من رئال مینویسم و رئال میاندیشم؛ الهام توهم است
گفتوگو با کتایون آذرلی نویسنده و شاعر
گفتگو کننده: صادق امیری
کتایون آذرلی هنرمند و نویسندهای پر کار و شناخته شدهایست. او از چهارسالگی به عنوان دُبلر در رادیو و تلویزیون مشهد شروع به کار کرد و اجراهای چشمگیری را در این برنامهها بوجود آورد. بعدها به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پا گذاشت و با آن که کودکی خردسال بود در کنار عباس کیارستمی و سیمین قدیری به نقش آفرینی پرداخت و جزء رقصندگان باله در آمد. او درهفتمین چشنواره پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۵۱ که با حضور ۱۲۰۰۰ کودک در تهران برگزار کردید، نقش آفرینی کرد و مقام اول نقش کودک را در فیلم شکار سرخپوستان به کارگردانی ژاله تابنده از آن خود نمود.
در سن شش سالگی جزو تیزهوشان قرار گرفت و وارد دبستان شبانه روزی آریان در مشهد شد. دوران متوسطه تحصیلی خود را در مدرسه روش نو گذراند و با زبانهای انگلیسی و آلمانی آشنایی یافت.
این فعالیتها با انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ خاتمه یافت و او نیز همچون زنان هنرمند دیگر ممنوع الکار شد.
او با محفلهای ادبی زادگاه خویش همکاری داشت. انجمن فرخ یکی از این انجمنها بود که او به عنوان جوان ترین دوشیزهی غزل سرا در کنار شاعر نامی، زنده یاد مهدی اخوان ثالث و محمد قهرمان مطرح گردید و در جوار آنها شعر سرود.
در سال ۱۳۶۳ دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۶۷ از زندان رها گردید و با نامهای مستعار خاوری و رستار به فعالیتهای ادبی و فرهنگی خویش ادامه داد. نخستین نمایشگاه نقاشی خود را در گالری سیران و دومین آن را در گالری دکتر مختاری برگزار کرد که با استقبال چشمگیری رو به رو شد.
در سال ۱۳۶۹ به پیوستن به سینمای جوان مشهد پیوست و با نوشتن فیلمنامه آرزو در فستیوال ایگووالادا در اسپانیا جایزهی تندیس بلورین را به خود اختصاص داد. و بعد ازآن به نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه مشغول شد. فیلم انیمیشن بره و گرگ، حنایی. با استخدام شدنش در شرکت فرهنگی و هنری عاشورا به ساختن فیلمهای کودکان و نوجوانان و انیمیشن پرداخت و تصویر ساز کتابهای کودکان قرار گرفت.
در سال ۱۳۷۰ با فیلمنامهی رویای بلورین در جشنوارهی کن حضور یافت و تندیس زرین را از آن خود کرد. در همین سال به اخذ دیپلم خویش در رشته فرهنگ و ادبیات نائل آمد و وارد دانشگاه فردوسی مشهد در همین رشته گردید.
در سال ۱۳۷۴ نخستین مجموعه شعر خود را با سانسور توسط انتشارات ترانه در مشهد به چاپ رساند. این اثر در ظرف سه ماه به چاپ دوم توسط انتشارات توس در تهران رسید.
به کانون نویسندگان در ایران پیوست و با محمد مختاری، هوشنگ گلشیری، سیمین بهبهانی، غزاله علیزاده و دیگران حشر و نشر یافت. در همین سال مجددا دستگیر شد و پس از سه ماه آزاد شد. در سال ۱۳۷۵ جلای وطن کرد و به آلمان گریخت.
در آلمان به کانون نویسندگان در تبعید و انجمن قلم پن آلمان و ایران راه یافت و طولی نکشید که با نویسندگان آلمانی نشر و حشر یافت. کونته گراس، توماس برندهارت،ریچارد داوید، مایکل فرانکل (روان شناس) و لودویک هافکه (روان پزشک) آشنا گردید و در جوار آنها قلم زد.
در سال ۲۰۰۲ وارد دانشگاه در شهر کلن آلمان گردید و ادبیات آلمانی را تا مقطع لیسانس پی گرفت. پس از آن در سال ۲۰۰۵ وارد دانشگاه کاسل شد و در رشته روان شناسی تحصیلات خود را ادامه داد. در این سال او یکی از فرزندانش را از دست داد. مرگ فرزند تاثیر عمیقی بر روحیهی هنرمند او گذاشت. در سال ۲۰۰۳ نمایشگاه نقاشی خود را در شهر گووس آلمه روده برگزار نمود و با دیگر هنرمندان آلمانی اشنا شد.
در سال ۲۰۰۵ با رادیو سوئد همکاری کرد و برنامه ساز و گوینده برنامه اسم شب شد. این همکاری پس از یک سال به دلیل تبدیل آن به وب سایت متوقف گردید. در سال ۲۰۰۸ چهارمین نمایشگاه نقاشی خود را در شهر کاسل برگزار نمود.
در سال ۲۰۱۳ به اخذ دیپلم خود را در رشته روان شناسی نائل شد و در بیمارستان و کلینگ روان درمانی مشغول به کار گردید. در همین سال وارد حزب آلمان SPD گردید و به عنوان نمایندهی ایرانیان و افغانها و پناهجویان منتخب گردید و پس از مارگرت زلبرت، که مادربزرگ فرانک زلبرت است به عنوان نخستین زن فرهنگی در بازسازی فرهنگ و هنر شهر مقیم خویش کاسل، برگزیده شد و در جشنوارهها و فستیوالهای هنری که هر پنچ سال در این شهر برگزار میگردد، به فعالیت مشغول شد.
در طول این سالها او هم چنان به خلق آثاری دیگر پرداخت.
شبنم عشق در غربت من، بر من چه گذشت را در سال ۲۰۰۰ به چاپ رساند که کمیاب است.
کتاب خاطرات زندان خود را به نام مصلوب در سال ۲۰۰۱ به چاپ رساند که آن هم کمیاب است
مجموعه شعرسجود ستاره در همین سال به چاپ سوم رسید.
در سال ۱۹۹۹ مجموعه شعر بانوی شرق اندوه را منتشر ساخت. که آن هم کمیاب است.
رمان آنیموس را در سال ۲۰۰۵ به چاپ رساند. مجموعه شعر بانوی بارانی را نیز در همین سال منتشر ساخت.
رمان زندگی نزیسته را در سال ۲۰۰۷ چاپ کرد و هم پای آن مجموعه شعر تبسم سکوت را منتشر نمود.
تا نهایت با دوست را که شامل صد و یازده نامه است، منتشر کرد. متنهایی برای هیچ که مجموعه مقالات اوست در همین سال منتشر گردید.
حکومت مستبد، جامعه خشونت گرا را که تحلیلی روان شناختی و جامعه شناسی از جامعه فعلی ایران است، در سال ۲۰۱۷ چاپ کرد.
مجموعه شعر ضمیر اول شخص مفرد و معبد تن و بانوی خاص را در همین سال منتشر نمود.
مجموعه مقالات روایت ممنوعهها در همین سال به چاپ رساند.
رمان هیچگاه در تبعید را در سال ۲۰۱۹ منتشر ساخت.
[penci_blockquote style=”style-2″ align=”right” author=”کتایون آذرلی” font_weight=”bold”]من در هیچ یک از نوشتههایم چه شعر، چه نشر، چه رمانهایم هرگز از هیچ “جهان گمشدهای” ننوشتهام. من “رئالیسم” مینویسم و”رئال” میاندیشم. واقعییتیهای جهان رویاروی خودم را مینویسم. چیزی به نام “الهام” در خلق آثار من وجود ندارد. “الهام” توّهم هست. تلنگریست به واقعیت. و من همهی لحظههای را ضبط و ثبت میکنم. درست و دقیق همچون یک دوربین فیلمبرداری. هر آن چه را که از “انسان” میبینم. مینویسم. چشم و دل و قلبم رو به جهان “انسان” باز است و حسرت و ودردها و رنجها و شادی و لذت آنها.من با “انسان ” و” طبیعت” رابطهای ناگزیر دارم. این دو مقوله به جان من گره خوردهاند. اگر چه “مرگ” را بسیار را دیده و تجربه کردهام، اما نگاهم به “زیستن است و “زندگی”، و حرمت گذار بودن و ماندن “انسان” هستم در مقام آزادی. من هرگز ننوشتم تا خودم را تسلی بدهم. نوشتن “زندگی” من است. لذتی ست که آن را برگزیدهام.[/penci_blockquote]
برای شروع سخن اجازه بفرمایید از کتاب بحث بر انگیز شما شروع کنیم که در مقطع انتشار موجب بحثها و جدلهای بسیاری شد. کتاب خاطرات زندان شما “مصلوب”، اولین کتابی بود که از تابوها و رفتارهای غیر متعارف و غیر اخلاقی در زندانهای ایران پرده برداشت. اگر چه این رفتارهای نامتعارف از دیر باز و توسط بسیاری در حد گفتار و درد دل عنوان شده بود اما شما اولین زنی بودید که این تابو را در کتاب “مصلوب” خود شکستید. لطفا برای مخاطبان ما بفرمایید چه عللی باعث این تابو شکنی شد؟ و چرا عدهای برغم این واقعیت عیان که دهها نفر مدعی آن بودند سر به مخالفت و کتمان آنچه در جریان بود کردند؟
نخست سپاسگزارم از شما و دست اندرکاران این نشریه، که این مصاحبه را با من تنظیم کردید. من بر این باور بودم که این مصاحبه جهت چاپ رمان “هیچگاه در تبعید” است. اما حالا با درج سوالهای تان، میبینم، قرار است ما با هم سفری طولانی به کل ِ”کارنامهی هنری و فرهنگی ام” داشته باشیم.پس پاسخ سوالهایتان را میدهم: تصور میکنم عاملش باز میگرددد به روحیه من و تجربهام. اساسا از کودکی طغیان نگر بودم. از “سنت” و “مذهب” و “عرف” و هر آن چه مرا “ممکن” میساخت تا “فرمان بردار” باشم، گریزان بودم. حادثه “مصلوب” و آن چه نا روا بر من روا شد. سالها مرا به خود مشغول ساخت. این سکوت را سالها در گلو خفه ساخته بودمش.هدف آنها در زندان، با آن شکنجههای قرون وسطی یی، شکستن من بود. “تجاوز جنسی”یکی از شکنجهها و آخرین شکسته بود.از سوی دیگر باید توجه داشته باشید که من در دو برهه از زندگیم در ایران بودم. برهه نخست دوران سلطنت پهلویست که آزادی برای زنان بیشتر بود و تابوها کمتر. دورهی دوم، باز میگرددد به انقلاب اسلامی، ۱۳۵۷ که رهایی و آزادی و به رسمیت شمردن زنان کاملا خط خورد و تابوها جلوه گر شدند.طبیعی بود که با ظهور استبداد اسلامی و زیستن در آن سر زمین نمیتوانستم از این وقایع حرفی بزنم و یا بنویسم. بنابراین طبیعی ست که من بیشتر به دورهی نخست زندگیم در آن سر زمین نزدیک باشم، تا به دورهی دومش که انقلاب ۵۷ بود. سپس با جلای وطن و اقامت گزیدن در آلمان، نخستین کسی که تشویقم کرد تا این خاطرات زندانم را بنویسم، رئیس و قاضی دادگاه اقامت مهاجران بود. و بعد طی دورانی که هم درس میخواندم و هم مورد درمانهای پزشکی از لحاظ جسمی و روحی قرار میگرفتم، درمانگرانم بودند. این سکوت باید شکسته میشد که من شکستمش. همین و بس. و بعد این که برایم هیچ اهمیتی ندارد که کسی یا کسانی به مخالفت برخیزند. کتمانم کنند. تهمت و برچسب بزنند. خیال و توهم محسوبش کنند یا نکنند. این که دیگران چه فکر میکنند و یا تصوری دارند برایم حائز اهمیت نیست. این که چرا مخالفند و کتمانم میکنند هم برایم توفیری ندارد. من راه خودم را میروم و کار خودم را انجام میدهم. یکی از وظایفی که برای خود در وهلهی نخست برگزیدهام و به آن اقدام و آن را مرتکب شدهام، همین است که قلمم را برای رهایی و آزادی از جهل و تمکین در برابر ظلم و ستم به کار ببرم و از عشقی در وسعت جهان، فارغ از جنسیت و نژاد و قوم و قبیله، زبان حرف بزنم و “انسان” را حرمت گزار باشم و از حقوق انسانی اشان دفاع کرده و آن را روی تن کاغذ سفید بنویسم. حال میخواهد در قالب شعر باشد یا نثر. تفاوتی ندارد. این وظیفه من است و مابقی، حرف و حدیثهاهمه فسانه.
فعالیتهای هنری شما تقریبا از زمان کودکی شروع شده اما در دوران اقامت تان در ایران ما با آثار کم رنگی از شما مواجه هستیم در حالی که پس از سال ۱۳۷۵ و جلای وطن تا به امروز شاهد آثار متنوع و بسیاری از شما چه در حوزههای شعر و داستان و رمان و نقاشی و تحقیق هستیم آیا تبعید دریچهای تازه برای آفرینش بود یا حسرتی که خلاقیت هنری شما را شکوفاتر کرد؟ این تبعید چه چیزهایی را از شما گرفت و چه چیزهایی را به شما افزود؟
امیدوارم شما و خوانندگان گرامیاتان از من انتظار نداشته باشند که مثل همه بگویم؛ از بدوّ نطفه بستنم “شاعر و نویسنده و هنرمند” به دنیا پا گذاشتهام!نه. من در طی زمان رشدی بطحی داشتم. و بعد این که من از شما میپرسم، به نظر شما یک دختر بچهی چهار ساله را که دارای استعدادهای هوشی و هنری هست،و هم میتواند دکلمه کند و هم تقلید صدا را، چه کسی میتواند جدی بگیرد؟پاسخ را من میدهم. هیچکس! جز همانهایی که از این استعدادها بهره بردند .آقای “مسعود توسلی” و “خانم ژاله تابنده “از حنجرهی من در برنامهی کودکان و نوحوانان هزاران صدابرداری کردهاند. از هنر رقص بالهام خانم “سیمین قدیری” در کنار عباس کیارستمی، در کانون فکری و پرورش کودکان و نوجوانان در ترانه” یک گل، ده گل. صدها گل” بهره بردند.ّ وقتی از سالن رادیو مشهد وارد میشدم “عباس سماکار” مرا سایهای بیش نمیدید. اما امروز در خارج از کشور و با بزرگ شدن من بهترین دوست هم هستیم. رضا علامه زاده ” همچنین. اما چرا در آن زمان آنها مرا نمیدیدند؟ طبیعی ست، چون دختر بچهای بودم چهار ساله، و تفاوت سنی امان نسبت به هم بسیار متفاوت. با این حال مثل همیشه تک و تنها راه خودم را رفتم. فقط خودم بودم و سایهام که مرا به پیش میبرد تا آن که آن انقلاب لعنتی روی داد.و من خانه نشین شدم. آثار ضبط شده از من به بیش از ۱۵۰۰ فایل صوتی و پانزده سال فعالیت هنری در فن دوبلری و گویندگی میرسد که، هر بعد از ظهر، دو ساعت پخش زنده برنامهی کودکان و نوجوانان بود. در هفتمین چشنوارهی پرورش فکری کودکان و نوجوانان،در میان ۱۲۰۰۰۰ کودک که در تهران برگزار میشد، مقام اول نقش کودک را در فیلم شکار سرخ پوستان به کارگردانی ژاله تابنده را بدست آوردم و در چندین فیلم نقش آفرینی داشتم. در ایران، پس از خروج و رهایی ام از زندان، دو فیلم ساختم که وارد چشنواره کن شد و برنده جایزه بلورین گردید،فیلم دیگرم در چشنواره ایگووالادا در اسپانیا مقام اول را گرفت و جایزه و تندیس طلایی رابه خود اختصاص داد. پس از آن بیست و چهار انیمیشن برای کودکان و نوجوانان ساختم. در نخستین سالهای بعد از رهایی ام از زندان و در ایران دو نمایشگاه نقاشی از من برگزار شد که با استقبال بی نظیری از سوی مردم روبرو گردید.
آن چه را که باید وطنم به من میداد، آن را از من گرفت، و در عوض جامعه میزبان که شما آن را “تبعید” مینامید، آن چه را که وطنم از من ستانده بود، به من بازگرداند.
نخستین کتاب خود را در ایران، در سن بیست و هفت سالگی نوشتم. مجموعه شعر “سجود ستاره” را میگویم. که پس از سه ماه از نخستین چاپش توسط انتشارات ترانه به مدیریت محمود خافی در مشهد، به چاپ دوم رسید و آن را انتشارات توس در تهران به مدیریت زنده یاد “محسن باقر زاده” منتشر کرد. حال اگر این فعالیتها و موفقیتها از نظر شما کم رنگ هستند، باز هم مشکل من نیست. و اما بخش دوم سوال شما را جواب میدهم: میدانید. زمانی که نویسنده و یا هنرمندی فارغ از هر چهارچوب ذهنی و ایدئولوژی و حتی جغرافیایی قلم به دست میگیرد و خلق میکند، آن گاه هنرمند و نویسندهایست جهانی. به کل جهان متعلق هست. پس بنابراین، او رهرو است و من رهرو بودم. فقط همین. اما اگر منصف باشم که سعی میکنم باشم، باید با صراحت پاسخ دهم که “تبعید” دریچه و امکانات بیشتری را برای رشد و فعالیتهای هنری و فرهنگیام فراهم آورد و من فقط دنبال رو هدف و انگیزههایم بودم و از آنها دست نشستم.
کتایون آذرلی شاعر، نویسنده، نقاش و روان درمانگر است. کتابهای شعر منتشر میکند. کتاب “حکومت مستبد، جامعه خشونتگرا” را مینویسد، تابلوهای نقاشی میکشد و رمان” هیچگاه در تبعید” را منتشر میکند. کتایون آذرلی کدام بخش از جهان گمشده را میخواهد با مخاطبانش در میان بگذارد؟ از چه زشتیها و پلیدیها میخواهد انسانها را بر حذر کند و کدام دریچه را میخواهد برای دیدن زیباییها برای مخاطبانش بگشاید؟ کتایون آذرلی مینویسد که احساس درون خود را تسلی بدهد یا آنکه میخواهد جهانی زیباتر برای مخاطب نشان دهد؟
من در هیچ یک از نوشتههایم، چه شعر، چه نشر، چه رمانهایم هرگز از هیچ “جهان گمشدهای” ننوشتهام. من “رئالیسم” مینویسم و”رئال” میاندیشم. واقعییتیهای جهان رویاروی خودم را مینویسم. چیزی به نام “الهام” در خلق آثار من وجود ندارد. “الهام” توّهم هست. تلنگریست به واقعیت. و من همهی لحظهها را ضبط و ثبت میکنم. درست و دقیق همچون یک دوربین فیلمبرداری. هر آن چه را که از “انسان” میبینم، مینویسم. چشم و دل و قلبم رو به جهان “انسان” باز است و حسرت و دردها و رنجها و شادی و لذت آنها. من با “انسان ” و” طبیعت” رابطهای ناگزیر دارم. این دو مقوله به جان من گره خوردهاند. اگر چه “مرگ” را بسیار را دیده و تجربه کردهام، اما نگاهم به “زیستن است و “زندگی”، و حرمت گذار بودن و ماندن “انسان” هستم در مقام آزادی. من هرگز ننوشتم تا خودم را تسلی بدهم. نوشتن “زندگی” من است. لذتی ست که آن را بزگزیدهام. جهان درونی من، جهانی ست پر از صمیمیت و مهربانی، پر از رنگهای شاد و زنده، پرازعطر یاس و اقاقیاست، حسرت کدام است؟ من با هر آن چه “انسان” را به یاس و ناامیدی، غم و حسرت، شکست و غمزده گی، تیرگی و بد اقبالی ست میکشد و یا میرساند در ستیزم و سر ستیز دارم با هر آن که حرمت گزار”انسان” نباشد و حقوق او را نادیده تلقی کند و زیر پا بگذارد. مگر آدمی میتواند با “نوشتن” خود را تسلی دهد؟ این صیغه از کدام قوطی عطاری به در آمده؟ خلاقیت و نوشتن با تسلی رابطه ندارد. یا آدمی ذهن و دلی برای آفرینش دارد یا ندارد. اگر دارد خلق میکند و اگر ندارد از خلاقیت معاف میشود. کفگیر هم که به ته قابلمه خورد، دیگر خورده و فرد خلاق باید با این واقعیت روبرو شود. همین و بس. پس میبینید،” خلاقیت”، هیچ رابطهای با تسلی ندارد.
تشابه معنا داری در اشعار و آثار نقاشی شما میتوان مشاهده کرد. من این تشابه را از نام یکی از کتابهای شعر شما میگیرم که” معبد تن” نام دارد. این زنی که در شعرها و نقاشیهای شما درهالهای از رنگهای سیاه و سفید حسرت، از معبد تن سخن میگوید آیا زادهی محدودیت قبل از تبعید است یا زادهی تبعیدی ناخواسته که ریشههای خود را در نوجوانی ایران جا گذاشته است و اکنون نمیتواند با جهان آزاد همنوایی کند؟
نقاشیهای من در هیچهالهای از رنگهای سیاه و سفید و آن چه شما آن را “حسرت” مینامید وجود ندارد. جز فقط در یک اثر که آن هم دفتر شعر دیگریست به نام “ضمیر اول شخص مفرد” که از کلکسیون به اجرا درنیامدهام در ایران، برگزیده شدهاند که همه با سیاه قلم کشیده شدند و نمادهایی از پنچرههای بسته و میلههای زندان و زنجیر و بند و قفل و کلید اند و چهرهی انسانی درهم فرو رفته و خرد شدهاند و زمان که تکه تکه شدهاست. این نقاشیها در دوران اولیهی رهایی ام از زندان کشیده شدند که من آنها را در این دفتر به چاپ رساندم. و توضیح کامل و کافی آن را در مقدمهی کتاب آوردهام. اما در نقاشیهای دیگرم، من بیشتر “زن” را نقاشی میکشم، آن هم در نمادهایی از رمز و راز و پر از رنگ. اما چرا “زن”را؟ زیرا زنان کشورم، در طول تاریخ ایران با پذیرش دین اسلام و بعد بار دیگر با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ کاملاً مطرود شدند. تحقیرشان کردند، نادیده انگاشته شدند و از حقوق و مزایای ساده یک زندگی بهتر توامان با احترام و مورد تاًیید واقع شدن در تمام عرصههای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی،دور و جدا گشتند. من به “انسان” حرمت میگذارم و برای من بسیار مهم است. شعرها و نثرها و نقاشیهایم همه از “انسان” حرف میزنند. از زبان و حس زنانی مینویسم که حق بیان احساسات و افکار و آمال و آرزوهای شان را ندارند. دور افتاده و جدا شدند از “هویت واقعی” خویش. اسیرند، اگر چه در جامعه رفت و آمد دارند. اما اسیر دست ستمگر مذهب اند و عرف و سنت، و گاهاً جهلی که به ناگزیر بر آن تمکین کردهاند. و ناگزیر به سر فرود آوردن بر آن و زیستن در دخمهایند که نامش خانه و وطن است تا به روزمرهگی و روزمردهگی خویش تن بسپارند.
[penci_blockquote style=”style-3″ align=”left” author=”کتایون آذرلی ” font_weight=”bold” font_style=”normal”]دشمن آزادگی و صلح بشری، همین ایدئولوژیهایند. فرقی هم برای من ندارد کدام ایدئولوژی و در کدام قالب و معنا و مفهوم و یا حتی تئوریهای فکری و فلسفی و غیره.[/penci_blockquote]
نگاه کنید به همین جامعه فعلی و کنونی ایران: زنان کشورم حق ورود به استادیوم ورزشی را ندارند. اجازه دوچرخه سواری ندارند. خندیدن زن را بی حیایی میانگارند. پوشش او را تعیین میکنند. دیدن و نمایان ساختن گیسوانشان جرم است. دیده شدن پستی و بلندی اندام شان پستی و بی شرمی است. رقصیدن شان ممنوع است. آواز خواندنشان ممنوع است. شادیهای شان مخفی است. اما ضیغه شدنهاشان آزاد و قانونی ودرعینِ ثواب است!
و اما برگردیم به مقولهی تبعید وتعریف شما از آن.
اگر بیوگرافیام را بخوانید، خواهید دید رشد و شکوفایی من در خارج از وطنم بود. در واقع آن چه را که باید وطنم به من میداد، آن را از من گرفت، و در عوض جامعه میزبان که شما آن را “تبعید” مینامید، آن چه را که وطنم از من ستانده بود، به من بازگرداند. بنا براین تجربه، تعریف من و شما از “تبعید”، تعریفی کاملاً متفاوت است. بر خلاف آن چه شما در سوالتان مطرح کردهاید و آن را “جهان آزاد” مینامید و عدم تطبیق من با آن، باید خدمت تان عرض کنم من با جامعه میزبان بسیار خود را تطبیق دادهام. این جا به تحصیل پرداختم و به زبان آلمانی تسلط کامل و کافی دارم. این جا “روان درمان” شدم و با بیمارانم که اغلب شان آلمانیاند گفتاردرمانی دارم. دوازده ساعت کار مفید میکنم و دو ساعت استراحت. و مابقی زمانم را به خلق آثارم میپردازم. شهروندی حقوقیام. زنیام کاملا مستقل از نظر مادی که بر روی پاهای خویش ایستاده و تکیه به سایهی خودش زدهاست. پس بار دیگر تکرار میکنم؛ آن چه را که باید وطنم به من میداد، آن را از من ستاند، وآن چه را که وطنم از من ستانده بود “تبعید” به من بازگرداند. اما شاید منظور شما از کلمه “حسرت”، دلتنگی برای وطن باشد؟ اگر چنین باشد، به نظر من احمقانهاست که آدمی برای یک مشت در و دیوار و کوچه و سنگ و کوه و کلوخ و غیره و ذالک دلش تنگ شود. من برای چه به وطنی که تحت تسلط استبداد مذهبی ست باید دلم تنگ شود و حسرتش را بخورم؟ حسرت چه چیزش را بخورم؟ این که اسیر استبداد مذهبیاند؟ از این که با انقلاب ۵۷ ما به صد سال پیش و گاهاً به قرون وسطی رسیدهایم؟ باید با صراحت بگویم: نه، متاسفم! من برای چنین جامعه و فرهنگی دلم تنگ نمیشود و حسرتش را هم نمیخورم.
سیاست و اعتقادات ایدئولوژیکی در کجای جهان بینی شما در آثارتان جا دارد ؟ آیا معتقد به جدایی سیاست از هنر هستید یا آنکه سیاست و ایدئولوژی را محصولی از شرایط اجتماعی و الزامی برای نوشتن میپندارید؟
در هیچ جا و درهیچ کدام! دشمن آزادگی و صلح بشری، همین ایدئولوژیهایند. فرقی هم برای من ندارد کدام ایدئولوژی و در کدام قالب و معنا و مفهوم و یا حتی تئوریهای فکری و فلسفی و غیره. ایدئولوژیها از “انسان” فرمانبردارانی کر و کور میسازند که جز از دریچهی یک چشم در پیشانیاشان، نمیتواننند به جهان و اطرافشان و به خصوص به “انسان” بیندیشند. در نتیجه “انسان” را از آزادی و آزاده گی و رهایی دور و جدا میسازند و بر عکس “آدمی” را به هر آن چه تعصب و تعلق است پیوند میدهند. من جهان آزاد را برای پریدن و و پرواز “انسان” میخواهم.
رمان بلند شما به نام “هیچگاه در تبعید” توسط انتشارات فروغ در شهر کلن آلمان به چاپ رسید. ما در این رمان با کدام زاویهی دید خانم کتایون آذرلی مواجه هستیم ؟ لطفا کمی در خصوص این کتاب برایمان بفرمایید.
این رمان که چهارمین رمان من است، باز از زندگی زنی سخن به میان میرود که در تبعید در ستیز با سنت و عرف و عادات است. با مردی ایرانی که نقاب روشنفکری را بر چهره دارد آشنا و سپس به زندگی اصطلاحاً سفید ادامه میدهد. در این همزیستی و هم خانه شده گی نقابها از چهره برداشته میشود. مرد در ته اندیشهاش در جستجوی یک زن سنتی است که مبادی آداب باشد و تن به تمکین از مرد بسپارد. شخصیت اصلی که نامش “هیچگاه” هست در ستیز و نبرد با این مقوله میپردازد. او با آن که هنرمند یست مستقل و از طریق فروش مجسمههایش تمام امورات مالی خود را عهده دار است و به آن مرد و یا به دولت وابستگی ندارد، حقوق اجتماعی و فردی اش از سوی شریک زندگیش نادیده تلقی میشود و گاهاً مورد سرزنش، تحقیر و نادیده انگاشتن قرار میگیرد. حال ستیز بین این دو و تضادهای روحی و عاطفی که برای شخصیت اصلی رمان روی میدهد، سر باز میکند و آشکار میشود و نقابها، یکی پس از دیگری در این نبرد و ستیز از چهرهها برداشته میشود. در این رمان از شخصیت های دیگری هم سخن به میان میرود و آن دگرباشان جنسی اند.”هیچگاه” شخصیت اصلی رمان، در رابطه با شریک زندگیش، با بیرون و درون خویش سر ناسازگاری را میگیرد، اگر چه دگرباش جنسی نیست.
[penci_blockquote style=”style-2″ align=”right” author=”کتایون آذرلی” font_weight=”bold” font_style=”normal”]زمانی که نویسنده و یا هنرمندی فارغ از هر چهارچوب ذهنی و ایدئولوژی و حتی جغرافیایی قلم به دست میگیرد و خلق میکند، آن گاه هنرمند و نویسندهایست جهانی. به کل جهان متعلق هست.[/penci_blockquote]
رمان در چهار فصل نوشته شدهاست. نام هر فصل سر آغاز دریچه ایست بر روی خواننده. کلماتی که در گیومه گذاشته شدهاند از بار فلسفی برخوردارند. در این اثر نگاهم به فلسفه اگزیستالیسم (انسا نگرایی) و نهیلیسم (پوچ گرایی) است، از سوی اما از نظر روان شناسی، بر اصول و پایه “آنالیزم” (تجزیه و تحلیل رفتار درونی و بیرونی ) گردش دارد و بر آن محور میچرخد. حال آیا شخصیت اصلی رمان میتواند از دام این سنت و عرف، که در خارج از کشور روی میدهد، راهی یابد و از آن رابطهی عاطفی که حول محوری شیطانی میچرخد جدا شود یا نه، پاسخش برای خوانندگان محترم، پس از خوانش اثر بازگشوده و به پاسخ آن دست خواهند یافت.
هزاران کتاب در تبعید منتشر و صدها هنرمند در این زمینه فعالند اما نه در داخل ایران و نه در خارج از کشور مخاطبان فارسی زبان بندرت و آن هم توسط ناشر یا نویسنده با این آثار آشنا میشوند و از سویی دیگر بیش از سی و اندی سال است که کانون نویسندگان ایران در تبعید که مجمعی صنفی ست شکل گرفته و شما هم عضوی از اعضای آن هستید به نظر شما چرا این کانون نتوانسته تمام یا حداقل بخشی از نویسندگان خارج از کشور را در خود جا داده و فعال تر و ماثرتر عمل کرده و به مکانی فراگیرتر و محلی برای حمایت و گسترش فرهنگ فارسی مبدل شود ؟ شما به عنوان یکی از اعضای این کانون تاکنون چه حمایتهای معنوی و مادی از این نهاد برای فعالیتهای هنری دریافت نمودهاید ؟ و این نهاد اصولا نمایندهی چند درصد از هزاران هنرمند ایرانی در تبعید ست؟
باز ناچارم سوال شما را فورمولیزه بکنم. تجزیه و ترکیبش کنم. شما نخست از وظیفهی ناشر در مقابل مولف میپرسید. بسیار خوب. این اما وظیفه من نیست که پاسخگوی عملکرد ناشرین باشم. این سوال را باید ناشرین پاسخگو باشند، حال چه در خارج و چه در داخل ایران. سپس از عملکرد کانون نویسندگان در تبعید از من سوال میکنید و خودتان هم خاطرنشان میسازید که من فقط یک عضو هستم. پس تا به این جا هم درست. اما پیشنهاد من این است که این سوال را از هیئت دبیران هر دوره بپرسید. من مسئول عملکرد و نقطه نظرها و تصمیمات “کانون نویسندگان در تبعید” نیستم و خط و مشی را نشانه نمیروم. این که چرا نویسندگان دیگر تحت پوشش “کانون نویسندگان در تبعید” قرار نگرفتهاند، سوالی ست که باید از نویسندگانی انجام بگیرد که باری، به هر حال نخواستهاند عضو باشند و یا بوده و از آن فارغ شدهاند. من نمیتوانم برای دیگران نسخه بپیچم که چه انجام دهند و چه انجام ندهند. اما احتمال میدهم این تمایل و میل آنها بوده. و این که من شخصاً در طول این بیست و اندی سال چرا عضو باقی ماندهام هم، تمایل شخصی من است و شاید هم از پوست کندنهایی باشد که کندهام و در زندگی آموختهام که کار گروهی چگونه هست و چه مناسباتی را میطلبد. برای من شخصاً چند نکته در ارتباط با این صنف فرهنگی – سیاسی وجود دارد که در شرایط کنونی جامعه ایران، آن را دنبال میکند. نخست: از نویسندگان تحت فشار در ایران حمایت به عمل میآورد. دوم: صدای اعتراض به استبداد مذهبی و سیاسی را به گوش جهانیان میرساند. سوم حمایت و یادبود نویسندگانی را دنبال میکند که در قتلهای زنجیرهای کشته شدند. چهارم: این که یادمان کشتار سال ۶۷ را در دستور عمل خود دارد. پنچم: آثار نویسندگان را در سایت خود بدون هیچ گونه حصر و سانسوری به چاپ میرساند، همین طور در دفترهای کانون.
[penci_blockquote style=”style-1″ align=”left” author=”کتایون آذرلی”]“تبعید” تکه، تکه شدن است و ما هر یک تکهای از خودمان را آرام و آهسته از دست میدهیم.[/penci_blockquote]
اما از این که بگذریم، به طورکلی؛ زمان، زمان تشکل گریزیست. تشکلهای فرهنگی – سیاسی یکی پس از دیگری از میان میروند. انتشاراتیها هم چنین. انتشارات باران دست شست و دیگر نشریه باران را انتشار نداد. انتشاراتش را محدود و محدودتر کرد. انتشارات کتاب در آمریکا هم چنین. بنابراین میبینید دوران، دوران گسست است. “تبعید” تکه، تکه شدن است و ما هر یک تکهای از خودمان را آرام و آهسته از دست میدهیم.
شما یکی از زنان هنرمند ما در تبعید هستید که هم در ایران و هم در خارج از ایران به خلق آثار هنری پرداختهاید لطفا بفرمایید چه محدودیتهایی زنان هنرمند در ایران و خارج از ایران پیش رو دارند؟ و آیا چشم اندازی برای بهبود وضعیت هنرمندان زن ایرانی میبینید و یا آنکه نیازمند فرهنگ سازی و تغییر رویکرد جامعه هستیم.
ما نمیتوانیم ایران را با خارج از کشور مقایسهاش کنیم. جملهام بدین معناست که ما داریم از دو قاره، دو جهان، دو شرایط زیستی و فرهنگی و سیاسی مختلف حرف میزنیم. اما اگر سوال شما را تجزیه و ترکیب کنم، نخست چنین پاسخ میدهم: آن چه در ایران مانع رشد و خلاقیت و استقلالهای فکری و عملی و مادی زنان است، حظور کتمان ناپذیر استبداد سیاسی و مذهبی است. من به این سوال شما در کتاب “حکومت مستبد، جامعه خشونت گرا” که تحلیلی روان شناختی از دولت و جامعه مستبد است، پرداختهام. وضعیت “انسانی”، در این جامعه و کشور بحرانی ست. استتار اضطراب است. گمگشتگی ست میان آن چه که “انسان” از “خود” میخواهد و آن چه جامعه و فرهنگ و قانون و سنت به او تحمیل میکند. بنابراین تا این استبداد مذهبی ـ سیاسی هست، چشم انداز روشنی را برای”انسان” نمیبینم. شما از فرهنگ سازی و تغییر رویکرد در جامعهی فعلی سخن به میان میآورید. آیا به راستی و درستی، دستاورد انقلاب ۵۷ را ندیدهاید که حال از من میپرسید؛ “فرهنگ سازی” و “تغییر رویکرد”؟ آخر مگر میشود با مشتی ملای بیسواد فرهنگ سازی کرد و به امید تغییر رویکردشان شد؟ ملا و آخوند چه بویی از فرهنگ به مشام مبارک شان رسیده، تا ما در انتظار تغییر رویکردشان باشیم؟! از آخوند چه انتظاری دارید؟ از جامعهای که تا خرخره در عمق خشونت و پذیرش بی چون و چرای آن فرو رفتهاست و از خود “چرایی” ندارد تا به آن پاسخگو باشد، جامعهای که سخت در معیارهای پوسیده و از رنگ و رو رفته دچارند، در انتظار کدام تغییر رویکرد هستید؟ مثال سادهای میزنم: زنان ما پذیرفتهاند تا در امر صیغه مقام اول را به خود اختصاص دهند. بینیها همه عملیاند. لبها متورم از آمپول، گونهها نیز. گیسوانشان هم که غیر طبیعی و واقعی ست. حالا این یعنی چه؟ این یعنی از خود بیگانگی و دورافتادن از خود و عدم پذیرش”خود” آن گونه که هست. اکنون از جامعهای که در لذت جنسی تام و مادیات تام قرار گرفتهاست و جز این، به هر بهایی که شده وقعی نمیگذارد در انتظار کدام دریچهی روشن هستیم؟ امیدوارم از من در انتظار شعارهای دهن پرکن و تکرار مکررات نباشید.