Advertisement

Select Page

پنج داستان ۵۵ کلمه‌ای از کتاب “زندان دیکتاتور” نوشته‌ی بهروز عرب‌زاده

پنج داستان ۵۵ کلمه‌ای از کتاب “زندان دیکتاتور” نوشته‌ی بهروز عرب‌زاده

 

۱.

حسرتِ آغوشِ گمشده ای فضای سینه اش را آزار می داد

کنار زن اش روی رختخواب نشست و گفت : عزیزم دوست ات دارم

زن واکنشی نشان نداد

بلند شد و در آغوش مردی که وارد اتاق شده بود فرو رفت

***

وقتی مرد آسمان را از پنجره ی اتاق طبقه ی ششم به آغوش می کشید

یادش امد که چند وقت پیش مرده است.

 

۲.

داخل اتاق شد

بچه های من تمام شد

خواب گرسنگی را هم نخواهید دید

دیواری برای چسباندن عکس نمانده بود

مادرش شناسنامه اش را همراه برد حتی پدرش با ویلچر

سه ماه بعد وقتی اجازه ملاقات پیدا کرد بی تفاوت بود

از بی خوابیهای ده روزه گفت از پاهای پدرش

 

داد کشید حشره

_ در خیابان فکر چهار سال بعد آزارش می داد.

 

۳.

بس است

زندگیم را تباه کردی

دیگر چیزی برای فروختن باقی نمانده است

ده سال صبر دیگر آخرین راه است رها شدم

مرد زرورق هروئین را در دستش جابه جا کرد

بچه هایت را بردار گم شو تنهایم بگذار

حالا هر چه

سالها می گذرد

زنی هر هفته با دو فرزند کنار قبر مردی تنها.

 

۴.

مادرش گفته بود : همه ی مردها شکل هم هستند

و برادرش چند بار با شلاق بدنش را کبود کرده بود

پسر حرفهای قشنگی داشت و دختر عاشق شده بود

فکرهایش را کرد

شناسنامه اش را برداشت سر قرار رفت

 

چند ماه بعد پلیس گشت قتل دختری که به شدت

کبود شده بود را به مرکز گزارش داد.

 

۵.

پدرش گفت بیکاری

و مادرش گفت: جوان هم جوانهای قدیم

پسر عصبانی به اتاق خودش برگشت

دفتر خاطراتش را باز کرد

به عکسی که کنار رودخانه انداخته بودند نگاه کرد

و برای دختر نامه نوشت

نامه را مچاله کرد

و وسط دفتر خاطراتش نوشت

بشاشم به این زندگی.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights