پنج شعر از مرضیه رزازی
مرضیه رزازی متولد ۱۹ آذرماه ۱۳۷۱ در شهرستان بروجن(چهارمحال و بختیاری)، ساکن اصفهان
تحصیلات: مهندسی بهداشت حرفه ای_ طهران
شعر رو از ۱۱سالگی شروع کرد با رفت و امد به انجمن ها و شروع مطالعات ادبیاتی…
سال ۱۳۹۴ مجموعه شعرش با عنوان “نگاهِ شکسته” در انتشارات ساحلِ امید به چاپ رسید. در حال حاضر داستان بلندش به اسم “لُنگ” زیر چاپ است و تا چندماه آینده بیرون خواهد آمد…
۱.
دنیا، عجوزهای که از او چهره زرد و آژنگی است
دنیا، سرای هرچه غریبی، سرای دلتنگی است
باز آمده بهار ولی آنکه دوستش دارم
دور از نگاه منتظرم در هزار فرسنگی است
مرغ دلم اگرچه به فکر پریدن از لانه است
افسوس آسمانِ دلم آسمان شبرنگی است
مرغ سحر، رفیق، پیامآور سپیدیها
برخیز، خانه منتظر نالهی شباهنگی است
چنگی بزن به تار و از اندوه دل بخوان استاد
جز تو تمام آینههای زمانهمان زنگیست
۲.
غمگین شبیه یک کلاغ سنگ خورده
شوق پریدن در دلم عمریست مُرده
میشد زمستان زیر سقفی باشم امّا
رویای خوبم را کبوتربچه برده
سخت است خنجر خوردن از دست کسی که
روزی به گرمی دستهایت را فشرده
ما هردومان آزاده بودیم و به تقدیر
حالا مسیر من به مشتی سنگ خورده
دنیا به کام او شد اما سهم من چیست؟
بال و پری که زیر بار غم فسرده
۳.
یک خدا و جهان رنگارنگ
روز هفتم دوباره کرده درنگ
این خدا با تمام داراییش
غصه دارد میان تنهاییش
چه بهشتی که خالی از خبر است؟!
همه جا ساکت و خدا پکر است
تا که یک روزِ سردِ فصلِ خزان
برغبار زمانه گشت وزان
تپهای ساخت سخت و کوچک از آن
و خدا فکرِ خلقت انسان
اشک میریخت، چِل شبانه و روز
از غم بیکسیِ خود با سوز
با گِلش آفرید حوا را
یک زنِ مو بلندِ زیبا را
گفت حوا رفیق تنهاییست
صحبتِ ما دوتا تماشاییست
تن حوا چو سیب سرخ و سفید
توی سرما مدام میلرزید
دور خود برگهای گل پیچید
ناگهان از میانه شیطان دید
***
با وجود فرشتهها اما
گشت ابلیس عاشق حوا
روی سرخش از عاشقی شد زرد
دست گرمش بدون دستش سرد
همه دیدند حالش آشفته است
مارِ غم روی قلب او خفته است
گفت پایان پذیرد این دردم
صاحب سیب سرخ اگر گردم
عاشقِ او شدم به قلب و به جان
عاشقی یعنی انقلابِ نهان
تا رسید این خبر به دست خدا
گِل زد و آفرید آدم را
قلب شیطان فشرده شد از درد
خنجری خورده بود و سجده نکرد
اینکه خنجر از آشنایش بود
راز سرپیچی از خدایش بود…
۴.
نُه ماه میشود که درونم شناوری
داری سر از جهانِ دگر در میاوری
من سالها به درد خودم سوختم ولی
نُه ماه میشود که تسلای مادری
از مادری که وارث درد است، دخترم
جز این نمیرسد به تو هم ارث بهتری
دورم نشستهاند عروسک به دستها
فهمیده روزگارِ پر از حیله دختری
بازیچه و عروسک این مردمان نباش
آزاد باش با همهی حس دلبری
آیینهی تمام نمای خود منی
آوردهام شبیه خودم مرد دیگری
۵.
دست از سر من برنمیدارند آدمها
بدجور گاهی مردمآزارند آدمها
هیچ انتظاری نیست با من *همنفس باشند
وقتی به موج خود گرفتارند آدمها
دیگر بریدم از همه بند محبت را
گاهی به تنهایی سزاوارند آدمها
سر میکنند امروز را با تکیه بر فردا
فردا که شد درگیر تکرارند آدمها
با خود نشستم از همه تصویر میبافم
این روزها در چشم من تارند آدمها
در چهرههاشان خنده و گریه نمایان نیست
چون سایههای روی دیوارند آدمها
در روزهای سختیات با تو نمیمانند
در شهر ما اینگونه بسیارند آدمها
آرامشی گم کردهام پیدا شود شاید
در گور اگر اینبار بگذارند آدمها
———————–
*همنفس: در گذشته کسانی که همراه با صیادانِ مروارید در دریا همراه میشدند و نفسشان را همزمان با کسی که برای صید در دریا میرفته نگه میداشتند تا به موقع آنها را بالا بکشند.
پ.ن:
مجلسیان محرم اسرار عشق
همنفسان غرقهٔ دریای راز
خواجوی کرمانی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
بسیار عالی👏👏