پنج شعر از محمد حسینی مقدم
معرفی محمد حسینی مقدم به قلم خودش:
محمد حسینی مقدم، متولد مشهد در سال ۱۳۶۴ هستم. در دوره لیسانس، ادبیات انگلیسی خواندم در دانشگاه فردوسی مشهد اما بعداً تغییر رشته دادم و از دانشگاه علامه فوق لیسانس ارتباطات گرفتم. البته در آزمون دکترا هم علیرغم اینکه جزو رتبههای اول کنکور بودم، دانشگاه علامه از پذیرفتن من خودداری کرد که علتش هنوز برای خود من جای سوال است. کار اصلی من ترجمه و شعر است اگرچه که در کنار آن داستان، مقاله، نقد، طنز و فیلمنامه هم نوشتهام. اولین کتابی که چاپ کردم مجموعه شعری بود با عنوان "چگونه زرافه را توی یخچال بگذاریم" که در روز دوم عرضه در نمایشگاه جمعآوری شد و غرفه آن جمع شد و کمی بعد به ادعای ناشر تمامی نسخههای آن خمیر شدند. کتاب بعدی من ترجمهی یکی از کتابهای کرت ونه گات با عنوان "خدا حفظتان کند آقای رزواتر" بود که هنوز بعد از گذشت بیش از سه سال در انتظار چاپ آن توسط نشر افراز هستم. سپس دو رمان در ژانر رمان نوجوان ترجمه کردم که البته آنها نیز بعد از چاپ اول اجازه تجدید چاپ نیافتند که البته به درخواست ناشر نمیتوانم نام کتابها، نویسنده و نشرشان را فعلا بگویم. فعلا دارم روی کتابهایی در زمینه جامعهشناسی تصویر و روشهای کیفی تحلیل محتوا کار میکنم و در کنار آنها مشغول ترجمه مقالاتی از والتر بنیامین به فارسی هستم. از لحاظ شعری، بیشتر کارهایی که از من خوانده شده و تصویری که وجود دارد این است که رادیکالترین شکل ممکن برای نوشتن غزلهای متفاوت را تجربه کردهام و طبیعتاً کارهای من عموما درون جریان غزل پست مدرن طبقه بندی شدهاند اگرچه که خودم همیشه تاکید داشتهام که صرفاً تجربهگرا هستم.
(۱)
من: سر و ته درون یک توالت، بچه: مشغول شیطنت کردن
زن: دچار عوارض یک قرص، مرد: مشغول پوستاندازی
من: دچار عوارض توالت، بچه: مشغول خوردن یک قرص
زن: سر و ته درون یک بچه، مرد: مشغول پوستاندازی
من: درون توالت یک قرص، بچه: مشغول خوردن یک زن
زن: گرفتار شیطنت کردن، مرد: مشغول پوستاندازی
من: گرفتار خوردن توالت، بچه: مشغول غول یک سر و ته
زن: به فکر عوارض مشغول، مرد: مشغول پوستاندازی
من: شبیه توالت بچه، بچه: مشغول شیطنت خوردن
زن: به فکر سر و ته یک غول، مرد: مشغول پوستاندازی
من: درون توالت توالت، غول: مشغول پوستاندازی
فکر: مشغول پوستاندازی، مرد: مشغول پوستاندازی
من: درون توالت سر و ته، مرد: مشغول پوستاندازی
زن: دچار عوارض یک قرص، بچه: مشغول شیطنت کردن…
(۲)
چنگالهای خونی تو روی میز نیست
دیگر عزیز، میز برایم عزیز نیست
چیز کمی که نیست که از من گرفتهاند
چنگال یک نیاز درشت است ریز نیست
چنگال یک نیاز لطیف و شکستنی است
چنگال یک نیاز فلزی و تیز نیست
در جستجوی هیچ به چنگال میرسیم
یعنی درون دست تو هم هیچ چیز نیست
من هیچ را درون دل میز کاشتم
افسوس این نواحی چنگال خیز نیست
چنگال قائم است به ذات خودش…و من
حتی نیازمند به خون تو نیز نیست
چنگال یک نشانه کـُند است از چه چیز؟
یعنی بیا و دست بزن بچه! جیز نیست.
(۳)
هی فرت و فرت و فرت فقط زرت و پرت کن
گاهی عوض بشو بنشین پرت و زرت کن
با زرت و پرتهات و آن پرت و زرتهات
یک قید خوب باش و هی فرت و فرت کن
کن
پرت
را
خودت
و
شهر
برج
بلندترین
بالای
برو
بلندشو
هم
بعد
و…
یک هایکو:
دانه ذرت
مدتهاست که افتاده
در بشکه قیر
(۴)
از این دو مصرع مشکوک ساده رد نشوید
از این دو مصرع مشکوک ساده رد نشوید
(۵)
سیگار کردی در تمام شهر دودت را
در سایهی یک برج خوردی فست فودت را
تکرار میشد توی ذهنت آخرین بوسه
تصویر تیغی بین دندانهای یک کوسه
تصویری از آغوش گرمی توی آغوشت
تکرار میشد حرفهایش داخل گوشَت
خسته از این تکرارها مثل فلز سردی
میگفت در گوشت کسی:
بازم که بغ کردی!
یک تنگ ماهی مانده از آن حوض کاشی که…
از کودکی، پیراهن زرد یواشی که…
پر میشود تنگ تو را از چیز… از چیزی
که هی درون خاطراتت اشک میریزی
بی حوصله در سستی بعد از همآغوشی
مثل چراغی در نوک یک برج خاموشی
میخواستی تا که بمیری اوج لذت را
میخواستی تا بشکند چیزی فلزت را
در دستهایت مرده است انگار تیغی که…
توی کمد، تی شرتهای زرد جیغی که…
هی میکشی دست خودت را روی تاریکی
حس میکنی به هیچ چی انگار نزدیکی
یک قطرهی سس ریخته بر روی شلوارت
پر کرده حوض کاشیات را دود سیگارت
با تو تمام خاطراتت باز سردردند
آهسته دارد دستهایت… کاملا سردند!
خیره شدی مثل دو چشمت به سیاهیها
به کودکی مردهات در بی گناهیها
بالای شَهرت، آسمان مرداب معکوسیست
پایین پایت، دستهای از کوسه ماهیها…
دارد دوباره میرسد پایان تکرارت!!
یک قطرهی خون ریخته بر روی شلوارت
داری به آخر میرسی از درد از دردِ…
بغ کردهای و زندگی در شهر بغ کرده!
کز میکنی در آنچه بود و آنچه که هستت
جان میدهد سیگار بعدی دست در دستت
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید