تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

نگاهی به رمان لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف

 

نسترن خسور#

چه کسی یارای آن دارد که تا این غایت، بی‌پروا، خویشتن را در معرض وزش زوبین‌های شهوت به دختربچه‌ای قرار دهد؟! زوبینی که همچون تندبادی فولادین و زهرآگین از اعماق اندام‌های تناسلی می‌جوشد و در امتداد ناف از حرارت شعله‌ای جاوید و نامیرا سرشار می‌شود و در مسیری شیرافکن، شقیقه‌ها و پیشانی‌ را از ضرباهنگ زبانه‌های هوس، متشنج می‌سازد؛ به گونه‌ای که حتی سیلاب عرق، اشک و خون را در ثانیه‌ای در‌نوردد؟ حال کانون‌ اصلی یا هستی ناملموس شهوت به دخترِ کوچکِ پری‌واری چون لولیتا در کدام ناحیه از جسم و روان هامبرت هر دم، حضوری در‌هم‌تنیده و در عین حال گسسته دارد؟

آیا هامبرت به پیداییِ سرزده، ناخوانده و ویران‌کننده عنصری پی برده است که هر بار با اهدای رمز ورود جدیدی پای به جهان رشته‌های عصبی اندام‌ها و مغزش می‌گذارد؟ شاید نواحی خاصی از مغز هامبرت، لولیتا را در فضای هذیانی خود همچون کتیبه رمز‌نگاری شده‌ای بارگذاری می‌نماید؛ البته کتیبه‌ای که با این هدف تدوین و تحریر گشته که کاوش خستگی‌ناپذیر و بی‌پایان برای رمزگشایی آن با غرق شدن در گردابی از ناکامی ارضاکننده‌ای هرگز به کشف نینجامد یا امر کشف‌شده را از ارجاع مستقیم یا تلویحی به یک قضاوت، ارزش‌گذاری یا نتیجه‌گیری مطلق و محتوم، بازدارد.

از نگاه دیگر، گویی هامبرت از پس شبکه‌های پرمنفذ توهماتش حضور و حلول عالمی غریب و بی‌حد و مرز‌ را در عالم صغیر (تن لولیتا) به نظاره می‌نشیند و از این جهت است که خود را در بطن و صلب لولیتا همچون سفری اکتشافی، آشکار می‌سازد و به موازات آن، آگاهانه از ارائه زمان و علت مشخصی برای شکل‌گیری این سفر و سرنخ‌های مربوط به آن (ریشه پیدایش این نوع شهوت خود) در قالب اطلاعات شفاف و مستقیم می‌گریزد.

گاهی این شهوت را به مرگ ناگهانی معشوقه دوران کودکی خود (آنابل لی) نسبت می‌دهد، گاهی افسار ذهن ما را با فانتزی‌ها و نوع تحریک شدنش با دیدن کودکان ۹ تا ۱۴ ساله در پارک، به این سو و آن سو می‌کشاند و در این بین نیز، نقبی به ازدواج فسخ‌شده خود با یک زن بالغ لهستانی می‌زند.

 

هدف او شاید از ارائه این اطلاعات جسته و گریخته و بدون اصل و نسب و چیدمان آن با نوعی ناشیانه‌گری عامدانه، مسدودسازی و جلوگیری از بسته‌شدن نطفه هر گونه شواهد و مدارک مربوط است. گویی هامبرت از طریق همانندسازی خود با کودکی همچون لولیتا به یاری بهره‌گیری از بازیگوشی‌ها و کنجکاوی بکر کودکانه، در ذهنش مکعب‌های بازی خانه‌سازی را در یک مجموعه نظام آشفته سر‌هم می‌کند تا کلیه جهت‌گیری‌ها و مواضع را پیرامون سوابق بیماری روانی، دسترسی به ابعاد شخصیتی و کاوش دیگران پیرامون آن خنثی سازد.  

هامبرت درصدد این است که به مدد سیلان سفر (نه سفری درونی) لولیتا را از هر گونه تحمیل‌ تصویر، نقش، نشانه و پندار‌های زائد بزداید. هامبرت همواره محتاط است که لولیتا به هیچ نوع «واقعیت»، «نسخه‌ای از واقعیت» یا «بدل»، تبدیل نشود، حتی نسخه بدلی نیز نباشد که فریبکارانه و در نهایت زیرکی، ذکاوت و ظرافت با ایفای کارکشته و ماهرانه نقشِ واقعیت، مرز‌های پوست‌پیازی آن دو (واقعیت و بدل) را محو می‌سازد.

از طرف دیگر گویی هامبرت هوشمندانه به این مسئله واقف است که استقرار او و لولیتا در مکان مشخصی برای طولانی‌مدت، خطرات همرنگی و یکپارچگی غیرارادی آنها را با موقعیت مورد نظر به همراه دارد. از سوی دیگر شاید خواهان این است که مشعل شرارت برآمده از شهوت به یک کودک را همچون قطعه گوشت قربانی‌شده غول‌پیکری در نقاط متعددی، تقسیم کند و از کسالت، دلزدگی و کرختیِ متراکمِ چشم‌های درونی ناظر بر خود بکاهد.

همچنین سفر به هامبرت این امکان را می‌دهد تن لولیتا را همچون قطعه آهنگی از خلال دستگاه‌های متنوع محیطی بنیوشد و لحظه‌های اوج و فرود آن را همراه با خیز و افول تغییرات اقلیمی آن تجربه کند. به یاری سفر به نقاط متعدد و ادراک فضاهای متغیر و در نوع خود منحصر به‌فرد ، هامبرت قادر به این خواهد بود که به تولید انبوه لولیتا در نسخه‌های متعدد مبادرت ورزد و از یگانگی حضور آن بکاهد.

همین‌طور به یاری خاصیت تکثیرسازی و نوسازی سفر، دست به تصرف و تخریب در هستی تاریخی لولیتا می‌زند.  سفر به نقاط متنوع به هامبرت فرصت این دستبرد معنوی را به کمک «تکنولوژی سفر» می‌دهد. سفر به نقاط مختلف، در شکل ابزاری همچون دوربین فیلمبرداری، تصاویر را همزمان به لحن و گفتمان پنهان موجود در بافت و جنس موسیقی محیط آغشته می‌کند و می‌آمیزد و در چشم برهم زدنی به سان نوعی ماده اسیدی با خاصیت خورندگیِ بسیار، در یگانگی ذات «لولیتا» نفوذ کرده و موجودیت آن را در دم منسوخ می‌سازد.

همینطور کوشش نهفته در کشش هامبرت به حفظ اندام‌های کودکانه لولیتا و اضطراب‌های درونی‌اش برای به تاخیر انداختن ‌زمین‌لرزه‌‌های بلوغ و ممانعت از ترک‌خوردن پوسته کودکی و جلوگیری از تکثیر «جوجه‌‌/زن» در دستگاه‌های پراکنده جوجه‌کشیِ خیره‌کننده و سوال‌برانگیز است.

با گریز از «مرکز» افسونی که تمایلات طبیعی پدوفیلی را مبنی بر تحریک و برقراری رابطه جنسی با کودک تقویت می‌کند، به «مرزی» نزدیک می‌شویم که در آن هامبرت با به‌کارگیری نوینِ نیروی «پروکروستسی»، مطابق با خواسته‌اش به خلق استاندارد و معیار تازه‌ای در گفتمان سکسوالیته دست می‌زند. گویی بر آن است تا اندام‌های لولیتا را در مدلی از اندام‌های «کودک/ پرنده»‌ای کوچک و نحیف قالب‌گیری کند.  

پرنده با آناتومی سبک و منافذ پُر از هوا در استخوان‌هایش، امکان نوسان و لغزش در فضای فشرده، غلیظ و سنگین زمان و گریز از قالبِ طبقه‌بندی‌های تحمیلی سه‌گانه‌اش (گذشته، حال و آینده) را می‌دهد. گرد و خاک کورکننده طوفان این گفتمان تازه، به مولف فرصت بهره‌مندی به منظور دریافت روشن و متمایزی از عملکرد جاروی برقی عظیم قدرت را می‌دهد. جارویی که همزمان با بهره‌گیری از کم‌ترین امکانات و صرف ناچیزترین انرژی در جهت حذف و محو زوائد و اعمال محدودیت مورد نظر خود در برابر زن‌‌سازی‌های موجود به جذب و مَکِش پذیرش ضرورت آزادی‌های مربوط به لذت‌های جنسی کودکی و بر‌هم زدن کارکرد خط‌کش تربیت جنسی کودک، نیز ‌همت می‌گمارد.

در برداشت مستقیم، سنگین‌کردن کفه این ارزش‌گذاری (سکسوالیته)  قصد مقاومت مولف را به مدد متن در برابر روند الزامی تولید زن در کارخانه‌جات «زن‌سازی» و «زن‌شدن» بر پایه همدستی و معاونت دست‌های اقتصاد و سیاستِ لذت را نشان می‌دهد. حضور زن‌های مختلف، فراهم کردن فرصت و زمینه ابراز وجود و شنیدن صدا‌ی آنان از خلال متن، افشای آزادانه و بی‌حد و‌حصر عواطف و احساسات زنانه، نمایش‌های هیجانی و بیش‌ از حد رومانتیک آنان پرده از نوعی نیروی مولد موجود درون قدرت بر‌می‌دارد.

متن، قصد برملا ساختن چهره جدیدی از بازی روابط درون قدرت را دارد. مناسباتی که با شیوه عملکردی وارونه و با الحاق آزادی مزورانه‌ای به تصویر خود درون تونل بن‌بستی از چندصدایی، درصدد نابودسازی استیلای خود (تصویر سابق خود) و بیرون کشیدن تمام محصولات لذت از ژرفنای افکار و تصورات و روان‌سازی آن روی غلتک زبان است تا بتواند با اشراف و احاطه بر آن، به تولید، توزیع و بازتوزیع این محصولات بپردازد.

همچنین متن، به طور ضمنی در مصاف با شمایل پیشین قدرت با پوشش و نقاب محافظه‌کارانه و محتاطانه‌اش، از نیروی آشکار و سازنده قدرت برای نیل به نیت خود استفاده می‌کند.  این نیت در گریز‌هایی که مولف با تاکید افراطی و عامدانه بر سکسوالیته  و جنبه‌های هوس‌‌انگیز و پر و بال دادن به ابعاد شهوت‌آمیز اندام‌های کودکی چون لولیتا پیداست که بعضا در نمونه‌هایی وزنه‌های تمرکز و تاکید را از روی جنس مشخصی (دختر یا پسر) برمی‌دارد. گاهی مولف به حالت پسرانه زانو‌های لولیتا اشاره می‌کند. «همچنان به سمت چمدان می‌رفت، پایش را با آن کفش پاشنه‌‌بلند، واقعا بلند بالا می‌آورد و دو زانوی زیبای پسرانه‌اش را تا می‌کرد و در دل هوای کش‌آمده به آهستگی کسی که در آب قدم می‌زند یا در رویای پرواز است، پیش می‌رفت.»

مولف برای افشای ناکارآمدی آثار و نتایج پیشین مربوط به سازوکارهای قدرت و تلاش‌های سرکوب‌گرایانه آن جهت تقویت و القای مزایای بلوغ و تجلیل از نوعی زنانگی ساختگی و مصنوعی دست به پیاده‌سازی طرح نفوذ قدرتی تازه از راه شیفتگی و شوریدگی جنون‌آمیز هامبرت نسبت به بهره‌مندی از لولیتا و لذت بردن از اِعمال این نوع قدرت می‌زند.

نقش هامبرت به طور دائم و مکرر بین مقام‌های متعددی چون پدر، معلم، پزشک، جراح، روانکاو، روان‌پزشک و مربی تربیتی تعویض و جابه‌جا می‌شود. او شهوتِ قدرت را برمی‌انگیزد تا از آن به سود تجزیه و فروپاشی اندام‌های کودک و بر‌هم زدن نظم و سامانِ معمول رشد او استفاده کند. هامبرت عامدانه به واکاوی تن لولیتا زیر ذره‌بینی از خط تولید جدید قدرت می‌پردازد. در واقع این بزرگنمایی برای تثبیت و ارتقای عمل «کودک‌ماندگاری» لولیتا و افشای متهورانه «حقیقت هامبرتی» ضروری است.  

حقیقتی با بِرَند هامبرت که می‌کوشد شکوفایی کودکی و آزادی‌های مربوط به آن را به عقب‌ماندگی و پسرفت یا مسدودسازی مسیر رشد، پیوند بزند. هامبرت برای تولید این حقیقت تازه (سکسوالیته و طیف وسیعی از مفاهیم تعمیم یافته)، ظاهرا ورق حقیقت ابداعی‌اش را به نفع لولیتا برمی‌گرداند. هامبرت در طرح معاشقه و رابطه جنسی خود با لولیتا، به گونه‌ای تظاهر می‌کند که گویی لولیتا مباشرت تولید این حقیقت تازه را بر عهده دارد و هامبرت چون دستیار یا رسانه‌ای است که لولیتا صرفا از طریق آن به عقده‌گشایی از شهوت و به جریان انداختن سیلاب هوس‌های خود می‌پردازد.   

از این حیث لولیتا ظاهرا در موقعیتی بیگانه، مقابل حقیقتی قرار می‌گیرد که پیوسته پس از عبور از غربال ابهام و رازآلودگی، تصفیه، دستکاری، تقسیم‌بندی و پس از جداسازی ریز و درشت آن، به او عرضه می‌شود. از این پس، لولیتا در پرتو حقیقتی گمشده، حقیقتی که حتی از وجود و حضور خویش نیز بی‌خبر است، می‌بایست به اظهار دقیق احساس، خواهش تن، امیال و روانه‌کردن سیلاب هوس‌هایش از مجرای حقیقت ابداعی هامبرت بپردازد، بدون اینکه متوجه سایه سامانه‌ای باشد در تعقیب او برای افشای جزیی‌ترین جوانه‌های تصور و تخیل اوست.

از منظری دیگر، به نظر می‌رسد، آنچه در تعقیب آدمی‌ست یعنی همان عنصر ناشناخته‌ای که در قالب اتومبیلی در قفای هامبرت پیدا و ناپیدا می‌شود، شاید ماده‌ای چرخ‌دار، رونده و گریزنده‌ یا شاید مایعی با سرعت تبخیر بالا باشد؛ ماده‌ای خاکستری‌رنگ. آنچه از هویتِ خاکستری قابل شناسایی و برداشت است، طرح یا نقش‌و‌نگاری ابهام‌آمیز، مجهول با حکم قانونی دادگاه یا تایید مقامات قضایی مبنی بر وضعیت مفقود‌‌الاثری است.

اما، گویی خاکستری از این چهارچوب تزیینی، آراسته و پیراسته می‌گریزد و در آستانه‌ای، دامِ گسترده پیشین را باز‌می‌چیند و نیت پیوستن با رنگ‌های دیگر و معاونت در «جرمی زیر سایه قانون» برای در‌انداختن آدمی در چنبره امر مطلق ندارد و درست به همین دلیل با رنگ‌های قبل و بعد خود، سیاه و سپید در نمی‌آمیزد.

گویی در هستیِ خاکستری نوعی آگاهی زمینه‌ای و بستری برای درآمیختن با رنگ‌های سپید و سیاه فراهم نیست. از این روست که خاکستری همواره از تکلیفِ تعریف، بازسازی و واسازی مکرر ویژگی‌های مربوط به ماهیتش توسط امور بیرونی و درونی شانه خالی می‌کند.

هامبرت، هنگامی که طرح قتل ریچارد شیلر (همسر لولیتا) پی می‌افکند، پیراهن «خاکستری» کهنه و کثیفی را در صندوق عقب ماشین می‌یابد. صبحی که آماده می‌شد جوراب «خاکستری» شفاف به پا کرد. هنگام ورود به خانه لولیتا و شیلر باران «خاکستری» می‌بارید و لولیتا بعد از توصیف صحنه دردناک درهم لولیدن بدن‌های برهنه مشتش را به بالش «خاکستری» رنگی کوبید.  پَری خاکستری که خانم چت‌فیل به کلاهش زده بود. همچنین موهای سپید دوده‌ای و «خاکستری» رنگ دکتر کوئلتی و صورت «خاکستری» او پیش از آنکه به کام مرگ فرو رود.

شاید که خاکستری، سپیدی با درجاتی از کشش به سوی باتلاقِ نقطه‌های سیاه باشد، یا سیاهی باشد که پیوسته در گشودگی و شفافیت بی‌حد و حصر رنگ سپید تحلیل می‌رود. از طرفی ماده خاکستری مغز هامبرت مسیری خلاف سمت ‌و سو‌ها و جهت‌های مقرر نقشه‌های زیستی طی می‌کند. ماده خاکستری مغز، این‌بار می‌بایست برای قرار گرفتن در مرز خاکستری و جایی که دیگر به الگو‌های تعیین‌شده دستگاه عصبی مرکزی وابستگی ندارد، مستقر شود!

#نسترن خُسور

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights