چند شعر از شهرام سدیدی
متولد فروردین ۶۷ از شهرستان سبزوار
در ۱۵سالگی در مسابقهی شعر دانشآموزی مقام آوردم و در ۱۶سالگی اموزش و پرورش استان به عنوان دانشآموزان سرامد در ادبیات از من تقدیر کرد. اما به صورت جدی شعر رو از دانشگاه سال ۸۶ شروع کردم. تا سال ۹۲ چند بار برای چاپ اشعارم اقدام کردم که با سانسور و مخالفت مواجه شدم. بعد از آن هم عطای چاپ کتاب را زیر نظر چنین ارشادی به لقایش بخشیدم! و به انتشار در سایتهای شعر و فضای مجازی و جلسات شعر بسنده کردم.
۱.
“ماه بانو”
ماه بانو چقدر خوشحالم، که دو عاشق بهم رسیده شدند!
تا ابد هم کنایه ی مارا، میتوانی به قصه ها بزنی
غرق افسردگی هر روزم، مثل یک غزل رسیدی تا
وصله ای را شبیه لبخندت، به تن شعر نخ نما بزنی
بیست وشش سال قبل تو یعنی، چفت در را کسی نکوبیدن
بیست و شش سال منتظر بودم، تا که شاید سری به ما بزنی
بیست و شش سال توی دل مانده، شانه ات را بیار و گوش بده
حرفهایی که قبل تو میشد، با خود خود خدا بزنی
یک خیابان بدون تنهایی، کوچه هایی قشنگ و طولانی
عطر نرگس گرفته تهران تا، پرسه ای درین هوا بزنی
قول داده ای که میمانی، قول داده ام که خواهم ماند
و محال است اینکه جا بزنم، و محال است اینکه جا بزنی ً
پیش هرکس بجز تو در این شهر، نام من همان سدیدی ماند
ماه بانو فقط تو حق داری، اسم شهرام را صدا بزنی…..
۲.
خسته ام کاش بفهمند چرا دلگیرم
که چرا دارم ازین حال بدم میمیرم
خسته از رخوت بی حادثه تکرارم
شکل یک صفر پس از خط کج اعشارم
عمق اندیشه این قوم تماشا دارد
باز هم قصه مرغیست که یک پا دارد
با غروری که به هرثانیه ام گه بزنند
حرف مفتی که به منظور توجه بزنند
حال و روزمن همین خنده که میبینی نیست
غم به دل ریختنم خصلت فروردینیست
دوست دارم یقه عشق تورا جر بدهم
فحش ناموس به قافیه شاعر بدهم
■
خسته از غربت تهران که مرا قی میکرد
و ولیعصر که اینبار مرا طی میکرد
بوی نمناک شبی سرد نصیبم میشد
اینهمه خنده چرا درد نصیبم میشد
درد دارد وسط غلغله ماشین ها
بوق یک تاکسی زرد نصیبم میشد
خسته از مرد شدن در بغل نازن ها
خسته از وسوسه جنسی این باسن ها
خسته از مشغله با مردم نامرد شدن
و خودآگاه ازین رابطه هاطرد شدن
■
خسته از اینکه حضورت سرخر بوده و هست
عشقش از ناحیه زیر کمر بوده و هست
درد دارد که بفهمی وسط بودن تو
همزمان فاحشه چند نفر بوده و هست
درد دارد غم تو حامله غم باشد
برزخت عاقبتش قعر جهنم باشد
که بشینی به تماشا و بدانی چه شود
،نشود کاش، بگویی و ببینی بشود
باز هم وسوسه کوچ به جایی دیگر
دود سیگار شدن در پس چایی دیگر
یک نفر داشت چروک دل من را میدید
چرک این زخم شد و داد دوایی دیگر
عمق یک فاجعه در حس رها کردن تو
غرق احساس تو آمیخته با کردن تو
خاطراتی که دوچشم تو به آن می پیوست
خسته از رفتن تو،خسته تراز ترس شکست
■
حقم این نیست درین دغدغه نابود شوم
نخ به نخ تا ته این بسته پر از دود شوم
من به زنجیر همین دغدغه ها بسته شدم
ولی اینبار خدایا، بخدا خسته شدم
۳.
دوباره شب شد و تنهایی و افکار تکراری
تمام شهر در خوابند و من , درگیر بیداری
-توهم های دانشجویی و آن درس هرروزه
برای مدرکی که مدرک جرم است,انگاری
-به یاد آخرین و بهترین یار دبستانی
به نام نقطهچین دارت درین سانسور اجباری
-هوایت جار زد حجم سکوت حنجرهها را
و حالاها تو محکومی به جرم نابهنجاری
-تو عاشق بودی و معشوقه در دستان سلطانت
چه سرخوش سر کشیدی قهوه مسموم قاجاری
-به نا همرنگ بودن با سکوت نا جماعت ها،
به رسوایی کشاندی این جماعت را,خبر داری؟
-زمانی که بسوزانند باهم خشکو تر هارا
تو فکر اعتصاب خشک یا تر را به سر داری؟!
-صدای گریه های مادرت از دور می آید
برای یادبودت میکند امشب عزاداری
-من اینجا در سقوط زندگی هر لحظه میمیرم
تو بالا میروی هرچند, روی چوبهی داری!
۴.
مثل “داش آکلی” پس از “مرجان”
لای مشروب و شعر میشکنم!
که من از بچگی مرض دارم
لختهی زخم کهنه را بکَنم!
که دچارم به مرگ تدریجی,
بیست نخ توی روز شوخی نیست
طی ده سال بعد تو دائم
بوی سیگار میدهد دهنم!
طول و عرضی به وسعت دنیام,
لابلای حریم بازوهات
که چه آسان دچار تغییر است
مرز جغرافیایی وطنم!
یک خیابان خیس بعد از تو,
با خیالت قدم زدن یعنی
مثل سرباز در محاصره ای
آخرین تیر را خودم بزنم!!!
مثل:شهرام ابروهام خوبه؟
مثل: این رنگ بهتره یا این؟
مثل: “فرقی نداره” های من و
خاک بر سر خری که منم
مثل سیگار و تنگی نفسم,
چه کشنده است مرهم لبهات
بوسه هایی در ایستگاه قطار,
کام سنگین قبل له شدنم
مطمئنآ خیانت محض است,
تو ولی در تصورم هستی!
توی آغوش هرکسی باشم,
توی آغوش هرکسی که زنم…
۵.
با سردرِ تنهای دانشگاه تهران
روح تمام دوستانت ایستاده
از سربهایی که به بوی خون درآمیخت
تا ماجرای شاهکار ببرزاده!
فکر تو با نوشابههای بازجویی
طعم عفونت، بوی خونِ رویِ باتوم
از حرفهای جنسی و پچپچ، درِ گوش
از اسم تو با پیشوندِ “جنده خانوم”
از مادرت که آنطرف فریاد میزد:
“بچهم رو داری میکشی!
آرووووم! سرهنگ!”
از فکرهای مسخره تا آخر عمر
توی سرت هی جنگ…هی تکرار…هی..بنگ!
از پتک توی کلهها با رآیِ “آری”!
هر شب هجوم فکرهای بیقراری
در آخرین فرصت برای زندهماندن
با گریه از این کوچه در حال فراری
حاشیهی امنیّت و آزاد بودن
فعال در حزب وزین باد بودن!
کافه نشینی با اسانس کانت و نیچه
تحلیل اوضاع جهان در ظاهری مست!
(کمپین #نه_به_قورباغه خاطرت هست؟)
در راستای حرکت تند سیاسی
پست فلانی را دوباره لایک کردند
آن سو تَرَک یک جوخه با فرمان شلیک
روی برادرهای ما رگبار میبست!
از انقراض فکرهای بورژوازی
از عشق یک کودک به خانومِ ریاضی!
آموزش قرآن به سبکِ بچهبازی!
تا فکر آزادی، تهِ یک راهِ بنبست
از لاس، با انگیزهی فرهنگسازی
جنگی به شکل فحش و توهین مجازی
وقتی که دزد و شاعر و ملا و قاضی
درگیریِ فکریش، سکس پنجشنبه است!!!
راه فراری نیست، از این کوچه، لیلا
وقتی میان این تناقضها اسیریم
لیلای من! این سرنوشت ماست گویا
باید همین جا، بین این مردم بمیریم!
(باید همینجا، با همین مردم بمیریم)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
عاااااااالی❤❤❤❤