هفتشنبههای بلوچ
پشت پردۀ مطلب این هفته
هفته به سرعت پایان گرفته و من هنوز چیزی ننوشتهام. برای نوشتن مطلبم، کمتر از بیست و چهارساعت وقت دارم. اخبار در سرم میچرخند اما حالم از همۀ آنها به هم میخورد. سی و پنج سال است که مرتب خودشان را تکرار میکنند. افراد، همان افراد. گفتار، همان گفتار و در، همان در است که بر همان پاشنۀ لعنتی میچرخد. وقتی سوژه تکراری باشد، چگونه نویسنده و نوشته تکراری نشوند؟ پشت چراغ قرمز کوفتزده، معطلم و خبر مرگش سبز نمیشود. برای یک آن تصمیم میگیرم قید نوشتن را بزنم. اما برای خودش، آب باریکهای است. با این سن و سال که نمیشود پیتزا دلیوری کرد. رانندۀ پشت سری که بوق میزند، متوجه چراغ سبز میشوم. سرِ راه، خرت و پرتی را که باید برای شام تهیه کنم از مغازۀ خوار و بار فروشی میگیرم و خودم را به زحمت از میان ترافیک کشندۀ دم غروب چهارشنبۀ کوکیتلام بیرون کشیده، به منزل میرسانم. سراغ لب تاپم میروم. خبرهایی را که انتخاب کردهام، نگاه میکنم. محمد محمدی گلپایگانی٬ مسئول دفتر علی خامنهای، اعلام کرده است که رهبر جمهوری اسلامی ماهانه ۱۸ میلیارد تومان برای «شهریه طلاب» اختصاص میدهد. میلیارد را با خودم تکرار میکنم. یک دانه اسکناس ده هزارتومانی را مجسم میکنم که وزنش، وزنِ پر کاهی است. محاسبه میکنم و میبینم هیجده میلیارد تومان میشود دوتن اسکناس ده هزارتومانی. از خیرش میگذرم. این دیگر طنز نیست. مگر مشکل مردم ما همین است که نمیدانند هیجده میلیار تومان چند تن پول میشود؟
خبر بعدی لیستم را نگاه میکنم. خبرگزاری فارس در آستانۀ سالگرد انقلاب برای برگزیدن بهترین پاسخ مردمی به توهین مقامات آمریکایی در قالب سه بخش «طرح گرافیکی»، «کاریکاتور» و «دست نوشت» مسابقه ای ملی برگزارمیکند.
در حاشیه خبر نوشتهام با نوشتن پاسخی در مسابقه شرکت کنم. اما آنقدر این موش و گربه بازی، جان کری و اوباما و ظریف و روحانی و مذاکرات هستهای در این سه ماه تکرار شده که اگر کسی هنوز رغبتی به خواندن مطلبی در آن مورد داشته باشد باید برود فکری اساسی به حال خود بکند. درجا خبر را دور میاندازم.
خبر بعد برایم جالب است. حضرت رهبر مجبور شده تا جنگ جنتی و روحانی بالا نگرفته بیاید نطقی بکند و دعوا را در نطفه خاموش کند. روحانی که خودش خیلی با سواد است به جناح رقیب خود گفته است: “بی سواد”. آنها هم آنقدر با سواد بودهاند که بهشان برخورده و آمدهاند به این یکی با سواد گفتهاند: “دروغگوی قصیالقلب”. آقا که میداند این نوع جنگهای خودجوش، بین جناحهای با سواد نظام به رو کردن پتههایی منتهی میشود که بیسوادی کل نظام را رو میکند، با حضور بین فرماندهان و افسران نیروی هوایی نطقی فرمودهاند که در آن باز دوباره قل خوردهاند به سمت مرگ بر آمریکا و اینکه دشمن ماست و اگر بتواند، رژیم را سرنگون خواهد کرد.
در کنار این خبر یادداشت گذاشته بودم تا سخنرانی آقا را تفسیر بکنم. در آن لحظه از دست خودم کفری شدم. مردم از بس که این آسمان ریسمانهای بی معنی را تفسیر کردم. که چه بشود؟
رفتم سراغ خبر بعدی. دیدم وزیر ارشاد در مورد سانسور اظهار عقیده کرده و گفته است که در ایران، سانسور نداریم! گل از گلم شکفت. چنان مطلب جالبی به ذهنم رسید که خودم از خنده رودهبر شدم. در جا شروع کردم به تایپ کردن:
“وزیر ارشاد میفرمایند که در ایران سانسور وجود ندارد. خداوند به ایشان عمر نوح عطا بفرماید تا لا اقل به اندازۀ ابوی سایهاش سر این مملکت نماند.”
به اینجا که رسیدم دیدم مطلب خشن است. در آن به صورت غیر مستقیم آرزوی مرگ انسانی نهفته است. اما از دعایی که کرده بودم خوشم میآمد ولی چارهای نبود جز آنکه دست به خود سانسوری بزنم. قبل از آنکه تصمیم نهایی را بگیرم رفتم سراغ اینترنت تا تمام خبر را بخوانم و ببینم چگونه مطلبم را شروع کنم. وقتی صفحات خبر را یکی پس از دیگری نگاه کردم تازه متوجه شدم که جنگ دیگری این بار بین آیتالله هاشمی رفسنجانی و پسر وزیر شدۀ آیتالله جنتی در گرفته است. هاشمی رفسنجانی که ده پانزده سال گذشته را از سرمایه میخورد و به جز مواردی که برای بیان خاطرهای از حضرت امام آفتابی میشود، بیشتر اوقات را در سایه نشسته است، این بار تمام و کمال در مراسم پایانی دوره سی و یکم جایزه کتاب سال بر علیه سانسور حرف زده است و سانسور کتاب را خلاف نظام اسلامی و تأمین “وسایل آزاداندیشی” را از وظایف وزارت ارشاد خوانده است. چنان نطقی ایراد فرمودهاند که بعید نیست در کنار القاب سردار سازندگی و امیر کبیر ایران به زودی نوام چامسکی ایران هم بشود. تازه شستم خبردار شد که چرا وزیر ارشاد ویرش گرفته بزند زیر سانسور و پاک منکر آن بشود. لذا برای آنکه در جنگ جناحی سران و پسران نظام دخالتی نکنم از خیر مطلب گذشتم و به سراغ آخرین خبر رفتم.
خبر را در جایی که عقل جن هم نمیرسد، در میان اخبار ایسنا یا هم خبرگزاری فارس دیده بودم. از آن خبرهایی که در میان این خبرهای شیپوری گم و گور میشوند و کسی برایشان تره خورد نمیکند. خبر عبارت بود از لیست توصیههایی که حضرت رهبر در فرصتها و مناسبات گوناگون، برای فیلمسازی به اهالی سینما پیشنهاد کرده بودند. دیدم به مناسبت شصت و چهارمین دورۀ جشنواره بینالمللی فیلم برلین، بد نیست یکی از آن توصیهها را برای فیلم سازان عزیز تشریح کنم تا این عزیزان برای ساختن فیلم دچار مشکل نشوند.
حضرت رهبر در رهنمودهای “جهت گیری کلی”، زنده کردن ارزشهای انقلاب اسلامی در ذهن مردم را توصیه کردهاند. در این توصیۀ حضرت رهبر، ما متوجه میشویم که “ارزشهای انقلاب اسلامی” در ذهن مردم وفات کردهاند. به همین خاطر به فیلم سازان توصیه میکنند که آنها را زنده بکنند.
در اوایل انقلاب، که ارزشهای انقلاب اسلامی در ذهن مردم زنده بودند، انقلاب اسلامی برای خودش پادشاهی میکرد. حضرت امام(ره) کلید بهشت درست میکردند و آن ها را آن طرف مینها میگذاشتند. سپس با نوۀ خود جک تعریف میکردند و میخندیدند. ارزشهای انقلاب اسلامی که در ذهن مردم زنده بودند، نمیخندیدند. آنها به مردم توصیه میکردند که روی مینها بروند و خود را بکشند تا بتوانند کلید را بردارند. در نتیجه ما شاهد هستیم که به خاطر زنده بودن ارزشهای انقلاب اسلامی در ذهن آن عزیزان، امروزه آنها زنده نیستند اما انقلاب و کلیدهایش زنده ماندند و بزرگ شدند. یکی از آن کلیدهای بزرگ نصیب رئیس جمهور ما شده است که با آن مرتب در دهان جان کری و اوباما میزند که بتواند به ما سبد کالا با مرغهای یخزده بدهد.
البته فیلم سازان نباید از آن تیکۀ جک تعریف کردن امام و نوهاش فیلم بسازند. چون ممکن است به ارزشهای اسلامی بر بخورد و در ذهن مردم زنده نشوند. فیلم سازان ما باید بدانند که این ارزشها خیلی حساس هستند و منتظرند که زنده نشوند. مردم هم آن مردم زمان قدیم نیستند. شیطان برای آنها اینترنت و فیس بوک آورده و تا این ارزشها میخواهند زنده بشوند، مردم مقاومت کرده و در پارهای موارد محکم میزنند در ملاج ارزشهای انقلاب اسلامی و باعث میشوند که آنها دوباره وفات کنند. لذا فیلم سازان ما باید سابقۀ چماقداری داشته باشند والا دلسرد خواهند شد.
حضرت رهبر علاوه بر جهت گیری کلی، در زمینههای بسیاری از جمله: دفاع مقدس، نماز، عدالت، سبک زندگی، دشمن شناسی و فلسطین توصیههایی فرمودهاند که فیلم سازان باید خودشان بروند و برای خودشان آزادانه گلچین کنند تا فردا برای انقلاب ما حرف در نیاورند که در آن آزادی نیست.