تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

نقد و تحلیلی بر سه اثر سامان سایبانی

نقد و تحلیلی بر سه اثر سامان سایبانی

نوشته: یاشار خواجه دولت‌آبادی

 

چنانچه پیش از این هم در اکثر نقدها و تحلیل‌های خود از آثار ادبی، صراحتاً به این موضوع اشاره کردم، باز هم لازم به یادآوری‌‌‌ می‌دانم که در بررسی، نقد و تحلیل یک اثر ادبی باید به موضوعات متعددی توجه داشت که لحاظ کردن آنها باعث تفاوت در نوع نگاه و شیوه‌‌‌‌‌‌ی نگارش نقد و تحلیل ادبی خواهد شد.

مواردی چون اقلیم، جغرافیا، فرهنگ، باورها و سنت‌‌‌‌های اجتماعی که خالق اثر در آن و با آن رشد کرده و در ارتباط بوده، در واقع ایدئولوژی و نوع نگاه یک هنرمند و خاصه یک نویسنده یا شاعر متاثر از مواردی ست که به آنها اشاره شد، به عنوان مثال دغدغه‌مندی شاعر یا نویسنده‌‌‌‌‌ای که در یک جامعه‌‌‌‌‌‌ی مرد سالار زندگی‌‌‌ می‌کند نسبت به موضوع زن و تلاش وی در نفی تضییع حقوق زنان به مراتب بیشتر از سایرین است یا حتی اگر بیشتر نباشد بدون شک این موضوع در آثار او نمود بیشتر و پررنگ تری خواهد داشت.

البته نباید فراموش کرد که امروزه پرداختن به مشکلات و معضلات اجتماعی و انعکاس آنها در آثار ادبی و دغدغه‌‌‌‌‌‌ی حاصل از وجود و بروز این مشکلات محدود به اجتماع، فرهنگ، جغرافیا و یا اقلیم خاصی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شود و به نوعی بیشتر افراد جامعه، به ویژه هنرمندان را به خود مشغول ساخته است، اما باید پذیرفت که لمس و برخورد مستقیم با معضلات اجتماعی ، باعث ایجاد حس مسئولیت پذیری بیشتر و در نتیجه اقدام در جهت تغییر یا حل آنها خواهد شد

در جامعه‌‌‌‌‌ای که نادیده گرفتن و تضییع حقوق زنان، عدم تساوی حقوق زن و مرد، تفکیک و تبعیض‌‌‌‌های جنسیتی (حق ارث، حق حضانت فرزند، حق ازدواج، دیه، حق طلاق،آزادی‌‌‌‌های فردی و …) به وفور دیده‌‌‌ می‌شود و به امری عادی و پذیرفته شده برای اکثر افراد جامعه بدل شده ، شاید یک انقلاب فرهنگی در ابعاد وسیع بتواند باعث تغییر شرایط موجود شود، شرایطی که بخش اعظم آن را باورها و اعتقادات هر یک از افراد جامعه بوجود آورده ست، پس برای تغییر آن نیز هر فرد باید از خود وتغییر و تجدید نظر در باورها و اعتقاداتش در اینباره شروع کند.

با مقدمه‌‌‌‌‌‌ی فوق به نقد و تحلیل سه اثر از سامان سایبانی شاعر جوان و موفق هرمزگانی خواهیم پرداخت.

یک منتقد یا مخاطب حرفه‌‌‌‌‌ای در همان نگاه اول متوجه یک موضوع اساسی در بطن سه اثر ذیل‌‌‌ خواهد شد: «نگاه ویژه‌‌‌‌‌‌ی شاعر به جنس زن و محوریت زن در این آثار». موضوعی که هرچند مورد بحث و دغدغه‌‌‌‌‌‌ی بسیاری از افراد و مجامع مختلف امروزی ست، اما بی شک نقش نویسندگان و اصحاب قلم در اینباره پر رنگ تر و تاثیرگذارتر خواهد بود.

با واکاوی دقیق‌‌‌ این سه اثر متوجه وجود زن در این اشعار به عنوان یک مکمل غیر قابل انکار برای مرد‌‌‌ می‌شویم که چه از نظر روحی روانی و چه از لحاظ فیزیکی، باعث آرامش، تعادل و نیز تعالی مرد‌‌‌ می‌شود، چنین نگاه متفاوت و منصفانه‌‌‌‌‌ای به جنس زن هرچند محدود در حد یک اثر ادبی ست اما بدون شک با تکرار و تاکید بیشتر‌‌‌ می‌تواند به تدریج باعث تغییر نوع نگاه افراد جامعه، خاصه مردها، به جنس زن و پذیرش موضوعی با عنوان تساوی و برابری حقوق زن و مرد شود به ویژه در اولین اثر که نگاه فمینیستی شاعر، کاملا مشخص و نمایان است.

سامان سایبانی از جمله شاعرانی ست که در این زمینه شاهد خلق آثار قابل قبولی از وی بوده‌ایم که در آنها مسائل مربوط به زنان جامعه‌‌‌‌‌‌ی خود و خاصه مناطق جنوبی که به مراتب بیشتر شاهد تبعیض‌‌‌‌های جنسیتی و اعتقاد به مرد سالاری‌‌‌ می‌باشند را بازگو‌‌‌ می‌کند.

سه اثر پیش رو نمونه هایی برای اثبات این مدعا و نیز بررسی عناصر و شاخصه‌‌‌‌های شعری این شاعر جنوبی ست.

سامان سایبانی

 

شعر۱

باید از تو نوشت وقتی شب شروع به وزیدن‌‌‌ می‌کند

و روز لحظه‌ی معاصر توست‌‌‌ در چرخش ساعت

دور جهان موازی از پرش گرده‌های زمین بر شاخ گاو

باید از تو نوشت وقت کوک کردن ساز تنت در چرخش فقرات و انتهای کپل در تختی پیچیده در ملحفه‌ای سفید با تو باید از پوست نوشت

از گرایش لمس در انزوای یک جمع بعد از پریود‌‌‌ یک جهان بعد از پریود

یک جنجال بعد از پریود

با تو باید از خون نوشت

خون دل خون جگر

خون محاصره در دهان روزهای تلخ افتاده از سرِ لذت

خون ماسیده در دهان خیابان بعد از یک نگاه دسته جمعی

با تو باید تمام شهر را روی پنجه پشت عینک دودی راه رفت و بچه‌های زیادی را در دستشویی انداخت

با تو باید به اتوبوس رفت و مراقب ساعد بود

مراقب دست‌های لخت از کمر افتاده دست‌های آویزان

 دست‌های آویزان

دست‌های آویزان

با تو باید به تاکسی

با تو باید به خانه به آشپزخانه

تشت سرخ دمر افتاده؛ حمام بشقاب نیمه چرب شام با تو باید به آلبوم رفت

و سرک کشید در محاوره‌ی بالش نشسته بر صورت

بالش گرفته به دهان وقت سکس بالش گرفته به دهان وقت درد

با تو باید از درد نوشت

با تو باید از درد

با تو باید از درد

 با تو باید از درد

 در که باز می‌شود زن با پلاستیک خرید روزانه

پلاستیک معاشقه‌ی یک رنج عظیم پلاستیک زن بودن

 می‌رود خانه

 شب که می‌وزد باید از تو نوشت که شاخ گاو در گرده‌ات نشسته

 زمین را کوک می‌زنی

و هم‌زمان زن‌های زیادی با تو زخم‌هایشان را با تو باید از تو نوشت از زخم که تا دهان باز‌‌‌ می‌کند زن ست که می‌زند بیرون

 زن ست که می‌رود داخل

 زن ست که تردد می‌کند

 زخم جای خوبی ست برای تو که سال‌ها پرستار بودی

 تیمار کردی

 و خون بودی به وقت زن بودن

با تو باید از زخم

با تو باید از زن

 با تو باید از تو نوشت که کوک ‌می‌زنی جهان را نشسته بر قلمروت نشسته بر تخت

نشسته بر مزار هزار ساله‌ات با تو باید از تو نوشت

و منتظر بود تا دست خودت را بگیری و از این شعر بیرون بروی

در شعر اول با «باید»‌‌‌‌های زیادی روبرو هستیم، باید هایی که شاید هر مرد را متوجه یا ملزم به انجام عملی‌‌‌ می‌کند.

اولین «بایدِ» این شعر با نوشتن آغاز و چندین بار در طول شعر تکرار‌‌‌ می‌شود:

باید از تو “نوشت” وقتی شب شروع به وزیدن‌‌‌ می‌کند

باید از تو “نوشت” وقت کوک کردن ساز تنت در چرخش فقرات و انتهای کپل

با تو باید از پوست نوشت

از گرایش لمس در انزوای یک جمع بعد از پریود

با تو باید از خون نوشت

با تو باید از درد نوشت

و در پایان‌‌‌ این نوشتن‌ها‌‌‌ می‌گوید: “باید از تو نوشت” و بی‌گمان در گستره‌‌‌‌‌‌ی این باید‌ها، ابتدا خودش (اصحاب قلم) را ملزم به همراهی با جنس زن و نوشتن دردهای او‌‌‌ می‌کند و پس از آن، شعر شاهد باید‌‌‌‌های دیگریست که در واقع باید با هر کدام از این باید‌ها همراه شد و با دردهای زنِ‌‌‌ درد کشیده‌‌‌‌‌‌ی جامعه درد کشید.

با تو باید تمام شهر را روی پنجه‌‌‌ پشت عینک دودی راه رفت

و بچه‌‌‌‌های زیادی را در دستشویی انداخت

در این پاراگراف شاعر با هنرمندی، راه‌رفتن زنانه و آرام و لطیف زن را پشت عینک دودی به تصویر کشیده، ظاهر زیبایی که در واقع برای خود او اینچنین نیست، او دنیا را تیره و تار‌‌‌ می‌بیند در حالیکه زنانه و زیبا گام بر‌‌‌ می‌دارد و زیبایی ظاهری اش را حفظ‌‌‌ می‌کند، و در ادامه به برخی نازیبایی ها و دردهای پنهان پشت‌‌‌ این زیبایی‌‌‌ ظاهری نیز اشاره‌‌‌ می‌کند، درد بارداری و زایمان و سقط که ممکن است به هر دلیلی و در هر مکانی رخ دهد.

با تو باید به اتوبوس رفت‌‌‌ و مراقب ساعد بود

مراقب دست‌های لخت از کمر افتاده

با تو باید به خانه به آشپزخانه

تشت سرخ دمر افتاده؛ حمام بشقاب نیمه چرب شام

با تو باید به آلبوم رفت

و سرک کشید در محاوره‌‌‌‌‌‌ی بالش نشسته بر صورت

بالش گرفته به دهان

وقت سکس

بالش گرفته به دهان وقت درد

دردهای بیشماری که پشت این بایدهاست را باید دید یا حداقل تصور کرد، از تجاوز به حریم شخصی در تاکسی و اتوبوس گرفته تا کارهای سخت در خانه و اغلب رابطه‌‌‌‌های جنسی یک طرفه، تمام اینها را نه‌‌‌ می‌توان لمس کرد و نه حتی تصور، جز اینکه یک زن باشی و انعکاس تمام این درد ها و مشکلات در قالب یک شعر آن هم از سوی یک شاعر مرد، کاری سخت و در عین حال ستودنی ست.

در این کار شاهد سطرها و پاراگراف‌‌‌‌های زیبایی هستیم که بعضا با تمام دردی که با خود دارند به دلیل صنایع ادبی زیبا و غنای کار از نظر مفهومی، مخاطب را مشتاق و کیفور‌‌‌ می‌کنند،‌‌‌ به عنوان مثال:

مراعات نظیر زیبای واژه های: «دمر، چرب، سکس، درد» که باعث اروتیکی بودن این قسمت از شعر نیز شده اند و نیز «تشت، بشقاب، چرب، شام».

البته به رابطه‌‌‌‌های جنسی یک طرفه و گاهاً خشن و اجباری که نظیرش را در بسیاری از نقاط و جوامع مختلف شاهد هستیم نیز در این پاراگراف اشاره شده است:

تشت سرخ دمر افتاده؛ حمام بشقاب نیمه چرب شام با تو باید به آلبوم رفت

و سرک کشید در محاوره‌‌‌‌‌‌ی بالش نشسته بر صورت

بالش گرفته به دهان وقت سکس بالش گرفته به دهان وقت درد

اما به زعم بنده زیباترین قسمت شعر که با چند واژه‌‌‌‌‌‌ی ساده، معانی غنی و مفاهیم تاثیرگذاری را خلق کرده که تا مدتی ذهن مخاطب خود را درگیر و در عین حال صحنه‌‌‌‌‌‌ی زیبایی را از وجود زن برای او به یادگار خواهد گذاشت، سطور پایانی شعر است که البته پردازش آنها در این قسمت شعر‌‌‌ بسیار به موقع و به جا بوده ست:

شاخ گاو در گرده‌ات نشسته زمین را کوک‌‌‌ می‌زنی

و همزمان زنهای زیادی با تو زخم هایشان را با تو باید از تو نوشت

از زخم که تا دهان باز‌‌‌ می‌کند زن ست که‌‌‌ می‌زند بیرون

زن ست که‌‌‌ می‌رود داخل

زن ست که تردد‌‌‌ می‌کند

زخم جای خوبی ست برای تو

که سالها پرستار بودی

تیمار کردی و

خون بودی به وقت زن بودن با تو باید از زخم

با تو باید از زن

با تو باید از تو نوشت

که کوک‌‌‌ می‌زنی جهان را نشسته بر قلمروت نشسته بر تخت

نشسته بر مزار هزار ساله ات با تو باید از تو نوشت

و منتظر بود تا دست خودت را بگیری و از این شعر بیرون بروی

شاعر، زن را با وجود تمام دردها و مشکلاتی که دارد مرهم و درمانگر‌‌‌ می‌داند (شاخ گاو در گرده ات

نشسته زمین را کوک‌‌‌ می‌زنی)

در حالی‌که زنان زیادی درد و رنج‌هایشان را پنهان‌‌‌ می‌کنند (هم‌زمان زن‌های زیادی با تو زخم‌هایشان را)

و در ادامه زخم و درد را همزاد و همراه زن معرفی‌‌‌ می‌کند و با این استدلال که پرستار همیشه با درد و زخم همنشین است، حضور و همراهی زن با درد و رنج را نیز همانگونه‌‌‌ می‌داند

(باید از تو نوشت

از زخم که تا دهان باز‌‌‌ می‌کند زن ست که‌‌‌ می‌زند بیرون

 زن ست که‌‌‌ می‌رود داخل زن ست که تردد‌‌‌ می‌کند

 زخم جای خوبی ست برای تو‌‌‌ که سال‌ها پرستار بودی تیمار کردی)

بهتر است برای توضیحِ بیشترِ این سطور سکوت کرد و چندباره خواند و لذت برد چرا که هر چه بیان شود توضیح واضحات است و تقلیل لذت مخاطب.

موسیقی

وجود تکرارهای متعدد در طول شعر به همراه واژه‌‌‌‌های هم آهنگ و چندین جناس، نوعی تنانیتی زیبا و محسوس را پدید آورده‌اند و به عبارتی در مجموع همان موسیقی درونی شعر را رقم زده‌اند.

تکرارهایی نظیر:

مراقب دست‌‌‌‌های لخت از کمر افتاده دست‌‌‌‌های آویزان

 دست‌‌‌‌های آویزان

 دست‌‌‌‌های آویزان

با تو باید به تاکسی‌‌‌ با تو باید به خانه به آشپزخانه

سه بار تکرار«دست‌‌‌‌های آویزان» و دو بار «با تو باید به»

بالش گرفته به دهان وقت سکس بالش گرفته به دهان وقت درد با تو باید از درد نوشت با تو باید از درد

با تو باید از درد

با تو باید از درد

دو بار «بالش گرفته به دهان وقت…» و چهار بار «با تو باید از درد»

زن ست که‌‌‌ می‌زند بیرون زن ست که‌‌‌ می‌رود داخل زن ست که تردد‌‌‌ می‌کند سه بار تکرار «زن ست که…»

و…

واژه‌‌‌‌های هم آهنگ و هم قافیه‌‌‌‌‌ای نظیر:

حمام/ شام دهان/ خیابان

زن/ بودن

می رود/‌‌‌ می‌وزد/می زند پرستار/ تیمار

و نیز جناس‌های اختلافی «کمر/ دمر،» «هزار/ مزار،» «در/ بر» و جناس افزایشی «راه/ را» و…

وجود چنین موسیقی محسوس و یکنواختی در طول شعر نشان دهنده‌‌‌‌‌‌ی شناخت شاعر از شعر مقفاّ و تسلط وی بر وزن و موسیقی ست، با وجود چنین موسیقی خوب و قابل قبولی برای یک شاعر سپیدسرا حتی‌‌‌ می‌توان استنباط کرد که وی احتمالا در ژانر کلاسیک یا شعر موزون نیز فعالیت دارد.

مراعات نظیر:

که پیش از این نیز به آن اشاره شد:

دمر، چرب، سکس، درد

تشت، بشقاب، چرب، شام

خون، زخم، پرستار، تیمار، تخت

پریود، خون، دل، درد

دست، ساعد، کمر، لخت

و…

تشخیص:

دهان‌‌‌ خیابان

زخم دهان باز‌‌‌ می‌کند (تشخیص،کنایه)

 دهان روزهای تلخ

و صنایع ادبی متعدد دیگری که در این اثر مورد استفاده قرار گرفته که بر غنای ادبی و ارتقای سطح کیفی کار افزوده است

شعر۲

 دمام دمادم است این هوا که تو داری با بغض عصر عاشوراست

که نشسته بندرعباس را

چنگ

‌‌‌ می‌اندازد سرخ

با آرایشی غلیظ

در عنفوان لحظه‌‌‌‌‌‌ی خداحافظی با دو چمدان

یکی برای رفتن و دیگری برای نیامدنت

دمام دمادم است دم دم رفتن که دما کشیده بالا پوست را

پوست فرتوت ایستاده به اشک پوست خراشیده از تجمیع کلمات تجمیع سکوت

تجمیع ماهای به خون خفته در جریان سیال تنهایی

ما به ارتفاع سقوط فکر‌‌‌ می‌کنیم در رگ‌‌‌‌های ماضی دور

رگ‌‌‌‌های ماضی بعید

و دیدار مجدد پس این فراق در گرما گرم این بهار لعنتی

 تو به استانبول برو به قونیه به مولانا

من به بادهای موسمی خواهم رفت به احتمال زرتشت در سیستان

و تو رادر آغوش هامون به خاک خواهم سپرد

و هر سال صد و بیست روز تو را

تنفس خواهم کرد

تو ونیز برو به فلورانس

و با نقاش ترین مرد زمین بخواب من به جازموریان خواهم رفت

و بوته بوته خار خواهم شد

در جغرافیای زمین

دمام دمادم است این گرماگرم رفتن

که تعریق از چشم خطور‌‌‌ می‌کند به آستین

چی شده؟ چیزی نیست چی شده؟ چیزی نیست چی شده ؟ چیزی نیست

و تو با تمام مرثیه‌‌‌‌های جنوب از پیچ کوچه عبور‌‌‌ می‌کنی با دو چمدان یکی برای رفتن

و یکی برای نیامدنت

دومین اثر، از نظر کیفی نسبت به دو اثر دیگر در سطح پایین تری قرار دارد و به نوعی‌‌‌ می‌تواند یادآور خاطراتی باشد که یا در زندگی خود شاعر اتفاق افتاده یا شاعر ناظر این اتفاق بوده و در مقام راوی خود را در بطن ماجرا قرار داده و اتفاقات را بازگو‌‌‌ می‌کند.

مخاطب ناخوداگاه راهی سیستان‌‌‌ می‌شود، سرزمین بادهای موسمی صد و بیست روزه، سرز مین هامون، جازموریان، زرتشت، گویی شاعر خاطراتی از این سرز مین را با خود به زادگاهش(بندرعباس) آورده و در وداعی تلخ با زنی‌‌‌ که رفتنش به آنسوی مرزها را تاب نمی آورد، عاشقانه‌‌‌‌‌ای را‌‌‌ می‌سراید و آنچه را که‌‌‌ می‌خواهد با او بگوید بر صفحه‌‌‌‌‌‌ی کاغذ‌‌‌ می‌نشاند، کار از نظر صنایع ادبی در سطح متوسطی قرار دارد شاید به این دلیل که در برهه‌‌‌‌‌ای فوران احساسات باعث خلق این اثر شده است، البته شعر فراز و فرود دارد و گاهی در برخی سطرها شاهد پرداخت‌‌‌‌های قابل قبولی از نظر مفهومی و نیز ساختاری و چینش واژه ها هستیم، در واقع آن ها یا لحظات شاعرانه‌‌‌‌‌ای که در طول کار گاها موجب فراز یا اوج گرفتن شعر‌‌‌ می‌شوند به عنوان مثال:

«هر سال صدو بیست روز تو را تنفس خواهم کرد»

که در واقع اشاره دارد به بادهای صد و بیست روزه‌‌‌‌‌‌ی سیستان که عطر معشوق را با خود همراه دارند و …

یا در قسمتی دیگر که پاک کردن اشک ها با آستین را به زیبایی و اینگونه بیان‌‌‌ می‌کند:

«دمام دمادم است این گرماگرم رفتن که تعریق از چشم خطور‌‌‌ می‌کند به آستین»

گاهی جنسیت شاعر در جریان خلق اثر ادبی محدودیت هایی را برای او به همراه دارد، محدودیت هایی که گاه باعث ضعف و گاه خلق بندهایی اینچنین زیبا‌‌‌ می‌شود، در این بند شاعر اشک‌‌‌‌های خود را پنهان‌‌‌ می‌کند اما کلیدواژه هایی به دست مخاطب‌‌‌ می‌دهد که او را به معنای واقعی برساند (وداع، چشم، آستین) که نشان دهنده‌‌‌‌‌‌ی اشک‌‌‌‌های او در این وداع است اما غرور مردانه باعث‌‌‌ می‌شود که این موضوع را به گونه‌‌‌‌‌ای دیگر بیان کند

یا در انتهای شعر، همزمانی نواختن دمام و عزاداری با این وداع را به زیبایی و از زاویه‌‌‌‌‌ای دیگر بیان‌‌‌ می‌کند:

(و تو با تمام مرثیه‌‌‌‌های جنوب از پیچ کوچه عبور‌‌‌ می‌کنی(

در واقع مرثیه‌‌‌‌های جنوبی متعددی که بسیار سوزناک و غم انگیز نیز هستند و در زمان نواختن دمام و عزاداری خوانده‌‌‌ می‌شوند را با این وداع تلخ پیوند‌‌‌ می‌زند تا همه چیز برای یک وداع تلخ و غم انگیز محیا‌‌‌ شود،

از نظر بدیع نیز این شعر نسبت به دو اثر دیگر در حد پایین تری قرار دارد، البته از دیدگاه منِ نوعی در جایگاه خوانشگر کار قابل قبولی است در این شعر نیز همچون دو اثر دیگر از صنعت تکرار و واج آرایی که باعث غنای موسیقایی اثر‌‌‌ می‌شوند استفاده شده است.

واج آرایی:

«دمام دمادم است دم دم رفتن که دما کشیده بالا پوست را»

تکرار واج های«د، م، ا» که در مجموع واژه‌‌‌‌‌‌ی دما را به ذهن متبادر‌‌‌ می‌کند، که زیبا و مرتبط با متن است.

 

تکرار:

چی شده؟ چیزی نیست/چی شده؟چیزی نیست/ چی شده ؟چیزی نیست

 

پارادوکس:

ما به «ارتفاع سقوط» فکر‌‌‌ می‌کنیم

 

مراعات نظیر:

استانبول، قونیه، مولنا ونیز، فلورانس، نقاش

بادهای موسمی، سیستان، زرتشت، هامون، صد و بیست روزه

شعر۳

 از نشت غلیظ دست هات بر دستگیره شروع‌‌‌ می‌شود

از هوای حوای تو پخش در‌‌‌ لا به لای این مکعب سفید

برخاسته از لکه لکه‌‌‌‌های مشجر نشسته بر دیوار همه چیز از ورود شروع‌‌‌ می‌شود

و خروج راهی ست برای ادامه‌‌‌‌‌‌ی ورود

زل‌‌‌ می‌زنی به کول بری‌‌‌‌های من از خودت

به نقطه نقطه‌‌‌‌های ریخته در صفر مرزی کاغذها

به مشت مشت کلمه که در اتاق اقولک عینی احبک

به فوج فوج تجمع مردمی برخاسته به اعتراض در پوست نحیفم

اینجا احتمالا پیش از ورود کودتایی رخ داده باشد در فراموشی مستمر زبان ها

و زمان دستگیره را از تو پاک‌‌‌ می‌کند برای کشتاری نامحسوس

کشتاری بی اثر و موثر

در کودتایی به نرمی پوست

و انجماد خون بر بستر سطحی از زبان

که اقولک عینی احبک

بهار بهار روی کاغذها‌‌‌ می‌دوی

عربی عربی

عربی عربی

از مصر به سینوهه‌‌‌ می‌زنی

از دهلاویه به نوحه

کلمه کلمه سرازیر‌‌‌ می‌شوی در مکعب سفید من در قتل گاه

با خون شور‌‌‌ می‌نویسم انا الحق

انا الحق

انا الحق

با خون شور خود

انا الحق

انا الحق

انا الحق

و تو لبخند‌‌‌ می‌زنی

جوری که انگار خون خون را شسته باشد

در را‌‌‌ می‌بندی

موثر

نا محسوس

با سه کلمه

اقولک عینی احبک

یک عاشقانه‌ی تراژدیک

شاید وجود تعابیر چند وجهی در این شعر موجب قدرت تاویل پذیری بیشتر و در نتیجه تعدد برداشت از این اثر شده است. مفاهیمی که گاهی‌‌‌ می‌تواند با اندکی تغییر در برداشت مخاطب، مفهوم کلی شعر را نیز تغییر دهد.

صنایع متعدد، ارجاعات زیبا، وحدت موضوع، واژه هایی یک دست و متجانس، تصاویر و توصیف‌‌‌‌های موثر در انتقال حس خالق اثر به مخاطب، موسیقی (درونی و بیرونی) محسوس و تاثیرگذار در ارتقاء سطح زیباشناسی اثر، در مجموع باعث خلق اثری شده اند که از حیث استتیکی شعر قابل بررسی ست

در این اثر شاعر شاید در جایگاه خودِ واقعی اش قرار گرفته، شاعر یا نویسنده‌‌‌‌‌ای عاشق پیشه در برابر معشوقی که با وجود بی توجهی و ترک او باز هم عاشقانه از او‌‌‌ می‌گوید. از رد و اثر معشوق بر جای جای خانه آغاز‌‌‌ می‌شود و با یک بند زیبا چرخه‌ی اتفاقات یا در بعُدی وسیع‌تر تناسخ را بازگو‌‌‌ می‌کند:

همه چیز از ورود شروع‌‌‌ می‌شود و خروج راهی ست برای ادامه‌‌‌‌‌‌ی ورود”

در شعر جملات و واژه‌‌‌‌های عربی شاید به نوعی نژاد معشوق را بازگو‌‌‌ می‌کند و یا شهر و منطقه‌‌‌‌‌ای خاص را که مد نظر شاعر است:

اقولک عینی احبک

“به تو گفتم چشم منی دوستت دارم”

این جمله‌‌‌‌‌‌ی عربی بدون شک برای شاعر اهمیت دارد، شاید تکه‌‌‌‌‌ای از آهنگی خاص، تکه کلام، و یا جمله‌‌‌‌‌ای دوست داشتنی باشد.

برخی دیگر از واژه هایی که تمایل او به زبان و واژه‌‌‌‌های عربی(البته فقط در این اثر) را نشان‌‌‌ می‌دهد، کلماتی هستند نظیر: عربی عربی، مصر، سینوهه، دهلاویه، نوحه، اناالحق و…

زل‌‌‌ می‌زنی به کول بری‌‌‌‌های من از خودت به نقطه نقطه‌‌‌‌های ریخته در صفر مرزی کاغذها

در این بند شاعر به زیبایی و در دو سطر کوتاه تعلق خاطر و نیز سختی هایی که در این عشق متحمل شده را نشان‌‌‌ می‌دهد، البته از این سطر برداشت‌‌‌‌های دیگری نیز‌‌‌ می‌تواند حاصل شود، به عنوان مثال عشق یکطرفه و بر دوش کشیدن مرارت‌‌‌‌های حاصل از این ارتباط.

شاعر در قسمتی از شعر از یاد بردن خاطره ها و حتی عشق ها را در گذر زمان یاد آور‌‌‌ می‌شود اما در ادامه از این اتفاق با عنوان “کشتار نامحسوس” یاد‌‌‌ می‌کند، در واقع این فراموش کردن ها رو چون مرگی نامحسوس می‌داند که هر بار انسان با پیشامد برخی اتفاقات‌‌‌ می‌میرد اگرچه در ظاهر نفس‌‌‌ می‌کشد و ادامه‌‌‌‌‌‌ی حیات‌‌‌ می‌دهد:

«و زمان دستگیره را از تو پاک‌‌‌ می‌کند برای کشتاری نامحسوس»

شعر از نظر صنایع ادبی در حد قابل قبولی ست، تکرار، واج آرایی، جناس، تضاد، پارادوکس، مراعات نظیر، و ارجاع برون متنی زیبایی که در اواخر شعر آمده این کار را از این حیث غنی و در حد یک اثر خوب و قابل قبول قرار داده است در انتهای شعر:

من در قتل گاه

با خون شور می‌نویسم انا الحق انا الحق انا الحق

با خون شور خود

 انا الحق

 انا الحق

 انا الحق

 و تو لبخند‌‌‌ می‌زنی

جوری که انگار خون خون را شسته باشد

 در را‌‌‌ می‌بندی

موثر

 نا محسوس

 با سه کلمه

اقولک عینی احبک

خالق اثر، خود را در قتل گاهی‌‌‌ می‌بیند(جایی که معشوق با او وداع یا در واقع او را ترک‌‌‌ می‌کند)و در حالیکه بر شوری خون خود تاکید دارد(که هم‌‌‌ می‌تواند بیانگر شور و اشتیاقش قلبی اش به معشوق باشد و هم نوشتن واژه‌‌‌‌‌‌ی انالحق با خون شور که نشان دهنده‌‌‌‌‌‌ی حقانیت اوست) ، بارها واژه‌‌‌‌‌‌ی “انالحق” را تکرار‌‌‌ می‌کند، این ارجاع برون متنی زیباییست به داستان منصور حلاج و تکرار واژه‌‌‌‌‌‌ی انالحق توسط او که در اوج بی گناهی به دار آویخته شد،‌‌‌ بی آنکه زیاده گویی کند(ایجاز) مخاطب را از بی گناهی خود و قربانی شدنش در این بین آگاه‌‌‌ می‌کند‌‌‌‌‌‌ اما در انتها باز هم معشوق را شاد و خندان به تصویر‌‌‌ می‌کشد که باز هم نشان دهنده‌ی سنگدلی و گناهکاری اوست، در حالیکه با جمله‌ی «انگار خون خون را شسته باشد» این کار را به نوعی انتقام معشوق از خودش می‌داند و شعر را با همان جمله‌‌‌‌‌‌ی عربی “اقولک عینی احبک” به اتمام‌‌‌ می‌رساند.

با این پایان بندی به یاد بیتی از حافظ افتادم که:

اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights