زیست ـ محیطی خودش را دارد، مطالعاتی را دنبال میکند که موضوع ذهنیاش هستند، تجربههای خواسته و ناخواستهای دارد و احتمالا پرنسیبهایی در زندگی شاعری و غیرشاعریاش مهم هستند، مانند توجه به فرهنگ، سیاست، جامعه و به نظر من در راس اینها فردیت که در هر شاعر متفاوت از دیگری میتواند باشد. اگر لحن من در این مجموعه نسبت به قبلی تغییر کرده است، میتواند حاصل تجربیاتم باشد و بنا به ذهنیتم این بار حضوری دیگر میان کلمات داشتهام و البته خودِ آگاهم نقش کمتری در آن داشته است، یعنی هنگام سرودن به ساختار، مفهوم، ریتم واژهها و … فکر نمیکنم، بلکه تربیت ذهنیام مرا به سوی آن واژهها میکشاند، که گاه همنشین شوند، گاه با رنگ و بو و خاصیت دیگری از کنار هم رد شوند، گاه اصوات نقش پررنگتری داشته باشند، گاه کلمه در جان استعاره بنشیند، عادتهای روزمره در استفاده از کلمات در ذهن جا به جا شوند و … تا بالاخره از دلِ کلمات بکرترین حسها زاده شوند که همان من باشم. حتی گاهی لازم است گامی به عقب بردارم تا این صورت روی کاغذ را بشناسم ـ کشفِ خود، بیرون آوردن بخشی از وجود پنهانت ـ و به این ترتیب زمانی زبان با واژههای خودمانی خود را به رخ میکشد و زمانی دیگر رسمی میشود. البته این خوش اقبالی شاعر خواهد بود که در هر مجموعه به تکرار نرسد و مدام در شدن و رفتن باشد.
در این کتاب همچنین توجه خاصی به آواسازی داشتهاید و در مجموع، به صوت… مثلا: «هی ها هو/ هی یا هو/ هیاهویت هیولایم شود…»، «زوزه بکش/ تا ریززززززززز/ آن زیر جا نمانی/ م م م م م/ م م م م م…». به نظر شما نسل شعری ما در آواسازی تا چه حد وامدار هوشنگ ایرانیست؟ و تا چه حد به نگاه و بیان مستقلی در این زمینه دست یافته است؟
هوشنگ ایرانی علی رغم فعالیت کوتاه ادبیاش، همانطور که برخی از منتقدین نیز اشاره کردهاند، دستاوردهای جدید شعر امروز مدیون او و شعرهایش است که متاسفانه در دههی سی مورد تمسخر برخی شاعران و منتقدین قرار گرفت، سعی کردند او را با جیغ بنفشاش به محاکمه بکشند و غار کبودش را مهر باطلی بر پروندهی شاعریاش بدانند. چنین اتفاقی نیفتاد، با گذشت زمان شعرهای او به جامعهی ادبی راه باز کرد و هماکنون میبینیم مورد استقبال برخی از علاقمندان به ادبیات که اعتقاد به متفاوت نویسی دارند، قرار گرفته است.
عادت زدایی از واژهها در شعرهای هوشنگ ایرانی به اوج میرسد و هیچ کسی نمیتواند انکار کند که وجه بارز شعرهای او در آن زمان نقش اصوات در ساختار شکل شعرهای او بود. میبینیم هنوز هم تازه است، هنوز هم نفس دارد… در جایی خواندم که او اجتماع را مبتلا به نوعی «سکون ریایی» میدانست که در آن «درون نفرت آلود و پوچش» را پنهان میسازد و از کشف زیبایی حقیقی جلوگیری میکند. میتوانم باور کنم که گفتهی او باشد، این فضا هنوز در فضای ادبی ما پایدار است! گرچه فضای ادبی بی مهر آن زمان، قدرش را ندانست و تاریخ ادبیات ما را از شعرهای بعدی او که شاید میتوانست جنبشی ادبی در پی داشته باشد محروم کرد ولی هم اکنون نیز محیط سالم ادبی موجود نیست.
شعر امروز ایران به جز عناوین مختلفش که گیج و متعجبم میکند، باید دید از شاعرانی چون هوشنگ ایرانی، یدالله رویایی، رضا براهنی و … چقدر آموخته است و چقدر دچار شکل شعر آنها شده است! با توجه به تولید انبوه شعر، شاعران کمتری را میتوان سراغ داشت که این تاثیرات در کارهایشان درونی شده باشد. شاید من نگاه بدبینانهای داشته باشم ولی معتقد نیستم که در ادبیاتمان اتفاق خاصی افتاده است، البته به مفهوم این نیست که شاعران خوبی نداریم، زیرا با کمال میل شعرهای خوب را میخوانم.
یک ویژگی که مجموعه شعر جدید شما را خاصتر کرده است، آوردن قطعه شعرهای ترکی میان شعرهاییست که به زبان فارسی سرودهاید. این در دو شعر کتاب اتفاق افتاده و البته قطعههای ترکی هم سرودهی خودتان است اما جالب است که به نظر میرسد آن چند لایگی بقیهی شعر را [که به فارسیست] ندارد. البته من با زبان ترکی آشنایی ندارم و این را بر اساس ترجمهای که خودتان از قطعههای ترکی ارائه دادهاید میگویم… ناگفته نماند که با توجه به صوت و موسیقی کلمات، احساس میکنم در زبان ترکی هم بعضا به کارهای زبانی و ایجاد موسیقی در شعر توجه نشان دادهاید؛ مثلا: «گونلریم گئچیر/ اود سوز/ سؤز سوز» یا «آنام ائوده چای ایچیر قاوال چالیر» (تکرار حرف چ که منجر به ایجاد موسیقی درونی شده). علت استفاده از این تمهید (آوردن قطعهی ترکی میان شعر فارسی) چه بود؟ هدف خاصی را دنبال میکردید یا فقط حس کردید که شعر به این شکل، متفاوتتر میشود؟
مدتی ست زبان مادری (ترکی) دغدغهام شده است، فکرهایم ترکی میشود، نوستالژیهایم ترکی میشود، خوابهایم ترکی میشود و به همین دلیل میان سرودن شعر، واژههای فارسی کمی عقب نشینی میکنند و زبان ترکی میاندار میشود و پس از آن باز فارسی جای کلمات ترکی مینشیند. با هدف خاصی این کار را نکردهام فقط دلم میخواهد به هر زبانی در شعرم اجازهی ورود دهم، اگر این کار را نکنم، خود را سانسور کردهام. شعر دوزبانه شاید به نظر متفاوت برسد ولی احتمالا اولین شاعری نیستم که چنین فضایی را تجربه میکنم!
اشاره کردید که در برخی از شعرهای ترکیام، کارهای زبانی و موسیقی پررنگ میشود و خوش مینشیند و در برخی دیگر ممکن است آن چندلایگی را نداشته باشد، بله میتواند علل مختلفی داشته باشد، یکی از این دلایل عدم تسلط واقعی به زبان مادریام میتواند باشد. اما جا دارد یادآوری کنم، من ترکی را در شعر کشف کردم، یا بهتر است بگویم خودم را در ترکی کشف کردم، هنگام سرودن متوجه قدرت موسیقیایی این زبان شدم، متوجه قدرت واژهها شدم و در عین حال که پر از حس نوشتن میشدم، دایرهی واژگانیام محدود بود. من این زبان را در مدرسه نیاموختهام، به طور علمی با این زبان رفتار نکردهام بلکه همه تجربی بوده است و مطالعاتم نیز به ترکی بسیار بسیار محدود بوده است. همین مرا برانگیخت که به ادبیات ترکی توجه کنم و سعی کنم از جایی شروع کنم به آموختن.
پیشتر در اینترنت، شعرهایی را از شما خوانده بودم که به طور کامل به زبان ترکی سروده شده بود. حتی برای منی که زبان ترکی نمیدانم، ترجمههای فارسیشان نشان میداد که چه از نظر مضمون و چه از نظر ساختار، از کیفیت شاعرانهی بالایی برخوردارند، از آن جمله است شعر کپنک (پروانه) که آن را به زلزلهزدگان آذربایجان تقدیم کرده بودید. برای سرودن شعری ساختارمند به زبان ترکی، شاعری که اغلب شعرهایش به زبان فارسی بوده چه دشواریهایی را باید پشت سر بگذارد؟
همانطور که در بالا اشاره کردم، دلیلِ دشواری عدم تحصیل به این زبان بوده است و این بزرگترین خیانت دولتهای مختلف بود که به حضور ملیتهای متعدد در کشور بی اعتنا ماندند و گاهی علیه شان اقدام کردند و زبان مسلط، فارسی شد.
با توجه به اینکه این زبان برایم بسیار اهمیت دارد، ولی به خاطر شغل تمام وقت، برخی مشکلات و حجم فعالیتهایم، متاسفانه نمیتوانم خیلی سریع مسیر یادگیری جدی این زبان را طی کنم.
ادامه دارد…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.