نام و نشان کی لهراسب در اساطیر و تواریخ
نام کی لهراسب به صورت کی لَهَرَ سَوَ به معنی پادشاه دارای مشروب مناسب (شراب هوم) [یا دارای اسب مناسب است]. به این سبب است که نام وی در رابطه با دستگیری افراسیاب (مادیای اسکیتی) در کنار دریاچهٔ چئچست (ارومیه)، هوم عابد سرور آمده است:
lahara (लहर).—f A wave. A fit, a whimsey.
शव n. sava water
نام یرواند/لهراسب در مقام داماد آستیاگ و پدر مگابرن ویشتاسپ و زریادر سپیتاک به صورت سپیتمه/سپیتمان (سوی-آتمه، دارای شراب سودمند) ذکر شده است:
शुभ adj. subha (spa) useful
Ātman (आत्मन्). Essence
بنابراین منگ گشتاسبی در اساس متعلق به پدر مگابرن گشتاسب (ویشتاسپ) یعنی لهراسب بوده است:
چون در کتاب «ارداویرافنامه» که احتمالاً در زمان انوشیروان نگاشته شده و شرح معراج ارداویراف مؤبد به بهشت و دوزخ است آمده است: «پس دستوران دین سه جام زرین می و منگ گشتاسبی پر کردند …. ، به ویراز/ویراف فرا دادند» (آموزگار، ۱۳۸۶: ۱۸۴). منگ گشتاسبی نیز همان شراب هوم بوده که «مشروبی سکرآور که از گیاهی به عمل میآوردند» (گیرشمن، ۱۳۸۳: ۱۸۴) و با منگ که نوعی ماده مخدر بوده ترکیب میکردند و نیز همان نوشیدنی مقدّسی است که هرودوت اشاره کرده مغان در مراسم مذهبی خود از آن استفاده میکردهاند.
حتّی نام جمشید (دارای جام درخشان) نیز که مقدم و معاصر آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) حکومت کرده است، به سپیتمه لهراسب مربوط است که در عهد کیاخسار و آستیاگ در شمال غربی متصرفات آنها فرمانروایی نموده و داماد و ولیعهد آستیاگ بوده است.
معنی نامهای ویشتاسپ و پوروشسپ:
این دو نام را در ترکیب ویشتَ-اسپ و پورو[ش]-اسپ به معنی دارای اسب سرکش و دارای اسبان فراوان گرفته اند ولی آنها در ترکیب ویشتَ-سپَ (درندهٔ وحشی، ببر/پلنگ) و پورو-شَسپ (دارای مراتع فراوان) مفهوم منطقی تری دارند. پوروشسپ تحت نام جمشید دارای مراتع و رمه های فراوان توصیف شده است.
این دو (ویشتاسپ کیانی، پوروشسپ) القاب/نامهای برادر و پدر زریادر سپیتاک (سپنتداته) به شمار رفته اند. نام ویشتاسپ کیانی (مگابرن تیگران) و ویشتاسپ نوذری (هخامنشی) که معاصر و معاند هم بوده اند در روایات ملی یکی شده و فرد واحدی گمان شده اند.
معنی توگرمه و تکفور و ترِر:
نام توگرمهٔ تورات به معنی دارندگان شمشیر عالی با کیمریان سمت ارمنستان کوچک (سمت کپادوکیه، کیلیکیه) مطابقت دارد:
तेज m. teja (tigra) having sharpness, sword
आम adj. Ama fine, strong
از سوی دیگر گفته شده است که تکفور (و تکور و تقفور به معنی دارندهٔ شمشیر عالی) نام یا لقب بعضی امرای محلی ارمنستان صغیر (کپادوکیه، کیلیکیه) است:
टङ्क m. TaGka sword
वर adj. vara excellent
نام ترری (دارندگان شمشیر عالی) نیز متعلق به این گروه به نظر می رسد که استرابون نام رهبر معروف آنها را کوبا (دارای جام زرین، جمشید) آورده است. بر این پایه قصر زیر زمینی ورجمکرد می تواند همان درینکویی کپادوکیه و متعلق به وی باشد:
धर m. dhara sword
आर्य adj. Arya excellent
कुम्भ m. kumbha golden jar
نام ابزارهای جمشیدی سُورا (دارای آواز بلند، شیپور) و اَشترا (شمشیر) هم اشاره به نامهای گروههای کیمری ستروخات (ریفات تورات، بلند آواز، زازاک) و توگرمه می باشند:
स्वरति{स्वृ} verb svarati[svR] utter a sound
असिधारा f. asidhArA (ashtra) edge of a sword (sword)
रिफति{रिफ्} verb riphati[riph] speak or boast
यम n. yama pitch of the voice
نامهای هایکاک (دارای اسب افتخار امیز) و پیتراسب (دارای اسب یورش برنده) به عنوان پدر یرواند (لهراسب) با نام توشپا (دارای اسب نیرومند)، فرمانروای معروف کیمریان کپادوکیه همخوانی دارند.
نامهای یرواند و اوروت اسپَ (اوروَتَ-سپَ) منسوب به لهراسب (سپیتمه) به معنی دارندهٔ شمشیر تیز و دارندهٔ افشرهٔ تند یا اسب تند به نظر می رسند:
जीर m. jira sword, sharp
vant: possession
نام سپیتمهٔ لهراسب در معنی دارای جام با شکوه (سپیت یامَ) ، او را با کوبای ترری (جمشید، دارای جام طلایی) مطابق می سازد.
در شاهنامه و کتب پهلوی ارتباط درست آژدهاک (آستیاگ پسر کیاخسار/کیخسرو) با دامادش لهراسب درست ترسیم نشده و جانشین کیاخسار نه پسرش آژدهاک (آستیاگ) بلکه همان متحدش کی لهراسب (سپیتمه جمشید) فرمانروای ولایات شمال غربی متصرفات ماد معرفی شده است. تقسیم بندی هخامنشیان به فرتریان (حاکمان پیشین، پیشدادیان) و نوذریان (حاکمان نو) باعث شده است که جایگاه تازیخی کوروش (فریدون) و آستیاگ (اژدهاک) و سپیتمه (جمشید) در روایات ملی به عهد ما قبل مادها (کیانیان) برده شوند:
مطابق شاهنامه گفته شده است: «کیخسرو چون از کار افراسیاب و توران فارغ گشته بود، سالها بر نیمی از آسیا فرمان راند تا به سن شصتسالگی رسید. دغدغهٔ کیخسرو یک چیز بود که آن را نمیتوانست بین سران و نامداران افشا کند؛ به همین سبب میخواست از عالم غیب به او الهام گردد، که عاقبت بهواسطهٔ سروش راه به او نشان داده شد. کیخسرو بعد از پنج هفته دعا و نیایش شبانهروزی، در کاخ را گشود و نامآوران از جمله زال، رستم، توس، گودرز و دیگران را در جلسهای مهم گرد هم آورد تا وصیت او را بشنوند. هر گوشهای از کشور بزرگ ایران به نام سرداری ثبت و لاکومهر شد تا اینکه نوبت به ایران و تاج و تختاش رسید که بسیار حساسیت برانگیز بود. آنگاه کیخسرو فردی نه چندان نامآور به نام لهراسپ را احضار و در حضور جمع تاج و تخت ایران را به او تفویض نمود. این امر با اعتراض حضار مواجه شد. زال پیر، سخنگو و نمایندهٔ جمع، برخاست و چنین گفت:
چنین گفت کای شهریار بلند / سزد گر کنی خاک را ارجمند
سر بخت آنکس پُر از خاک باد / روان ورا خاک تریاک باد
که لهراسپ را شاه خواند به داد / ز بیداد هرگز نگیریم یاد
به ایران چو آمد بهنزد زرسپ / فرومایهای دیدمش با یک اسپ
…
نژادش ندانم ندیدم هنر/ ازین گونه نشنیدهام تاجور
در ظاهر، کیخسرو با ادله و براهین، همه را قانع نمود تا پادشاهی لهراسپ بر ایرانزمین را بپذیرند. زال که عادت داشت شاهان ایران به دست او تفویض گردند تلویحاً موضوع را پذیرفت. اما در ادامهٔ ماجرا در شاهنامه، زال و رستم دشمن شماره یک لهراسپ، گشتاسپ و اسفندیار هستند. فرجام کار ایران و زابل همان نبرد معروف میان رستم و اسفندیار است. در نبرد این دو پهلوان عاقبت اسفندیار مقتول و رستم مجروح میشود.
لهراسپ را باید یکی از چهرههای دینی و مؤمن به باورهای ایرانی تلقی کرد. برخی از محققانِ بزرگ معتقدند زرتشت تحت حمایت گشتاسپ، فرزند لهراسپ، موفق به تبلیغ دین خویش گشت و حتی بعضی را اعتقاد بر این است که زرتشت او را بسیار ستودهاست. گاهی نیز اظهار شده که زرتشت از مردم بلخ بوده و از آنجا به تبلیغ کیش خود پرداختهاست. ابیات زیر مؤید علاقهٔ لهراسپ و ارزانیان به آداب و رسومِ زرتشتی است. راز کیخسرو این بود که چه کسی را جانشین خود نماید که آماده و مقیّد به باورهای ایرانی باشد. لهراسپ چنین شخصیتی است؛ چنانکه فردوسی در بخش «پادشاهی دارای داراب» در اشاره به آیینهای کهن ایرانی و پاسداری از رسومی همچون جشنهای سده و مهرگان از عبارت «آیین لهراسپی» استفاده میکند.
بیاراید این آتش زردَهُشت / بگیرد همی زنْد و استا به مشت
نگه دارد این فالجشن سده / همان فرِّ نوروز و آتشکده
همان اورمزد و مه و روز مهر / بشوید به آب خرد جان و چهر
کند تازه آیین لهراسپی / بماند پی (کیی) کیش گشتاسپی
فردوسی در شاهنامه برپایی آذربرزین (آتشکدهٔ آذربرزینمهر؟) را به لهراسپ نسبت میدهد.
لهراسپ، همچون فریدون، در روز مهرگان تاج شاهی را بر سر نهاد. برای درک تاریخ این بخش از شاهنامه آگاهی از این تغییر و تحول یا انتقال قدرت موضوع کلیدی به نظر میرسد. خصوصاً پایان کار لهراسپیان در شاهنامه ارتباط مییابد با آغاز کار هخامنشیان در تاریخ؛ بنابراین تعمق در این قسمت از شاهنامه بسیار مهم است.
در روایت شاهنامه، لهراسپ پس از تاجگذاری، به اطراف و اکناف، بهویژه برای سران کشورها و قبایل روم، چین و هند نامه نوشت و پیام فرستاد و از همه خواست به حضورش در پارس شرفیاب شوند تا از دانش او بهرهمند گردند. یکی از مشکلات اساسی لهراسپ در دوران حکومت، انتظارات پسرش گشتاسپ بود که از پدر میخواست منصب شایستهای، یعنی مقام جانشینی، را به او تفویض کند. ولی لهراسپ او را شایسته نمیدید و میگفت تو هنوز جوان و خام هستی و بلندپروازی میکنی. بگومگوهای پدر و پسر سرانجام باعث شد گشتاسپ با سیصد سوار، شبانه با خشم و ناراحتی پایتخت را ترک کند و به جانب هندوان راهی گردد. وقتی پگاه لهراسپ از ماجرا آگاه شد، گستهم را به جانب روم، گرازه را به جانب چین و زریر را به طرف هندوستان روانه ساخت تا گشتاسپ را از میانهٔ راه برگردانند.
گشتاسپ با گردانش پس از عیش و نوش، خسته در بیشهزاری در حال استراحت بودند که زریر با هزار سوار بهتاخت نزدیک میشود و گشتاسپ از شیههٔ اسب زریر او را میشناسد. لحظاتی بعد دو برادر یکدیگر را در آغوش میگیرند و زریر پیام لهراسپ را به گشتاسپ میرساند و فرجام کار بازگشت گشتاسپ به وطن است.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
جواد مفرد کهلان محقق تاریخ اساطیری ایران