تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

نگاهی به رمان «گورْخواب» اثر حامد هنرپرور

نگاهی به رمان «گورْخواب» اثر حامد هنرپرور

 

 

گورخواب عنوان جالب توجه رمانی است نه چندان حجیم که نویسنده از همان ابتدا تکلیف خود را با خواننده روشن کرده و به شکلی التیماتوم می‌دهد که باید نسبت به مسایل موجود در جامعه با نظر بی‌تفاوت و یا تمسخر نگریسته نشود و یا این که برای کشف و رسیدن به هر واقعیتی به حقیقت نهفته و چه بسا پنهان در آن واقعیت پرداخته شود.

حقیقتی که شخصیت گورخواب را در وحشت و هراسی آشکار قرار می‌دهد.

گورخواب از قدم اول این حقیقت را که شخصیتی‌ است آسیب‌دیده و بریده از اجتماعی‌است که تا حد زیادی به پوچی رسیده‌، به حدی که در یک تنهایی و ول‌شدگی مطلق قرار گرفته و حتی با خدا هم در حالتی از قهر، زمان را سپری می‌کند، برای مخاطب به اعتراف می‌نشیند و با صداقت معترف به این مساله می‌شودکه هیچ ابایی از بیان تلخی‌هایش برای دیگران ندارد. در واقع همانطور که در ابتدا اشاره شد گورخواب شخصیتی است که از همان پاراگراف‌های آغازین سعی دارد ضمن بیان واقعیت‌های زندگی خویش و آنچه را که طی سال‌ها ناهنجاری از سر گذرانده به مخاطب یاد‌آوری کند. باید رودربایستی‌ها و پنهانکاری‌هایش را کنار بگذارد و در فرصتی که به دست می‌آورد، به شرح واقعیات نامانوس و چه بسا ناهنجار و زشت زندگی خود پرداخته تا سرانجام به نوعی آزادی و رهایی درونی لازم را نصیب خود سازد، ضمن آن‌که غیر مستقیم مخاطبان خودرا تشویق به بیرون‌دهی دردهایی می‌کندکه مدت زمانی تمام آنها را درگوشه – گوشه از روح و روان خود ذخیره کرده‌اند. یعنی به‌عبارتی همان توصیه‌ای که افراد درمانگر در جلسات و سمینارهایی که برگزار می‌نمایند‌، انجام می‌دهند.

گورخواب با گذر از مسایل خود‌، کم کم در قالب شخصیتی ظاهر می‌شود که می‌تواند جامعه و زندگی و افراد را بنا بر مقتضیات موجود‌، اما کاملا شخصی، به چالش کشیده و برای مواردی که عموما دیگران کمتر فرصت و یا حوصله توجه به آنها را داشته‌اند‌، آنان را برای زندگی که بر اثر سهل انگاری‌، و یا نادانسته از دست داده‌اند، کمک کرده و از سوی دیگر همگی را در ترازوی انتقاد و سنجش اعمال قرار دهد. البته در پاره‌ای پاراگراف‌ها مخاطب با گورخوابی مواجه می‌شود که گاه در شک و تردیدی سنگین مانند‌، “راسکو لینکف”، شخصیت اصلی کتاب جنایت و مکافات داستایوفسکی بسر می‌برد، و اما در ادامه داستان ناگهان می‌بیند ‌که همین شخصیت در مقام یک استاد و یا یک رهبر معنوی در صدد نصیحت دیگران بر می‌آید. یعنی کنشی که صرفنظر از نوع نگاه و پرداخت‌، کم و زیادش را به زبانی باز هم در کتاب‌هایی چون «شب های روشن» داستایوفسکی و یا «شب‌های ورامین» از صادق هدایت می‌توان ملاحظه کرد. البته با توجه به این نکته که در زمان‌هایی متفاوت، افراط بسیار برای توضیحاتی که قیدشان چندان ضرورتی برای پیش‌برد داستان وجود ندارد توسط نویسنده لحاظ می‌گردد، آن هم با ذکر جزییاتی طولانی و تکرار شونده که نه برای مخاطب جذاب است و نه برای پردازش وزین یک داستان‌، در کتابی به شکل رمانی نه چندان قطور. حتی نویسنده به خود اجازه می‌دهد ضمن به نمایش در‌آوردن درون خود و راز زندگی‌اش که مدت زمانی بر اثر اعتیاد شدید، او را به اختلال رفتاری و شخصیتی در مقابل همگان کشانیده‌است‌، در منظر یک ناصح ظاهر شده و در نهایت این نصایح را به شعارهایی خاصه در بخش پایانی کتاب به سبک پایان خوش برای مخاطب جلوه‌گر سازد.

بجز این نکات با ورود به اپیزود‌های بهم پیوسته داستان دیده می‌شود و باز جایی دیگر ذکر اتفاقات داستانی را به عنوان دانایی کل‌، منتها به قالبی از گزارش‌نویسی بدل می‌نماید. از طرفی نویسنده هر چند به میانه و پایان داستان نزدیک می‌شود‌، بیشتر وارد ابعاد فلسفی برای توضیح شخصیت شده و سعی می‌کند با استفاده از نشانه‌های مبتنی بر تصویر سازی و یا توصیفات کلامی‌، به‌جای پردازش به اصل سوژه و عریان‌کردن آن‌، منظور خود را در تاکید‌های مکرر و تکرارها به مخاطب منتقل نماید. این مساله در حالی‌است که شرح سرنوشت گورخواب که برخاسته از تنهایی مطلق و حوادث ناخوشایند است موجب می‌شود تا روایت در یک تلخکامی به‌ظاهر غیر قابل بازگشت غرق شود، که گاه به‌سمت فرا داستان گرایش پیدا کرده و یا روایتی که در روایت دیگر ظاهر می‌شود تا با فاصله از یک راوی و نویسنده‌، در نقش دانایی کل دردهایش را به زبان حدیث نفس و تکرار و مرور در ذهن برای خواننده‌، او را برای خود نگه داشته تا نا‌گفته‌های تلمبار شده‌ای را که در انفرادی قلب‌اش نهادینه شده بوده‌، به گوش او برساند.

تعاریفی در قالب حدیث نفس که در میانه‌ی داستان از نثر و نگرش فیلسوفانه‌اش فاصله گرفته و داستان را به چرخشی عامی‌تر به تکرار آلامی رساند‌ه که بر او واقع شده‌، ‌این امر را ‌به‌شکل مکرر و گاه کسالت‌بار‌، برای مخاطب کم‌حوصله ارایه می‌دهد.

رمان گورخواب رمان مدرنی‌است که تلاش می‌کند تا با رفت و برگشت‌، و دوره‌کردن خاطرات و اتفاقات و حتی شرح موقعیت در حال گذر ، دنبال هویت و شناخت خود بر آید و بقول معروف ، دنبال چرایی و چیستی خود باشد.

مساله دیگر این‌است که تغییر زاویه دید در داستان به نحوی تغییر می‌کند‌که ممکن‌ است ذهن خواننده را گاه متزلزل کرده و او را دچار عدم انسجام فکری  برای رسیدن به اصل داستان نماید. همچنین در بخشی از داستان ناگهان راوی تبدیل به روایت‌گری غیر قابل اطمینان می‌شود تا آن‌جا که خواننده علیرغم توضیح و اصرار نویسنده بر واقعی بودن داستان‌، شبهه‌ای لحظه‌ای برای صحت و سقم شخصیت گورخواب که انسانی خسته و منزجر و در مجموع منفک از دنیا و همچنین دارای دغدغه و گره‌های حاد و عذاب‌دهنده بیرونی و درونی است‌، دچار شود. شخصیتی که در داستان کاملا رها شده در جامعه‌ای بی‌رحم است اما با این اوصاف در نهایت سعی برآن دارد تا در صدد تخریب موانع سرراهش به‌جهت دستیابی به تصحیح زندگی خود برآید. اما پر گویی و پرداختن به تکرار بیش از حد، که البته شیوه‌ای‌است تعریف شده در جایگاه مطلوب خود، اگر به تعدیلی منطقی می‌رسید‌، ‌مخاطب را حوصله‌مند برای رج نزدن خوانش در طول داستان می‌کرد.

ربط انتخاب شغل (‌مرده شوی‌) و به قالب در آوردن شخصیت اصلی در جایگاه‌های متفاوت می‌تواند از دیگر نکاتی باشد که برای خواننده غیر قابل پذیرش جلوه کند. شخصیتی که در مراحل بعدی عشقی را که بدان نیاز دارد‌، راحت می‌گذارد از دستش برود نیز از آن دسته مسایلی است که باید دلیل منطقی‌تری برای آن قایل شد.

نکته بعدی این‌است که نویسنده آگاهانه موارد موجود در جامعه را به چالشی اجتماعی تبدیل کرده و به صورت مستقیم از شرایط نا مطلوب و بی‌عدالتی‌ها و عدم مطلوبیت زندگی‌، دست به انتقاد می‌زند. آنگونه که تصور می‌شود گور‌خواب‌، قاضی است که در قضاوت طرف مجهول مقابل خویش‌، به محکومیتی ابدی حکم می‌دهد. و باز همانند قبل در بیشتر توضیحات، شیوه‌ی پررنگ حدیث نفس که به‌جای داستان ادامه می‌یابد‌. در روند پیش رو‌، ماجرا به دلیل تفکیک در تقسیم بندی موضوعی که با عناوین تعریفی مربوط به همان بخش مطرح می‌گردد فضای کار را علاوه بر موارد ذکر شده در قبل‌، به فضای نمایشنامه نویسی نزدیک می‌سازد. در ادامه، کار علاوه بر تعریف براساس حدیث نفس و نزدیکی با نمایشنامه همچنان حول محور تک‌گویی استوار باقی مانده و در رفت و برگشت‌های داستانی با جدیت‌، احوال بیرونی و درونی گورخواب را در گذشته و موقعیت فعلی به تکرار‌، اما با توصیفات تازه‌ای برای مخاطب بازخوانی می‌نماید. حتی در زمان‌هایی تعاریف از رئال به رئالیسم جادویی نزدیک می‌شود ولی در میانه ناگهان تغییر مسیر داده و از این سبک نگارش بازمانده و داستان را با برگشت به روایت گویی در مسیر دیگری سوق داده که بی‌گمان مخاطب را با احساس اطناب ممکنست رو به رو سازد. اما نکته قابل تامل این‌است که استفاده نویسنده در به‌کار‌گیری از واژه‌ها و چینش آن‌ها برای رسیدن به درک عیان‌تر داستان و نیز توصیفات خاص زمان و چگونگی احوال رفته بر شخصیت گورخواب‌، اغلب با دقت وگاه زیبایی به شرح عمق درد و تلخی‌ها می‌پردازد تا جایی که مخاطب شناخت جامع‌تری نسبت به روحیه و دلایل گورخواب پیدا کرده و از تاثیر این درد و تلخی تبدیل به سایه‌ای از شخصیت گورخواب برای تعقیب وی شود!

در کل گورخواب ماجرایی است با نوسانات متعدد که گاه با تکه‌تکه شدن وقایع و تفکرات متفاوت‌، نوعی از کلافگی و دورشدن از اصل متن و منظور را در لحظه فراهم می‌آورد. اما درباره‌ی ورود راوی در بخش‌هایی از داستان به صورت ملموس و پذیرنده‌تر می‌تواند ‌حمل بر شیوه‌ای جدید شود‌، مشروط بر آن‌که به بدنه اصلی کار و فرم پیش برنده آن که قاعدتا می‌باید مبنا و اصول داستان‌نویسی را حفظ نماید‌، لطمه‌ای به کل ماجرا وارد نکرده تا خواننده را هرچند لحظه از مسیر‌ی به مسیر دیگر پرتاب ننماید.

در نگاهی دیگر به کتاب گورخواب‌، هرچند‌یک بار مخاطب با اصطلاحات تازه و جالبی رو به رو می‌شود که در توصیف‌ها‌، متن را به یک تابلو نقاشی و خوانش شعر نزدیک می‌کند (‌کتب تاریخی و فرهنگی که بر سنگ فرش پیاده راه لم داده‌اند‌) و یا (‌در آسمان نه شفق بود‌، نه فلق! ولی تصویری عجیب دیده می‌شد که سیاهی شب را با سرخی آسمان در هم تنیده بود‌) و نیز ( شاخ گل ختمی لم داده بر تاقچه افسرده‌ای در روز رستاخیز به تنهایی نشسته‌) که جا دارد تا نویسنده با تمام زیبایی و نشانه‌پردازی‌ها در جهت الزام استفاده پشت سر هم چنین عباراتی هم برای پیش بردن و سازندگی داستان‌، و هم برای در‌صد میزان جذابیت برای مخاطب کتاب‌خوان‌، بررسی بیشتری داشته و این که آیا اصولا به‌کار‌بردن بیش از حد چنین استعاره‌ها و توصیفات ادبی می‌تواند در حوصله خوانندگانش بگنجد یا خیر‌؟

اما با توجه به تمامی نقصان‌ها و البته نکات مثبت و پر‌کشش در این رمان‌، می‌توان به مقبولیت آن برای خوانش اشاره‌ای جدی داشت‌، چرا که نویسنده تمام تلاش خود را در کتاب یاد شده به‌کار می‌بندد تا بگوید باید همتای او در برابر مسایل ناهنجاری که برای انسان روی می‌دهد‌، علیرغم سرزنش‌هایی که ممکن‌است بشود (خودداری از پذیرش کمک‌هایی که توسط دختر رها شده از مرگ‌، که خود می‌تواند از منظر اتفاقی ناخوشایند مانند تجاوز ، فاجعه تلقی گردد‌) و یا  تحمل زخم‌ها و رفتار غیر طبیعی مادر نسبت به او که در حقیقت خود مادر هم به نحوی یک قربانی به‌حساب می‌آید و با یک بررسی جداگانه و عمقی در داستان می‌تواند منجر به شناخت روحیه وی که ناشی از بیماری روان است‌، ‌پی برده شود که در نهایت این قابلیت را برای داستان قایل می‌شود تا جهت تازه‌ای را برای رسیدن به‌آنچه یک زندگی سالم و بی‌دغدغه است را بتوان برای آسایش و آرامش  فراهم آورد.

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

Verified by MonsterInsights