Advertisement

Select Page

پرونده‌ی ماه: غزل پست مدرن – بخش دو

پرونده‌ی ماه: غزل پست مدرن – بخش دو

هومن عزیزی: در این غزل از شاه بیت، زنگ قافیه و اقتدار ردیف خبری نیست

بر اساس تعاریف آکادمیک “غزل” و “پست مدرنیسم”، همنشینی این دو واژه شاید عجیب به نظر برسد؛ اما هم‌اکنون تعداد قابل توجه‌ای از شاعران نسل امروز سرزمین ما سروده‌های خود را تحت عنوانی که از تلفیق این دو ساخته شده معرفی می‌کنند؛ ژانری که این روزها هواداران زیادی نیز میان خوانندگان جدی و پیگیر شعر پیدا کرده است.

هومن عزیزی، از نخستین شاعرانی به شمار می‌آید که به چنین تجربه‌ای دست زده است؛ بازسازی قالب غزل و سرودن به زبانی نو در این قالب، آنچه که بعدها به غزل نو یا غزل پست مدرن مشهور شد. او می‌گوید: «من نه اعتقاد دارم که تمام تجربه‌هایم غزل‌های پست مدرن هستند و نه تصور می‌کنم سرودن غزلی پست مدرن به صرف اراده‌ی شاعر ممکن باشد، چنان که پست مدرن‌ها تقدیر مدرن را با تصادف جایگزین می‌کنند، این تنها تصادف است که چنین امکانی را برای روی دادن در یک متن فراهم می‌کند.»

هومن عزیزی

از چه زمانی به سرودن در قالب غزل پست مدرن روی آوردید؟ چگونه شد که به جای قالب آزاد، این قالب را که به هر حال قید و بندهای خاص شعر قدمایی را به شاعر تحمیل می‌کند، برای سرودن اغلب شعرهایتان (تا جایی که من اطلاع دارم) برگزیدید؟ (به گونه‌ای که امروز نام شما در زمره‌ی نخستین شاعرانی قرار گرفته که به این سبک و سیاق شعری سروده‌اند.)

من سرودن را از قالب نیمایی شروع کردم و سپس به غزل رسیدم، فضایی که من نوشتن را در آن آغاز کردم فضای خاصی بود، در شهر ما، کرمانشاه، تنها یک انجمن ادبی فعال بود به نام انجمن رشید یاسمی و تنها یکی از شاعران عضو این انجمن خارج از قالب‌های کلاسیک شعر می‌گفت که شعرهایش تقلیدهای ناشیانه از کارهای شاملو بود و فضا به گونه‌ای بود که می‌شد تصور کرد نیمایی هرگز دست به قلم نبرده است و شاملو و فروغ و سهراب و اخوان چیزی جز استثنا نبوده‌اند. نوشتن جز در قالب‌های کلاسیک جدی گرفته نمی‌شد و من هم شروع کردم به فراگرفتن قواعد سرایش و اوزان عروضی و در این راه امکانات غزل توجهم را جلب کرد و تصمیم گرفتم از این قالب به عنوان یک آزمایشگاه استفاده کنم و با شکستن و تغییر قواعد بازی امکان دستیابی به شعر را در قالبی مثل غزل بررسی کنم، غزل‌های من حاصل تمرین‌های آن سالهاست. آغاز کار من با قالب غزل کاملن تصافی بود اما پس از این که کاملن با آن آشنا شدم و ظرفیت‌ها و امکاناتش را درک کردم، متوجه شدم که چرا به آن عروس قوالب شعر فارسی می‌گویند و چرا شعرهای شاعرانی که صدها سال در حافظه‌ی ملی ما مانده‌اند در این قالب سروده شده و تصمیم گرفتم امکان سرایش شعر امروز را در آن بررسی کنم.

اتفاقن سعی من این بود که ببینم آیا می‌توان با وجود این «قید و بندهای خاص شعر قدمایی» شعر سرود و یا آیا این «قید و بندهای خاص شعر قدمایی» با شناخت کافی شاعر از قالب از میان می‌روند و می‌توان شعری سرود بی آنکه اجبار باعث انتخاب برخی کلماتش شده باشد؟ شعری که تک تک کلماتش اجزاء غیرقابل تغییر آن باشد نه لوازم قالب آن… سعی کردم موسیقی شعر را بر وزن آن برتری دهم، اندازه‌ی سطرها را تغییر دهم و آنها را کوتاه‌تر یا بلندتر از ابیات به کار بگیرم تا تصور عمومی خواننده‌ی غزل را تغییر دهم، تا خود را برای حدس زدن قافیه آماده نکند یا حتی متوجه نشود قافیه چیست یا این که در حال خواندن یا شنیدن غزل است… در این غزل از شاه بیت، زنگ قافیه، اقتدار ردیف و… خبری نیست و عناصر آن: حضور روایت یا ضد روایت، همسطح شدن و محو شدن قافیه و ردیف، بافت محکم و یکدست عمودی، عدم وجود ذات تغزل، عدم حضور تنتنه وزن و… ست که آن را به متن – تکست – می‌رساند و امروزی نشان می‌دهد. این بدلی ازغزل حافظ نیست و اصل هم نیست – زیرا با اصالت غزل نسبتی ندارد – پس از ژان بودریار کمک می‌گیرم و آنرا وانموده غزل می‌نامم …. تصورم این است که گاه در رسیدن به این اهداف موفق شده‌ام و گاه شکست خورده‌ام که البته قضاوت آن با خوانندگان کارها است.

مسلماً برای خواننده‌ی جدی شعر، شعریتِ متن بیش از هر ویژگی دیگر آن اهمیت دارد. با بررسی آثارتان از این منظر، تردیدی باقی نمی‌ماند که سروده‌های شما در ژانر غزل پست‌مدرن، از “شعریت” برخوردار است، اما این سؤال نیز می‌تواند مطرح باشد که دهه‌‌ها بعد از جنبش شعری نیما، چه نیازی در این رابطه احساس می‌شد که بیاییم جنبشی را در قالب‌های کلاسیک شعری بنیان نهیم؟

چنان که گفتم قصد من و همنسلانم از این تجربه‌ها به راه انداختن موج یا جنبش شعری نبود و من به عنوان شاعری جوان به دنبال تجربه کردن کاری بودم که با وجود این که ریشه و سابقه‌اش در ادبیات فارسی و آثار گذشتگان ماست اما هرگز تجربه نشده است، اکنون هم تصور دقیقی از این جنبش ندارم چون بنا به تجربه دریافته‌ام که آنچه از ادبیات در فضای سایبر منعکس می‌شود، تمامی آن نیست و صد البته اگر منتشر شود نیز من تمام ابعاد آن را ندیده‌ام و به همین دلیل امکان قضاوت دقیقی در این باره ندارم اما تا آنجا که من دیده‌ام حجم بزرگی از آثاری که می‌کوشند خود را در این حوزه ببینند و تعریف کنند بدون آگاهی و شناخت دقیق و کامل این حوزه و حتی بدون آگاهی از حوزه‌های شعر کلاسیک و شعر مدرن و فلسفه‌ی مدرن و پست مدرن خلق شده‌اند و گاه پر از تقلید هستند، اما بخش کوچکتری هنوز به سمت شعر حرکت می‌کنند که البته این موضوع در تمامی امواج هنری با کمی تقریب به همین شکل است…

اصولاً به “غزل پست‌مدرن” به عنوان جنبشی شعری اعتقاد دارید؟ چرا؟

باید دید تعریف ما از جنبشی شعری چیست… چنان که گفتم قصد من نشان دادن یا اثبات این نکته بود که زمان کار با قالب‌های کلاسیک به سر نرسیده و هنوز هم می‌توان در قالب‌های کلاسیک شعر سرود اما این به این معنی نیست که شاعر باید به تمامی خودش را در حصار قالبی خاص محدود کند و از آزمودن فرم‌های دیگر باز بماند، اگر منظور از جنبش شعری این است که شاعری تنها و تنها در حیطه‌ی غزل یا فرم دیگری شعر بگوید، این موضوع با آنچه اید‌آل ادبی به شمار می‌رود به نظر من فاصله‌ی زیادی دارد، اما اگر به این معنی است که هنوز شاعرانی به آزمودن توانایی خود و امکانات قالب مشغول‌اند، این حرکت ایدآل من است.

اما درباره‌ی پست مدرن بودن غزل؛ به طور خلاصه بگویم که این نامگذاری از سوء تفاهمی در درک معنی پست مدرنیسم برای برخی شاعران جوان سرچشمه می‌گیرد:

فیلسوفی در تعریف برخی سازه‌ها که آمیزه‌ای از سنت و مدرنیته هستند اصطلاح پست مدرن را به کار می‌برد و حالا این مفهوم در ابتدایی‌ترین شکلش برای توصیف شعری با قالب کهن و مضامین و واژه‌های مدرن به کار رفته است در حالی که پست مدرنیسم مقوله‌ی بسیار وسیعی است شامل تمامی نقدهایی که به مدرنیسم وارد شده و می‌شود

به نظر من بخشی از ادبیات امروز ایران و بخشی از غزل امروز ایران را می‌توان با پست مدرنیسم تحلیل کرد اما صرف به کار بردن کلماتی چون اتوبوس و تلفن و اینترنت و… در یک غزل آن را به عنوان یک اثر پست مدرن تعریف نمی‌کند.

                  آمیختن پدیده‌ها یکی از خصایص بنیادین فرهنگ ما است، ما ایرانی‌ها همواره از زمان باستان به دنبال آمیختن مذهب و قدرت بوده‌ایم و تنها تجربه “جمهوری اسلامی” در تمام ممالک اسلامی از آن ماست. ما ایرانی‌ها بودیم که هنگام منع نقاشی، پیکره‌سازی و سایر هنرهای تجسمی نقوش اسلیمی و هنر اسلامی را بوجود آوردیم، ما ایرانی‌ها بودیم که از آمیختن سنن گوناگون معماری ترکیب‌های تازه کشف کردیم. تخت جمشید و تالار صد ستون مدعای من است که نوعی چادرنشینی با سنگ است. خط را همیشه از اقوام دیگر گرفتیم در آن دخل و تصرف کردیم و مناسب زبان خود بکار بردیم و در واقع زبان مکتوب ما همیشه آمیزه‌ای از زبان شفاهی ما و خطی‌ست که در زبان دیگری بکار می‌رفته

                  چرا ایرانی‌ها همه شیعه‌اند؟ و ایران تنها کشور شیعه مذهب است؟ اندیشه‌ی منجی تنها در مذهب شیعه وجود دارد و اندیشه‌ی منجی از دین قدیمی ایران است که آغاز می‌شود و به ادیان سامی راه می‌یابد. آیا آمیزشی دیگر در دین صورت نگرفته است؟ آیا ما با آمیختن آیین‌های کهنی چون گنوس و اسلام عرفان اسلامی ایرانی را بوجود نیاوردیم و آیا دراویش ما با آن تبرزین‌ها و عقاید گنوسیستی مظاهر میترا نیستند و… ایرانی‌ها استاد بهم آمیخت سنن گوناگون و گاه متضادند اما آمیخت سنت و مدرنیته همیشه به معنای پست مدرنیسم نیست خصوصن در حیطه‌ی ادبیات

باید به ریشه‌های مدرنیته و نقدهایی که پست مدرنیسم به آن وارد می‌کند پرداخت، عنصر روایت را و تفاوت‌های روایت مدرن و روایت در پست مدرنیسم را به روشنی دید، فراتر رفتن از ژانرها و دیگر کلیشه‌های مدرن را آموخت، اعتقادات بنیادین مدرنیستی را درک کرد و نقدهای وارد به آنها را شناخت تا بتوان در این حوزه اندیشید و کار کرد، وگرنه کارها از تقلید فراتر نخواهند رفت و گذشته از این شاعر نمی‌تواند به قصد سرودن متنی پست مدرن در یک قالب کلاسیک دست به قلم ببرد، این یک پروسه است که در شرایطی خاص اتفاق می‌افتد، آزمودن قالب و کوشش برای شکستن آن و تبدیل آن به غیر از آنچه تا کنون بوده است و فراتر رفتن از آن برای من باعث شد چندباری به متنی برسم که به تصور خودم قابلیت چنین خوانشی را داشت و این می‌تواند برای هر شاعر دیگری هم رخ داده باشد یا رخ دهد اما من نه اعتقاد دارم که تمام تجربه‌هایم غزل‌های پست مدرن هستند و نه تصور می‌کنم سرودن غزلی پست مدرن به صرف اراده‌ی شاعر ممکن باشد، چنان که پست مدرن‌ها تقدیر مدرن را با تصادف جایگزین می‌کنند، این تنها تصادف است که چنین امکانی را برای روی دادن در یک متن فراهم می‌کند؛ حتی خودِ تصمیم گرفتن برای نوشتن نوعی شعر از تصور و تعریف من از روند سرایش قرن‌ها فاصله دارد زیرا پیش از هر چیز جایگاه شهود را زیر سؤال می‌برد، مگر نه این که هر شعر باید اتفاقی باشد و حضور و ظهورش پیش از هرچیز روندی ناخودآگاه است؟

خلاصه‌ی کلام، من به جنبشی اعتقاد دارم که پیش از هر چیز کارگاهی است برای کندوکاو و آزمودن و کشف زوایا و ظرفیت‌های نامکشوف قالب و صد البته کوشش برای سرایش شعر ناب و گفتن حرف زمانه‌ی خود، هر شاعری باید ساز شعرش را با مترونوم زمان‌اش کوک کند...

تا جایی که از شما خوانده‌ام، شعرهایتان در قالب غزل پست مدرن، از ویژگی‌های زبانی خاص خود شما برخوردار است و کلا به نوعی، زبان محور است. رویکردهای زبانی خاص در سروده‌های امروزی که قالب کلاسیک دارند، برای پست مدرن بودن آنها شرط کافی است یا شرط لازم؟ چه مؤلفه‌های دیگری باید در سرودن آنها رعایت شود تا به آفرینش اثری پست مدرن بیانجامد؟

زبان از عناصر شاکلی شعر است. آنچه در مورد این عنصر شاکلی مهم است اینست که زبان چیزی جز بافت کلمات نیست و کلمه ابزار کار شاعر است. چنانکه می‌دانید و در بخش‌های دیگر هم تاکید بسیار کرده‌ام: موسیقی و فرم و سایر عناصر شاکلی را نمی‌توان واقعا از هم تفکیک کرد و در واقع تمام عناصر شاکلی نیز در زبان و بوسیله کلمات شکل می‌گیرند اما نکته اینست که هر چند در یک متن نمی‌توان به تفکیک این عناصر رسید اما زمانی که درباره متنی صحبت می‌شود می‌توان درباره زبان آن فارغ از سایر عناصر به بحث پرداخت. شاید با مثالی از ریاضیات جدید بتوان این موضوع را روشن‌تر کرد، این تفکیک گویی در باره مجموعه‌ای صورت می‌گیرد – متن – که متشکل از چندین مجموعه دیگر است که با هم اشتراک بسیار دارند و در واقع اعضاء هریک از این زیر مجموعه‌ها اعضاء زیر مجموعه‌های دیگر نیز هستند…

برخی از پست مدرنیست‌های نامی جهان زبان شناسند و برخی از آنان بر این اعتقادند که زبان کلید درک جهان است و برخی گاه تا آنجا پیش می‌روند که ریشه‌ی ساختارهای اجتماعی را در زبان می‌بینند و جستجو می‌کنند، بر همین روال تصور می‌کنم رابطه‌ی دال و مدلول گاه عمیق‌تر و فراتر از آن است که تصور می‌کنیم و مثلن در یک شعر هر کلمه‌ای به اندازه‌ی معادلش در جهان پیرامون ما ارزش دارد، یا ساختار مردسالارانه‌ی یک اجتماع از ساختارهای مردسالارانه‌ی زبان آن جامعه سرچشمه می‌گیرد

چنان چه در پاسخ سؤال قبلی گفته شد زبان شرط لازمی برای سروده شدن یا خوانش شدن متن پست مدرن است اما هرگز کافی نیست، به کار بردن زبان مدرن در قالبی کهن بیش از یک بار ارزش ندارد، به اندازه‌ای که هر کشف علمی یا هنری دیگری در این جهان ارزش دارد، پس از آن باید دید این زبان در خدمت ظهور و بروز کدام خصایص هنری، فکری، فلسفی است و به قول معروف چه می‌گوید

من در تجربیاتم کوشیدم شعرهایی خالی بسرایم، شعرهایی که تنها معطوف به تشریح و توصیف خود حالت و شرایط سرایش باشند و بیش از این – البته در عین رعایت تمامی قوانین قالب- هیچ چیز گفته نشود؛ یا کوشیدم ارزش کلمات را با تأکیدهای مؤکد بر مکان آنها در متن و شماره‌ی سطرها و… نشان دهم. در این جهان – جهان متن – من آدم‌هایم را در فرم قالب زندانی دارم و خواننده هم، و روایت یا ضد روایتی که در فرم قالب محصور است نوعی بار درماتیک در خود دارد که این آدم‌ها را به فرجام می‌رساند و خوب می‌دانیم دست و پا زدن در قالب این قفس کنایه از چیست… اینجاست که من این محدودیت – فرم قالب را – به مثابه امکانات می‌نگرم. امکانی که به من امکان می‌دهد بدون این که مثلا از فشار حرفی بزنم، فشار را اجرا کرده باشم.

این وضعیت دلخواه من است، وضعیتی که مردم من در طول تاریخ به آن دچار بوده‌اند، هزاران چهارچوب تنگ – هر سازمان اجتماعی به تناسب قدرتش تنگ‌تر – که در هم ادغام شده‌اند و اجازه حرکت را از سوژه گرفته‌اند و حال می‌توانم با بازآفرینی این وضعیت در یک قالب و گاه با فاصله‌گذاری در آن به اجرای وضعیت روی کاغذ برسم. نکته‌هایی را که در ابتدای پاسخ به آنها اشاره کرده بودم نشان دهم، اما هر کدام از این تلاشها تنها یک بار ارزش دارند و تکرارشان هیچ متنی را واجد ارزشی نخواهد کرد، حال باید به تجربه‌های دیگر اندیشید

نکته‌ی دیگری که باید به آن اشاره کنم رسیدن فرم هر کدام از کارها به تکاملی است که آنها را به مانند الماسی تراش خورده با ارزش می‌کند، زبان باید در خدمت رسیدن فرم غزل به حالتی باشد که حذف هیچ کدام از کلمات آن ممکن نباشد، از یک سو رسیدن به این فرم تلاش و کوشش فوق‌العاده‌ای می‌خواهد و آن را دست نیافتنی‌تر از شعرهای دیگر و اتفاقات دیگر می‌کند و از سوی دیگر باعث می‌شود که پس از رسیدن به یکی دو تجربه‌ی موفق، سایر قالب‌ها و فرم‌ها و ژانرهای شعر به نظر بیش از حد ساده و دست‌یافتنی برسند و این حس باعث می‌شود شاعر نتواند به سادگی خود را با دیگر سروده‌ها قانع کند

یادم می‌آید که در ایران همزمان با محمد سعید میرزایی، غزل پست مدرن می‌سرودید و حتی سروده‌های مشترکی در این قالب با او (اگر اشتباه نکنم) و با دیگر شاعران داشتید. این تجربه‌های مشترک چه‌قدر به “شعر” نزدیک شد؟ اصولا به شعر شدن کار مشارکتی اعتقاد دارید یا به نظر شما سرودن مشارکتی از سر تفنن اتفاق می‌افتد؟

من روزگاری دور با سعید میرزایی دوست و همکار بوده‌ام اما شعر مشترکی با او جز از سر تفنن نسروده‌ام، شعرهای مشترک من مجموعه‌ای مشترک از شعرهای فاقد قالب و ژانر بوده‌اند به نام شعر مثلث که به همراه مریم هوله و هومن ربیعی کار شده‌اند و البته گاه بخش‌هایی از شعرها را که من نوشته‌ام در قالب غزل یا بخشی از قالب غزل بوده‌اند اما خود شعرها در کلیت خود شعرهایی فاقد قالب بوده‌اند…

تصور من این است که سرودن شعر به شکل مشترک چه از سر تفنن و چه به صورت حرفه‌ای اگر شرایط مناسب آن فراهم باشد، تجربه‌ای سودمند و زیبا و آموزنده است

بعد از مهاجرت به سوئد، نوشتن غزل‌های پست مدرن‌تان ادامه یافت؟ چقدر تجربه‌ی زیستن در غربت بر سرودن یا نسرودن شما اثر گذاشت؟ از این تجربه که خود می‌تواند تجربه‌ای پست مدرن باشد، برایمان بگویید.

تجربه‌های من در حیطه‌ی غزل بیشتر مربوط به دهه‌ی هفتاد بوده و البته در طول سالیان ادامه پیدا کرده اما بسیار جسته و گریخته، بیشتر در حیطه‌ی شعرهای بدون وزن و قالب و در حیطه‌ی رمان‌نویسی فعالیت کرده‌ام ولی گاه گاه غزلی هم اتفاق افتاده و نوشته شده است که از آخرین تجربه سالها می‌گذرد

هر چند به دلایلی که بر هیچ کس پوشیده نیست کمتر به انتشار کارهایم فکر کرده‌ام اما مجموعه‌ی تجربه‌هایم در حیطه‌ی غزل را به شکل کتابی الکترونیکی به نام پرونده‌ی برزخ سالها پیش منتشر کرده‌ام که شاید کمک بسیار کوچکی باشد برای دیگر دوستان و همکارانی که هنوز به آزمایش به غزل مشغول‌اند و پتانسیل و توان این کار را هنوز در خود می‌بینند… البته در موخره‌ای در همان کتاب کوشیده‌ام نوع نگاهم و فضای کارم را تشریح کنم و هرچند یکی دو دهه از زمان نوشته شدن آن متن می‌گذرد و شاید برخی از زوایای نگاهم به مسئله غزل پست مدرن تغییر کرده باشد اما از آنجا که آن متن در بحبوحه اندیشیدن و کار بر موضوع نوشته شده است، هنوز هم بهترین منبع برای دیدن از زاویه‌ی دید من به این موضوع است

من مدت‌هاست که سرودن شعر در همه‌ی اشکالش را کمتر تجربه می‌کنم شاید به این دلیل که تمامی توانایی ذهنی‌ام را مصروف دنیای قصه‌گویی و روایت‌های بلند کرده‌ام، مدتی است که مشغول نوشتن رمانی به زبان انگلیسی هستم به نام (تاتو) که به معنی خالکوبی است، رمانی که شرح معاصری است از بخش اول کمدی الهی اثر جاودانه‌ی دانته، دوزخ. کار ویرایش نهایی آن همین روزها تمام می‌شود و برای انتشار و ترجمه‌ی فارسی‌اش آماده می‌شوم

مهاجرت تاثیر شگرفی بر روحیه آدمی و نوع اندیشه‌اش می‌گذارد، با وجود آنکه تبعید تلخ است اما زیستن در فرهنگ و زبان بیگانه باعث می‌شود آدمی پیش فرض‌های پیشین و بدیهی فرض شده‌اش را که میراث فرهنگی اوست مورد بازنگری قرار دهد و از زوایای تازه‌ای به جهان بنگرد، مسلمن این موضوع برای کسی که می‌نویسد باعث تغییرات شگفت می‌شود، در مورد من هم مهاجرت تاثیرات عمیقی داشته است، تاثیراتی که در شعرهای پس از مهاجرت مشهود است، مسلمن پرداختن به موضوعاتی که پیشترها قابل درک نبودند مثلن نژادپرستی یا مدارای فرهنگی و

از شما و خوانندگان عزیز سپاسگزارم و به خاطر پاسخ‌های عجولانه‌ام پوزش می‌خواهم.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights