پنج گروتسک از هژبر میرتیموری
گروتسک* ۱
[clear]
هرصبح با برآمدن آفتاب
در روزی خالی سقوط می کنم
و استخوان های ساده ام که به خاک مبتلا شده اند
برگرد زمین فشرده می شوند
درفاصله ی نامحدودم
با کهکشانی که درنگاهت آرام گرفته است
ماهی نیمه تمام
از کنار دلم عبور می کند
و سحرگاهان
داغ ترین خواب زمین
در من سر می آید
تاثیر رؤیاهای حماسی ام
حضور تو را افزایش داده است.
با هر بهارکه بر لبانت می شکفد
قلب به جا مانده ام
درکنار آئینه می شکند.
و دلتنگی ساده ای در من نشت می کند.
آه
چشمهایم چه ملا ل آور شده اند
باید گونه هایم را آماده کنم
بگو،
نگاهت کدام طرف است؟
[clear]
[clear]
گروتسک ۲
[clear]
در وزش باد
بر کاج هایی که یکنواخت فسرده اند
عروسکی درحسرت بازی
بخواب رفته است
و در قطعیت ِ دیوارها
مشت ِ پر ازخیال ِ کودکان
سمت ِ نرم ِ چمن را نقاشی می کنند.
در رخداد حذف کلاغ
حواس ِ دو پرنده
تکه نانی را تقسیم می کند.
فصل برداشت نور از دیوار
گلبرگ های جوان
سرمای نازک درخت را خراش میدهند
و شوق ِ شاخه ی مو
در ذهن گنجشک می پیچد
هرغروب کودکی من
هُلوی آفتاب را از شاخه می چین.
و اسباب ظهر
بازی من است همچنان…
[clear]
[clear]
گروتسک ۳
[clear]
در پس این همه سال جنگ
چه مقدارصلح ازمن بدست آمده است؟
درپس این همه بمب
این همه گلوله
که در حواسم فروذ آمده است
چند پلک ازنگاهت را فتح کرده ام؟
از پس این همه فرار
خرابی، دربدری
و گریزهای خیالی
چقدر جهان درمن آرام گرفته است؟
من که ازجنگ های داخلی ام
جانی بدر برده ام
با مرگ کدام جنگ روبرو شده ام؟
شاخه ی باریکی ازهستی
بر پوست بدنم ناخن می کشد
و من ازشانه ی خودم ظهور می کنم
تا درچشم انداز نگاهی که از ماه برگشته است
پیدا شوم؟
جهان نگاه روشن کودکیست
که درشیب تاریک زمین می غلتد
بر سنگ بنویسید
جسدی روی دست تاریخ مانده است
کودکیم…
[clear]
[clear]
گروتسک ۴
[clear]
در بیگانگی روز و چراغ
به بهانه کسانی که در من زندگی می کنند
آتشی روشن می کنم
و غروب که شمع افق روشن می شود
خودی در سینه ام خسارت می بیند
با هرپرنده که از حادثه ی بهار می افتد
عقلم از حواس خدائی که درمن متوقف شده است
کمی آنطرفتر پرت می شود.
برای چند برابر ِ زندگی زنده ماندن
وبرای چند برابر ِ مرگ مردن
جزئیات ماه را
درخونی که از اعتماد بنفسم می گذرد
تخیله می کنم.
وآنجا که سرهای ممنوعه
سر بر می آورند
از خود گذشتگی از من دور می شود
در جستجوی چاره های پنهان
خلاء ای در انتظارم قدم میزند
بیهوده….
[clear]
[clear]
گروتسک ۵
[clear]
من همه ی مناطق ِ خشم را می شناسم
و اراضی گنجشک ها را وجب به وجب قدم زده ام
بارها درذائقه ی خیس ِ جنگل سبز شده ام
زرد، نارنجی و سپید…
گاه تا آخرین گوشه ی شب سیاه شده ام.
و صبح ها با هر ترنم ِ گیاه
درحافظه ی نازک ِ پیچکی عرق کرده ام
و در غروب های مرطوب ِ قدیمی
با رشد خزه هایی که از پله های نمور بسوی زیر زمین رشد کرده اند
پله به پله پائین رفته ام.
در زمستان های باغ
با هرشکستگی ی شاخه و پر کلاغ و سارهای بیقرار
قار قار یخ زده ام
ودرحاشیه ی جمعه ها
با تابوت های پر ازحرفهای نگفته
سنگینی قبرستانها را بر دوش کشیده ام
و با هق هق آرزوهای نیامده گریسته ام.
چه شبها، بی آنکه مگسی را بیدار کنم
جهان را به خواب برده ام
و در کشاکش ِ گفته های نا ممکن
واژه هایی که ازمعنا مسموم شده اند را
پاک، کنار هم چیده ام
و در سکوت خاطره هایم
کلماتی که در گلویم سقوط کرده اند را قورت داده ام
و عبور کرده ام
از کوچه ای که ماه هر شب در آن سکنی می کند
و از کنار آواز جغد ها
دیده ام که چطور دور از چشم جهان قدیسی پیر
شبها با عروسکی زیبا بخواب می رود
. من درعمق تنهایی دیده ام که احساس
دراصابت خرد با هندسه چشم انداز زمین را دردناک کرده است.
دلیل، بودن را می فهمد
و سکوت، آدم را.
زندگی هیاهویی بیش نیست که در اندازه ی گیاه می پیچد….
[clear]
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* گروتسک؛ یک مفهوم هنری و ادبیاتی؛ پدیدهای که تلفیقی از واقعیت و خیال، یا تناقض است
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: