چند رباعی از پیمان سلیمانی
ماه از بالا پلنگ را می بیند!
شیشه هیجان سنگ را می بیند!
ساحل آرایشش بهم خورده کمی
دریا خواب نهنگ را می بیند!
فهمیده دلم که عدمی در راه است
پسلرزهی محکم غمی در راه است
هر چند ندارم اعتقادی به معاد
من مطمئنم جهنمی در راه است!
بر الواح و کتیبهها ثبت نشد
مثل فریاد بی صدا ثبت نشد
ما از نسل شفاهی تاریخیم
ویرانی ما هیچ کجا ثبت نشد!
همچون دشتی که ابر بارنده نداشت!
غمگین بودیم و کس به لب خنده نداشت!
از ما یک روز اینچنین یاد کنند
نسلی که گذشته داشت آینده نداشت
افسوس نخور که آهها امنیتیست
تنهایی بی پناهها امنیتیست
باید که یواشکی به هم خیره شویم
در کشور ما نگاهها امنیتیست
هر پیکی گیراییِ خود را دارد!
هر کس شب رویاییِ خود را دارد
هر چند که روبه روی هم واشدهاند
هر پنجره تنهاییِ خود را دارد!
نه می خواهد خرابکاری بکند
نه بین من و تو صلح جاری بکند
من می دانم که یک نفر می آید
هرچند قرار نیست کاری بکند!
اینجا دیگر نقطه پایانی ماست
عصر تلخ شروع ویرانی ماست
تکه تکه راهی شومینه شدند
این قسمت عکسهای پنهانی ماست!
آدمهایی نامتعارف هستند
در هر حالت با تو مخالف هستند
بعد از مرگات شعر تو را می خوانند
دنبالهرو “مرگ مولف” هستند!
می سوزندم در شب رویایی شان!
که سرنرود حوصلهی چایی شان!
سیگار رفیقان شدهام، حرفی نیست!
تا دود شود تمام تنهاییشان!!
خواهند رسید با قطار بعدی
دلتنگیهای بیشمار بعدی
عمریست قرارهای من یک نفرهست
باید بروم سر قرار بعدی!
ما آدمها همیشه ما آدمها
تنها تنها تنها تنها تنها
هر طور نگاه میکنی بیشتر است
جمعیت تنهایی ما از خود ما!
دلتنگی را کناربگذار رفیق!
غمها را در حصار بگذار رفیق!
در آن طرف میز کسی دیگرنیست!
کمتر با خود قرار بگذار رفیق!
روشن مانده اجاق تنهایی من
با هیزمهای باغ تنهایی من
عمریست نشسته در دلم، منتظرم
شاید بپرد کلاغ تنهایی من!
از هیچقماربازها می بازند
شاعرها هی خیال میپردازند
از تاثیر نگاه تو بیخبرند
آنهایی که شراب میاندازند!
#پیمان_سلیمانی