دو شعر از حسن فرخی
یک)
به شکل صبح!
به یاد احمد شاملو
شاملو!
از میان رمه ی ابرها
آفتاب را دیدیم.
حالا صبح می داند
آواز قناری کوچکی شنیده می شود
هنوز
گفتیم آفتاب
و از این طلوع زیبا چنان لذت بردیم
که هنوزم هم
در کار سرودن شعری سپید هستیم
و هیچ حد و مرزی نداریم
همچنان
به لب های شیرین فکر می کنیم
و عطر بوسه میان کلمات می وزد.
شاملو!
نیستی که ببینی
پنجره های دنیا را روشن می کنیم
پایدارها می ایستیم
و آزادی جان را نظاره می کنیم.
این اتفاقی ست البته
که هر روز می افتد
بی هیچ قاعده ای
به شکل صبح!
دو)
«تنما وتن ماست»
تن ما انعکاس دریا
در آسمان بزرگ آبی
رویای آزادی
که به دست دختران این سرزمین تعبیر می شود
ابری که از چشمان ما می بارد
وکشتزارهای جهان را آبادان می کند
و تنی که خونبهای دختر کردستان است
و در فصل آخر جهان جامی از شراب شیراز
تن ما چون ارغوان رشد می کند
با ترکیب آهن و صبوری در بیستون خیال
و سر به کهکشان ها می ساید
برق شمشیری که در خلاء می درخشد
در دشت شبنم می رقصد
خنده ات مادر پیر فلک
هیکلت ایران
تن ما وتن ماست
روح یاغی در سکوت جهان
و پرتاب آخرین سنگ برای رد هر جنگ
ندایی که در بند نمی ماند.
حسن فرخی
۱ /مرداد ماه/۱۴۰۳