پنج شعر از فرناز بنی شفیع
فرناز بنی شفیع، متولد سال ۱۳۶۳ و ساکن تبریز است. شاعر و فعال ادبی، فارغالتحصیل رشتهی فرش و صنایع دستی از دانشگاه تبریز.
برگزیده جشنوارههای ادبی از جمله:
– نخستین کنگره سراسری شعر کویر ابرکوه یزد فروردین ۱۳۸۴
– شب های شعر رضوی ملکوت هشتم مشهد آبان ۱۳۸۶
– چهارمین کنگره سراسری شعر کویر ابرکوه یزد اردیبهشت ۱۳۸۸
– شعر روستا بافق یزد
– هفتمین کنگره بزرگداشت کلیم کاشانی و همایش سراسری همسفر با پاییز کاشان مهرماه ۱۳۹۰
– هشتمین کنگره بزرگداشت کلیم کاشانی و همایش همسفر با پاییز کاشان مهرماه ۱۳۹۱
– برگزیده جشنواره دانشجویی فرش از دانشگاه هنر کاشان
– دومین جشنواره سایه بان زندگی آذرشهر.
مجموعهی غزل با عنوان “وقت چیدن است” توسط انتشارات هنر رسانهی اردیبهشت از ایشان در سال ۹۰ بهچاپ رسیده است.
۱
وحشی چنان گرگ است چشمت، خوی دریدن دارد انگار
گرگی که تا پای غزالی قصد دویدن دارد انگار
اصلا از آن روزی که حوا در روح و جانت ریشه کرده ست
دستت خیال میوه های ممنوعه چیدن دارد انگار
حرفی نداری تا بگویی ، روی لبت مهر سکوت است
حتی زبانت مثل گوشت میل شنیدن دارد انگار
این روسری را دربه در کن در بادها ، زیرا که موهام
در بین انگشتان دستت شوق وزیدن دارد انگار
آماده ام تا پر بگیرم در نی نی تاریک چشمت
چون خواب هم امشب هوای از سر پریدن دارد انگار
روزی گره خوردی به تارم ، یک شب گره خوردی به پودم
این دخترک دیگر خودش نیست یک مرد بر تن دارد انگار
…………….
۲
این عصرهای دلگیر و این روزهای تکراری
جایی نمی روم، رودم، اما نمی شوم جاری
شهری که یار کم دارد خمیازه می کشد شاید
در خانه ماندنم بهتر، محصور چاردیواری
شهری که یار کم دارد، شهری که یار کم دارد
شهری که … راستی تبریز! در چنته ات چه ها داری؟
“باید هم عشق را دیگر پنهان کنیم در پستو…”
باید مچاله شد بی عشق، با حس یک خودآزاری
تکثیر می شوم یک آن در جای جای این خانه
تا روبرو شوم با خود در عکس های دیواری
با دختری که آب از آب در قلب او تکان خورده ست
تا غرق در خودش باشد، در لاک خود رود آری!
یا با همان که در پشتش صد سال بار تنهاییست
یا با کسی که می خندد در عکسها به ناچاری
از پله می برم بالا، از پله می برم پایین
بر دوش می کشم خود را… بی گاری است، بیگاری!
“باید هم عشق را دیگر پنهان کنیم در پستو …”
باید مچاله شد بی عشق، با حس یک خودآزاری
بختک به جانم افتاده است کابوس دیده ام تا صبح-
یک بره ام که می رقصد با گرگ های سیگاری
———–
۳
مثل گل های شاه عباسی ، مثل گل های سرخ روسری ات
گونه های تو گل می اندازند باز هم در هوای دلبری ات
دست گل ها به آب خواهی داد در گلستان جان قالی ها
در زمستان بهار می بافند دست های سفید مرمری ات
تارها را به رقص می آری ، می زنی شانه را دَدَف دف دف
می برد توی خلسه دنیا را سوز آوازهای آذری ات
آه خاتون روستا ! بانو ! چشم ها خیره می شود وقتی
غرق ابریشم است دامانت ، می درخشی به روسری زری ات
می زنی با گره گره خود را بین اسلیمی و ختایی ها
خسته ای ، داد می زند از دور تلخی خنده های سرسری ات
قالی از آب در می آید ، باز فرش می گستری نگاهت را
یک به یک ریشه های قالی را می نشانی به خاک مادری ات
———-
۴
پرواز کن که جای تو اینجا نیست وقتی خدای آینه ها سنگ است
این آسمان به یاد تو بارانیست این آسمان برای تو دلتنگ است
آرامشی که پیش تر از طوفان فرمانروای قلب کبوتر بود
دیگر دچار حادثه ی تشویش یا گردباد فاجعه ی جنگ است
پرواز را به خاطره ها نسپار بال و پرت هنوز رمق دارند
لبخندهای پوچ مترسک ها این بار هم نشانه ی نیرنگ است
شاید برای لحظه ای آسودن بر شانه های امن درختی سبز
بنشینی و به خاک بفهمانی محدوده ی زمین قفسی تنگ است
بر پشت بام های پر از خالی جز جغدهای پیر نمی آیند
پرواز کن رها شو از این آوار آوازهای جغد بدآهنگ است
…….
۵
فصل خرما پزان دستانت می گدازد تمام جانم را
گرچه سرمای سخت سوزانده است بی تو تا مغز استخوانم را
قاصدک ها به رقص می آیند با طنین صدای خوشحالت
می تواند که پر بگیراند حرف هایت کبوترانم را
من … مَـ … من … من …دو…دوستت دارم درحضورت به لکنت افتادم
هیچ حرفی نمی توانم گفت ، بند آورده ای زبانم را
بعد از این قصه فرق خواهد کرد چونکه لیلی دچار مجنون است
من همان لیلی ام که می بازم در همین راه این وآنم را
هیچ کس تلخ مثل شیرین نیست، آی فرهاد! لطف کن یک شب
تیشه ات را به دست من بسپار تا که ویران کنم جهانم را
بی تو دیگر چگونه باید بود؟ سنگ بر روی سنگ می ماند؟
بیتو اصلا نمیتوانم خوب طی کنم فصل امتحانم را
بی تو رگبار میزند در من ، می توانی ببینی از آن جا
ابرها را که راه افتادند تا بپوشند آسمانم را
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید