Advertisement

Select Page

هبوط کلمات: نگاهی به مجموعه شعر “در حین عشق”

هبوط کلمات: نگاهی به مجموعه شعر “در حین عشق”

 

شهین خسروی نژاد در آغاز مجموعه “در حین عشق” می نویسد:

در دلم تخم های نفرتی که می کارید

نمی خواهم که رشد کند

شهین خسروی نژاد

با این مقدمه ما وارد جهان این کتاب می شویم، جهانی که شاعر در آن تلاش می کند کلماتش را از میان خشونت و نفرت عبور دهد و به جایی برساند که از آنها عشق تولید شود: چه کار دشواری! چه طور می شود که با کلمات به چنین مهمی دست یافت در حالیکه خشونت به شکل های مختلف در زندگی ما جاری است؟ اما تا چه حد این کلمات آغازین کتاب با ما صادق اند و کجا خودشان را به شکل رندانه ای بی خبر جلوه می دهند؟ آیا پشت کلمات به ظاهر ساده شاعر طعنه و طنز نهفته است یا کلام و اندیشه همانقدر ساده است که می نماید؟ بی شک تجربه زبانی ای که خانم خسروی نژاد در شعرش دارد خاص است. در همه این سالها که شعر های او را خوانده ام دو وجه به نظرم در شعرش بارز بوده است: یکی رسیدن از مسائل پیش پا افتاده و معمول به مسائل پیچیده و دشوار و دیگری بازی های زبانی ای که به شیوه ویژه ای صورت می گیرند، انگار که معصومیتی کودکانه پشت تمام تجربه ها ی شخصی و زبانی شاعر باشد یا لااقل اینگونه وانمود می کند. شعر اغلب حرکتی دو وجهی دارد. وجهی از آن به تجربه ای انسانی یا حسی، آشکار یا پنهان، متصل است اما وجه دیگر آن از تجربه و واقعیت فاصله می گیرد و وارد حوزه زبان می شود. آنجاست که شاعردر تجربه زبانی خود ارتباط زبان و واقعیت را قطع می کند و نه تنها کلمات را از دلالت معمول خود باز می دارد و دریافت معنا را به تعویق می اندازد، بلکه با تکرار، وارد کردن وزن و موسیقی و تغییرات نحوی فرمی تازه اززبان خلق می کند که می شود خوانش های متفاوتی از آن داشت. هرچه زبان شعر از زبان کاربردی روزانه فاصله بگیرد فضای بیشتری برای تخیل خواننده و مشارکت او در لذت خواندن و دریافتن ایجاد کرده است. شعری که اصلا برای خواننده قابل دسترسی نباشد او را نا امید می کند و از مشارکت در تجربه انسانی و زبانی شاعر باز می دارد. شعری هم که چالشی برای خواننده در هیچ وجهی ایجاد نکند و محدود به زبان کارکردی روزانه بماند افق های تجربی و زبانی او را محدود و بعد از مدتی او را دچار ملال می کند. شعر خانم خسروی نژاد از آن شعر هایی است که از کلمات ساده و روزمره برای بیان اندیشه ای پیچیده استفاده می کند.اگر خواننده در تلاش برای درک آن نتواند از میان همه دیفرانس ها و بازی های زبانی رشته هایی را پیدا کند که واژه ها را به هم و به نگاهی عمیق در پشت آن متصل می کنند در گیجی می ماند.  یعنی رمز گشایی زبان شعر او به آسانی امکان پذیر نیست.به حرکت سطرهای زیر توجه کنید:

اساسا شکر از فرصت زمینی بودن

زهر آلی عالی داشتن

چشیدن جرعه جرعه خویش و درک چشیدن خویش

جان را کندم و پوشیدم کندم و ناپوش

از لذید بودنم دهدهم  

 

چشم در چشم می نوشتم

و شکر عشق می کردم

غیر از بازی زبانی با “زهر آلی عالی” و فعل “جان کندن”، آوردن وازه نا آشنای “دهدهم”، که با نشستن در سطر “از لذید بودنم دهدم” ساختار نحوی را هم در هم می ریزد و ما را از درک کلام باز می دارد، زبان طعنه آمیز شعر هم مانع دسترسی سریع ما به معنا می شود. آیا براستی شاعر از فرصت زمینی بودنش شاکر است؟ از این شاکر است که مانند پدر “روضه رضوان به دو گندم” فروخته است؟ چنان که در آغاز همین شعر هم اشاره به نان دارد و احترامی که به آن قائل است. آیا صادقانه “شکر عشق” می کند؟ اگر به صورت شعر قناعت کنیم شاید چنین چیزی را بینیم اما در خوانش های مکرر مخاطب در می یابد که سطر ها نفی خودند، نفی زبان اند، نفی سوژه شناسایند. “شکر از فرصت زمینی بودن” بلافاصله با زهر عالی چشیدن همراه می شود. تجربیات ملموسی مثل جمع کردن خرده های نان(که مقدسند) در روند شعر ما را به کندن جان و پوشیدن دوباره اش می رساند که هم در عرصه کلامی و هم در عرصه اندیشه دشوار است. حتی در نام شعر،”مائده های زبانی”، که تلمیحی به روایات مذهبی است ، این آشنایی زدایی به چشم می خورد. چون زبان است که این مائده ها (کلمات) را بر  ما نازل کرده است؛ کلماتی که خالی ها را نمی توان با آنها پر کرد. به عبارت دیگر شاعر زبان و مفاهیم آن را واسازی می کند.

دریدا واسازی را از مرکز خارج کردن یا بر عکس کردن تمام ادعاهای سنتی در مورد وجود زیر بناهایی مانند، دانش ، معنی، حقیقت و سوژه شناسا تعریف می کند و این اتفاق در شعر خانم خسروی نژاد می افتد، کلام از محور خود خارج می شود و عرصه های جدیدی از زبان و اندیشه را به ما نشان می دهد. مثلا در شعر “فازی جدید” انسان در روند رشد خود با تاریخ یا زمان مقایسه می شود: “در طی تو اتفاق های زیاد/ انقلاب ها و جنگ/ برای به دست آوردن ها و از دست دادن ها”.  او موجودی است که اسیر بازی های بسیار است از جمله بازی های که زبان با او می کند:”همچونان که زبان تو را به بازی می گرفت/ همچو نان که در جزایر لانگ، لانگ…/ لانگرهانس؟” راوی تلاش می کند که در میان تمام این بازی ها و از میان تمام مفاهیم به مفهومی ثابت برسد اما تفاوت( (differenceمفاهیم او را باز می دارد: “که اینسولا به یونانی جزیره! و لوگین ریشه لوگوس، جمع کردن و / گرد آوردن” شعر ناگهان از تعریف لوگوس(کلام یا منطق)به گرد آوردن می رسد و تاریخ انسان که در آغاز گرد آوری غذا برای بقا بوده است. و اینک به فازی جدید رسیده است: به تعریف خود در رمز های زبانی:

من از عهد گرد آوری خوراک

عهدی به کیف سبدم-

آشتی دهنده

فراهم کننده

تخم پرور

و اکنون در تولید فرایند و در فرایند به فاز جدید از ماده

به اشکال خودم

با تغییر مدام رمز

اشاره مستقیم به لوگوس در این شعر نشانگر این است که راوی با کلام محوری(لوگوسنتریسم) حاکم بر اندیشه آشناست و حتی تلاش در تعریف کردن آن دارد، اما ترجیح می دهد که آن را بشکند و به تغییر مدام رمز برسد تا رمز گذاری معمول.

شعر بعدی از این مجموعه، که اگر ندانی معنای کلمه “تردمیل” چیست نمی توانی به درک کلیت شعر برسی، ما را وارد دنیای رمز آمیز دیگری می کند: دنیای پیچیده شعر و روند نوشتن آن. اینجا هم راوی با زبانی طنز آمیز اما ظاهرا معصومانه تلاش آدم ها برای لاغر شدن روی دستگاه تردمیل را موازی با عمل نوشتن جلو می برد:

ننویسم اگر، از این لبه پرت

خواهم شد

زیر پایم حرکت دارد

تندی دارد و ضرباتم را جریاناتی

سنجش کنان

راوی دلخوش است که “همه جا خوش به حال لاغری ات می گویند”  اما اعتراف می کند که “فقط بر همین صفحه در همین صفحه” حضور دارد و از “سپس ها” بی خبر است. شعر نوشته می شود، در جان کندنی که شبیه حرکت روی تردمیل است، اما آنچه بعد از ظهورش بر صفحه می آید از دست نویسنده خارج است. احتمالا جریاناتی این ضربات را ارزیابی خواهند کرد، در روندی که از دست نویسنده خارج است. راوی در ادامه می گوید: ” با آن که مصرف کلمات شان بالاست، صرفه جویی داریم.” قرار این است که کلمات روح را روی فرم نگه دارند و علیرغم مصرف بالای کلمات نوشتن تردمیلی باشد در جهت خوش ترکیب ماندن. پس شاعر به نوشتن رسالت خاصی می دهد و صد البته به طنز.

این حرکت در جهت تعیین رسالت کلمات به طنز، همراه با نشان دادن پوچی آنها در شعر های بعدی هم ادامه دارد. به طور مثال شعر “واحد معنایی” از معنا در عنوان شعر شروع می کند که به بی معنایی در زبان و زندگی برسد:

گفته اند واحد معنایی هستی

و فاصله داری از دو طرف

انسان هم به همین گونه      تنهاست

بر اساس تعریف های کلاسیک زبانشناسی واژه یا تکواژ (morphem)کوچک ترین واحد معنایی است، یک واحد که با کلمات اطرافش فاصله دارد و به خودی خود دارای معناست.. شعر بالا به ما می گوید که انسان هم همین گونه است.اما تعریف های دیگری هم هست که جمله را واحد معنایی می دانند و می گویند که واژه ها با ترکیب با کلمات دیگر معنایی کامل می یابد.  اما زبانشناسی یا معنا شناسی شناختی بر این باور است که هر واژه فقط در یک بافت(کانتکست) معنا را منتقل می کند. در این شعر از این تعاریف به شکل تشبیهی گسترده استفاده شده که موقعیت انسان را به شکل موازی با زبان بررسی کند. انسان، یا این واحد معنایی را ،تعریف کرده اند اما نگفته اند که او ( یا به طور مشخص راوی این شعر)با چه ترکیبی می تواند جور شود و معنی دار. می توانست، همانطور که شعر می گوید، “سقط شده باشد و جایش را به گزینه های دیگر” بدهد، یا در چینشی دیگر با شخصی متفاوت قرار بگیرد. یعنی در گزینش جفت و در چینش نهایی زندگی می تواند بی معنایی حاصل شود و بر هستی انسان و بر واژه هایش سایه بیندازد:

به همسرم می گویم

حالا که بچه هایمان پریده اند

دورمان هم خالی است

آسیب های زمین هم که قابل جبران نیست بیا سقط مادرمان شویم

سپس روی مبل لم می دهیم و ن سیگنال ها را از این کانال به آن کانال

انسانی که با کار و بچه ها مفهوم و معنا پیدا می کند در نبود آنها بی معنا می شودو سقوط می کند. در واقع می توانسته در آغاز سقط شده باشد یا در همین لحظه “سقط” شود. اما نمی شود؛ بیهودگی اش را با تماشای تلویزیون پر می کند، “از این کانال به آن کانال.”

درگیری با زبان و کلمات در شعر “نقطه ها” از این مجموعه بیشتر نمود پیدا می کند؛ اینجا دیگر زبان است که آشفته می شود و می آشوبد:

فکرم فقت به نوک اتد به مسیر حرکتش و پرش های قهرمانی اش

مثلن از شین حرکتش به همین

زیر

می نترس

دارد را دارد رفتار سطر

از جمله می نویسد را دارد می برد به دارد می برد

و جیک جیک گنجشک های پنجره دارد پرتمان دارد می کند از حواس

در این شعر، که خود در مورد شعر و روند نوشتن آن است، زبان از شکل معمول خود واسازی می شود، نه تنها با ساختار زدایی از کلمات و مفاهیم بلکه با دست بردن در نحو و تکرار و چینش های متفاوت از  فعل “دارد”.  در واقع راوی از دشواری نوشتن شعر می نویسد و از این که مداد خود به خود حرکتی می کند و یا گاه “پرش های قهرمانی” و “رفتار سطر” “می نترس” را دارد. شعر می خواهد نوشتن را چون عملی خود به خودی بر شاعر تحمیل کند اما شاعر حواسش به جیک جیک گنجشک ها پرت می شود و تمرکزش از بین می رود. در این شعر ما با خود ارجاعی و فرا شعر (metapoetry) روبرو هستیم. مایکل فینک در کتاب ” فرا شعر: سنت روسی از پوشکین تا چخوف” توضیح می دهد که که کارکرد “فرا شعر”ی از ایجاد نوعی تشابه با آنچه که زبان شناسان “کارکرد فرازبانی” می نامند به وجود آمده است که رومن یاکوبسن در مقاله مهم خود “زبان شناسی و فن شعر” آورده است.  یاکوبسن به شش فاکتور مهم در هر موقعیت ارتباطی اشاره می کند: خطاب کننده، مخاطب، بافت، پیام، ارتباط و کد. فینک بر این اساس کارکرد فرا شعری را این گونه تعریف می کند: “اگر فن شعر را نظامی از قوانین و قرار داد ها در نظر بگیریم که بر فرایند تولید و دریافت متون ادبی یا کنش های زبانی  حاکم است. فرا شعر اظهاراتی است در مورد این نظام و روند آفرینشی بر اساس آن در درون آثار ادبی.” (فینک، فرا شعر، ص ۶) ساختار زدایی از نحو در اینجا به خاطر حواس پرتی راوی(شاعر) اتفاق می افتد و شعر در نبود این تمرکز خود کفا می شود و ساختار زبان را به هم می ریزد. گاهی بریده بریده می شود، گاهی از بیان می افتد و به چاه سکوت سقوط می کند و گاهی دچار تکرار می شود، مثل تکرار فعل “دارد.”

گر چه درگیری با کلمات و زبان در تمام شعر های این مجموعه حضور دارد اما این درگیری همراه با درگیری هستی شناسانه ای هم هست که راوی با هستی خود، یا در میزان گسترده تری با انسان و جایگاه اش در این جهان دارد. آیا انسان، که چنان که حافظ گفته “بار امانت آسمانی” را بر دوشش گذاشته اند، از عهده این بار بر آمده یا یا موجودی بی اثر است که چنان که فوکو می گوید فقط از طریق زبان مفهوم می یابد و هویت می گیرد:

پیش از نمایان شدن گل سرخ، پیش از این که

هوایی مزه مزه کنم، سر از

کار جهان به مبارکی در بیاورم ا به میمونی ادای

کلمات را در مراحل آیینه ای که هیچ از شباهتم به

خودم با زنانی اسکن شده از مراحل مختلفم به همان نحو ها

شکستن ها

در اینجا راوی در تلاش برای خود شناسی درگیر مفاهیم روانشناسی لاکانی(مراحل آیینه ای) و نظریه های پساساختار گرایانه زبان و هویت می شود. و با آنها شکستن نحو ها را هم توجیه می کند. زنی که مثل دهان، راوی نمایش “من نه” بکت، از در هم شکستگی درونی رنج می برد نمی تواند نحو سالمی داشته باشد.  استفاده از جناس “نحو” که هم به معنی شیوه است و هم دستور زبان نشان دهنده آن است که شاعر آگاهانه و با مهارت ترتیبی داده است که دیدگاه های دشوار پشت این شعر با کلمات ساده راوی ای نا آ گاه بیان شود، یعنی ما را با نوعی آیرونی یا جهل جعلی روبرو کرده است.

این درگیری های ذهنی با زبان و هستی در تمام این مجموعه وجود دارد و در جایی از شعر ها به هذیان گویی و در هم شکستن زبان می رسد. راوی می خواهد مطمئن شود که وجود دارد یا نه، می خواهد بداند که واقعیتی خارج از او هست یا اینکه همه چیز فقط حاصل زبان است:

کمی انگشت بریدگی هوشیارم می کند به موقعیت جسم

به درد هایش

به تراکمش، گ س س ت هایش

به نفس های ب ر یده  ب ر یده

……

……..

……

این شکاف      به هیچ دعایی به هیچ صراطی به هیچ پلی

نمی آید به هم         پر نمی شود.(شعر غاز همسایه)

شکاف بین واقعیت و ذهن چنان که راوی می گوید به هیچ صراط و پلی به هم نمی آید و او غیر از طریق درد به واقعیتی وجودی نمی رسد. البته این درگیری با جهان هستی و پدیده های آن فقط به دنیای درونی و تجربیات فردی محدود نمی شود و شاعر به حوزه های اجتماعی هم با پا می گذارد مثلا در شعر “خانم بی واسطه”، “خونه باهار” و “کسی اگر نمی مرد” راوی با نگاهی انتقادی به روابط انسانی اطرافش نگاه می کند، به جماعت کرم” که به مناسبت مرگ کسی در رستوران جمع می شوند، یا مامورانی که معذورند در سیلی زدن و پرسیدن “خونه باهار کدوم وره” راوی که دچار تهوع از فیلم های تکراری، از زباله های تولید شده توسط انسان و خشونتی است که او در حق خود و محیط اطرافش انجام می دهد شک می کند که همان موجودی باشد که “بار امانت آسمان” را بر دوش او گذاشته است. این مردمی که “در صف هوا” می ایستند و بیکارهایشان در حال تورم” است “ترجیح شان در چنین اوضاعی/ قبر و داروهای مشابه” است و در حالیکه “مدرک تحصیلی از حلق و گوش شان سر ریز” است خود را با مسائل کوچک در گیر کرده اند و در سطح می مانند.

راوی می کوشد که با کلمات عشق را زنده کند آن عشقی که حافظ آن را مشخصه انسان دانسته و حتی فرشتگان را از آن محروم می داند. (فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی/ بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز):

کلماتم را شامل کرد

به حدی که در جریان ادایشان

عشق از مفصل هایشان ساتع شدن است

به حدی که در جریان ادایشان چنان چنان شده است

به حدی که به زبان رنج هایشان

وجد هایشان

بیابان و آنان و باران،

اما آیا این کلمات قادرند که چنین بار امانتی به دوش کشند؟ راوی در شعر ها و سطر های مختلف تردیدش را در این مورد ابراز می کند:

گفتم بیا کلمات مان را بودجه بندی کنیم

………………………….

………………………..

………………………….

بستگی به این دارم که کجا چه وقت با کی به چه مناسبت

و البته وز وز هم سهمی دارد مثل واق واق

سکوت اقتصای ترین، اما

دانش گفتنش/ شنیدنش را کسی یاد نگرفته هنوز

سوسک تر می کند از همین رو آدم را

حتی بی نمایش صورتک های کنار دار

بالای دار

پر از دیالوگ تماشاچیانی که با رضایت خاطر

به خانه دارند بر می گردند.

گاهی کلمات جواب نمی دهند؛ گاهی زبان قاصر است که فاجعه را بیان کند؛ گاهی دیالوگ ها از سکوت بی معنا تر و پوچ ترند؛ گاهی فقط باید سکوت کرد. این است که با تمام تلاش شاعر برای مفهوم دادن به کلمات و نگاه داشتن آنها در سطح فهم و درک شدن کلمات در سیاهچاله ها سقوط می کنند و از دست می روند:

کلمات باید بیش از این مراقب باشند

تا سر

در گودال های عمیق شده

نخورند

آب برف های ذوب شده از سر

گودال ها گذشته

دو سه نی

و به پیش، پس در دفن مردگانشان لازم

است دقت یا همینطوری

شناورشان کنند؟ به هر جهت (شعر مکنونات)

راوی می داند که در “غرقاب چنین گودال هایی” نمی توان به راحتی نهال کاشت.  هر چند که شاعر کلماتش را شامل بکند به حدی که “عشق از مفصل هایشان ساتع” شود.(شعر اثر)  سخت است که در “سردابه هایی غیر منتظره” “برای کشف زعفران/ و امثال عشق” جایی پیدا کرد.  این است که راوی در آخرین سطر های کتاب اعلام می کند که:

فرمول عشق ساده تر، باریک تر، بستگی به ناظر آن دارد

سوادش را کمال بی چشمی ام، و این کد نهایی من

نیست.

در تمام شعر های این مجموعه نوعی بینامتنیت وجود دارد. شعر در ارجاع های متفاوت به شعر حافظ ، فلسفه و زبانشانسی در گفتگویی با آنها وارد می شود تا گره های ذهنی راوی را بگشاید. اما از آنجا که راوی خود نیز سوژه شناسا نیست و ذهن اش مشتت است حاصل اش هذیان گویی هایی می شود که از آنها نمی شود رمز گشایی کرد. پروژه شاعر شکست می خورد و نمی تواند با کلمات عشق را به جهان برگرداند. همه در حین عشق خسته اند.

دستانم از هر جهت تو کوتاه

در حین جنایات بشری هم اتفاق می افتی

لرزان اسکان موقت

همه وحشت زده بدنبال هم می کردند

در تکه های اینه هم حتی کسی مرا نشناخت

هم شما هم من

خسته بودیم

در حین عشق. (شعر کجا)

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights