چشم در چشمِ مرگ
نگاهی به رمان «جهان زندگان» اثر تازه محمد محمدعلی
محمد محمدعلی از یک دریچهی ۳۰ در ۴۰ در «جهان زندگان…» به درون دنیای تاریک مرگ نفوذ میکند تا اشباح زنده مردگان را در یک اثر تازه هنری پیش روی ما بگذارد.
اگر چه اغلب هنرمند روشنفکر ایرانی در حوالی سی تا چهل سالگی به اوج میرسد و در دو راهی سرگردان زندگی حیرت زده میماند که چگونه راه از چاه را به خوانندگانش بنمایاند. اما محمدعلی حوالی شصت سالگی اثری مدرن خلق میکند که بوی سی چهل سالگی میدهد.
در «جهان زندگان»
شبح مسعود ظروفچی رسالت سیر و سفری را گردن گرفته که هیجانی بیشتر از بازی با مرگ را برای همراه به ارمغان میآورد. دیدن در تاریکی قبر احتیاج به چشم مرکب دارد تا بتوانی پشت و روی دیوار سیاهی را ببینی که به زور، بلند و بالا در مقابل ما ایستاده و جسم و روح ما را از هم بیگانه کردهاست.
محمدعلی از همان صفحه اول چشم در چشم مرگ میدوزد تا ترس از مرگ را که مهیبتر از آن است دست آموز کند. او برای این مواجه «باد» را به خدمت میگیرد و چون برای کشف هویتهای تازه این نیروی نافرمان را در «برهنه در باد» رام کرده اینجا در «جهان زندگان» به خوبی به کار میکشد. «پشت روسری مادر در باد مثل بیرق سیاه و کوچکی در اهتزاز بود.»
با ورود به سیاهی مطلق مرگ ما کورمال، کورمال راه میافتیم و خیلی زود نه بر سر دو راهی بلکه این بار بر سر یک سه راهی سرگردان قرار میگیریم. نیستی و مرگ راه کور اول است. تقدیر و سرنوشت، آراسته به سنگلاخ آبروداری راه دوم است. انتقام و خودکشی راه خون آلود دیگری است که هر کدام قرار است ما را با کشف راز مردن به حقیقت هویتهایی که در قبر اباء و اجدادمان نهفته است هدایت کند.
این هنرنمایی از زبان دکتر مافی که «یا کورمی کند یا شفا میدهد.» بعد از اینکه مادر را برای کوتاه کردن عمرش راضی به خوردن زهر مار «تزریق انسولین» میکند. به این شکل بیان میشود. امشب به یک کرشمه سه کار کردیم. هم زیارت شاه عبدالعظیم، هم دیدن یار، هم معالجه بیمار.
در این اثر زیبای هنری که با انسجام، سیالیت ذهن نویسنده به خواننده منتقل میشود به خوبی ان کرشمه دکتر معتبر که قیافه ای شبیه عکس پیری مصدق دارد به نمایش گذاشته شده است.
در آفرینش این اثر دست محمدعلی پای همه را کشیده وسط حتی من و شما را. چه با گاو و گوسفند کسی کار داشته باشی یا نداشته باشی شریک جرمی هستی که باید تاوان پس بدهی. یا داری قصاص میکنی و یا داری قصاص میشوی. «وارث سرنوشت در گذشتگان خویشیم. اما این به آن معنا نیست که گوشهای بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و در پی تغییر سرنوشت خود نباشیم، یا حتی ندانیم چه بر سرمان آمده که نتیجه گرفتهایم، ما وارث سرنوشت در گذشتگان خویشیم.»
«منظور از در گذشتگان خویش هم یک امر خصوصی نیست بلکه اگر گسترش بدهیم میرسیم به رابطه علت و معلولی».
وقتی که قصاص سرنوشت ما شد. این طور میشود. «چون لابلای نوشتهها مرا عنصری نامطلوب و دهن گشاد میپنداشتند. برای اعتبار و آینده حکم قصاص، دست به قصاص قبل از جنایت زده بودند…» (آیا قصاص قبل از جنایت مثل قصاص بعد از جنایت نیست؟)
چشم مرکب نویسنده که از پشت آینه مرگ به ما دوخته شده است، این توانائی را به خواننده میدهد که سنگینی زندگی خویش را با دیگران و مسئولیتی را که در قبال حفظ زندگی داریم حس کنیم. «دکتر گفت: خانم فاطمه ارشادی، شما برای چی انسولین نمیزنید؟ از سرنوشت مادرتان عبرت نمیگیرید. مگر عالم و آدم مچل شما هستند؟»
مادر: بیماری قند مگر ارثی نیست؟
دکتر: این ارث را میشود نگرفت، البته فداکاری میخواهد.
افق دید این چشم مرکب را که در ظلمات جهان مردگان به هستی مینگرد میتوان در لحظه مرگ دید. در لحظه مرگ همه نیروهای هستی جمع میشود تا در این لحظه سراسر وجود و گذشته خویش را یکپارچه به تماشا بنشینیم. کشف یک راز مهم با رویت این لحظه ممکن میشود.
«خوشا به سعادت کسانی که قادرند همه چیز را با یک نگاه و در یک لحظه ببینند.»
به کمک این افق دید امکان سفر آرمانی در انتهاییترین دهلیز یاس و ناامیدی فراهم میشود. دیدنی که به فهمیدن راه میگشاید.
«فهمیدم در هیچ ساحل دریای نیلگونی، کشتی بزرگ و زیبایی منتظر من نیست تا در یک سفر آرمانی دست خود را در دریا بشویم و احساس پاکی و پاکیزگی کنم.»
پس از رسیدن به این پاکیزگی قدم در بهشتی میتوان گذاشت که از حجم شناخت سرشار از آرامش و حقیقت است.
«بهشت تو این جاست. جایی که میتواند سکوتی باشد، یا لحظهای از زمان که از حرکت میایستد و تو رازی را کشف میکنی، حلقهای را مییابی که سالها در پی آن بودهای. حلقهای چه قلابی و چه اصل که منطقی میدهد به سلسله حوادث سیاه و سفید زندگیات.»
در «جهان زندگان…» اشباح و ارواح در ظرف زمان و مکان محدود نیستند. دامنه حرکت و رفت و آمدشان فراخ و گسترده است. از تنگی فشار قبر گشایشی حاصل شده است که مرزهای جغرافیایی را از این جای نزدیک… تا آن جای دور… پهناور کرده است.
کالبد آدمها در زیر ساطور شکنجه قطعه قطعه شده است تا در هر یخچال فریزری هر چقدر کوچک حتی به اندازه یک قاب عکس سی در چهل جا بگیرد. و یا کالبدها با هم معاوضه شوند. مثل مسعود پسر ظروفچی، نویسنده آزادیخواه که با تغییر جای قاب عکسش میتواند پدر شود و سر جای منصور ظروفچی روی طاقچه بنشیند و با همان لهجه منصور آواز بلبلی بخواند. و یا به کالبد عروسکی در تل خاکها بیفتد که از جنگی مهیب برای هیچ و پوچ بجا مانده؛ و بمیرد تا فقط مرده باشد. مرده ای مصنوعی که میتواند به کالبد واقعی خودش که یک مرده واقعی است برگردد.
وسعت زمان هم به علت عذاب علیم آبروداری و فشار حاصل از خون دل خوردن به مدت طول تاریخ گسترده شده و به وسعت رویا و خیال امتداد یافته است. در «جهان زندگان…» عقربه زمان از کار افتاده و ساکت و ثابت است؛ و در این ثبات دامنه حرکتی برای ارواح و اشباح فراهم شده است که دیگر وقت و بی وقت نمیشناسند. آزادانه زمان را کش میدهند. میتوان شصت روز برای ترمیم دل شکسته ای وقت گذاشت و یا چهار ماه برای پیدا کردن کروات کمد لباسها را گشت. سه هفته و یا سه ماه یا سیصد و سی سال چه فرقی میکند هر چقدر که میخواهید میتوانید برای پیدا کردن شغلی بگردید. از لحظه پندارمی توان عکس گرفت و ان را در قاب جاودانگی ابدی کرد.
محمد محمدعلی با فروتنی و دریادلی جهان بی پایانی را بروی عشق و همبستگی میگشاید، که من و شما در کنار مریم و مسعود بتوانیم راحت به هزار توی قبر جد و ابادمان، («آباء…») هم سر بکشیم و رنج فرو خورده سالیان نکبت بار مردمی را به نسیان فراموشی بسپاریم، که محکوم سرنوشتی بودند که از پیشینیان به ارث مانده بود. کوزه زیر خاکی بساط مرد خنزر پنزری، آن گنج پنهانی که با هزار سکه قلابی در دل، بهانه قتل بود، با دست نویسنده از زیر آوار جنگ و سرکوب بیرون کشیده میشود، تا این سکه از رونق بیفتد، و یک بار برای همیشه نقد شود.
ونکوور / نوامبر ۲۰۱۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید