“وابستگی یا استقلال، مسئله این است”
انقلاب مىشود.
به امید اینکه جایگاه تازهاى در جامعه پیدا کرده باشد دوش به دوش و پا به پاى مردان و پسران جوانى که مدتها است زمینهاى خاکى فوتبال را با خیابانهاى آسفالت عوض کردهاند همراهشان مىشود، تظاهرات مىکند، مشت گره مىکند، فریاد مىزند، بعضا زندهباد و مردهباد هم مىگوید و در نهایت وقتى حقش را فریاد مىزند کنارش مىگذارند.
این واقعیت زنان در جامعه ایران است.
به واسطه عمر کوتاه فعالیتم در عرصه مطبوعات این واقعیت همیشه در رابطه با اکثر زنان ایرانى وجود داشته است. زنانى که با وجود تحصیلکرده بودنشان عمر بلندى در عرصههاى مختلف جامعه ایرانى مخصوصا مطبوعات نخواهند داشت و تنها در صورتى به این عمر اندکی خواهند افزود که طرفی را بگیرند و به نفع جناحى و بر علیه دیگرى در روزنامههاى حکومتى و نه مستقل قلم بزنند.
و چه بر سر زنان مستقل مى آید؟
اصولا این نوع زنان از آنجا که هیچ وقت به نفع کسى و بر علیه دیگرى نمىنویسند به نوعى خارِ چشم همه هستند. واقعیت این است که کسی تاب استقلالشان را ندارد، همه وابستهاش میخواهند و هریک به دلیلی. ناگزیر استقلالرای هم تاوانی دارد.
اگر در ایران باشد اصولا بعد از مدتى برایش پرونده سازى مى کنند و راهى دادگاههاى فرمایشىاش مىکنند و حکمها برایش مىبرند، حکم هایى که در پس چهار سال، ده سال و بیست سال ممنوعالکارى معلوم نیست چه بر سرش بیاید. نهایتا وانمود مىکند که خود را با شرایط موجود سازگار کرده است، ولى تنها وانمود مىکند، در قلبش و بر شانههایش همچنان غمى عجیب سنگینى مىکند، غمى که شاید حتى اگر به روزهاى فعالیتاش بر گردد از بین نخواهدرفت.
اگر خارج از ایران باشد بعد از روزهاى سخت کمپ نشینى و احتمالا مهاجرتش خیلى ساده موهایش را بالاى سرش گوجه مى کند و نهایتا اوج خلاقیتش این است که پشت سرش را دمب اسبى کند.
حتی در اینجا هم اهل ادا و اطوارهاى رایج بین زنان نیست. دوربینى به همراه دارد یا آیپدى که گفتگو را ضبط یا فیلمبردارى کند. در کافههاى با کلاس قهوه نمىنوشد و سیگار گران نمىکشد. مانند مانکنها لباس نمیپوشد، تمایلی هم بدان ندارد، وقتش را هم ندارد! گاهى بر حسب دلتنگیهایش عزمش را جزم می کند برای برگشت. فکر میکند میتواند برگردد و با مشکلات دست وپنجه نرم کند ولی حداقلش این است که در کنار خانواده و نزدیکانش است. فکر میکند در همان هوای آلوده و کثیف تهران سرب استشمام میکرد خیلی بهتر از زندگی در سرزمینی است که هیچ وقت خانهاش نخواهد شد.
یاد روزهای بازداشتاش و یا محاکمههاى دوباره و سهباره و صدبارهاش و انفرادی کشیدنهای طولانیمدتش مىافتد خبر رسیده است رئیس جمهورهاى سرزمین مادرىاش یکى پس از دیگرى با شالهاى رنگارنگ و دستهکلید و شاه کلید مىآیند تا راهگشا باشند و وعده دادهاند ممنوعالکارها باز مىتوانند به سر کار برگردند.
تمام این فکرها که دورانی در سرش حرکت میکنند با شنیدن خبر بازداشت موقت و یا طولانیمدت دوستان و همکارانش ثابت میماند.
روزنامههای امروز تیتر زدند مسافران جدید در راهاند!