چند شعر از عاطفه مختاری
۱
صدا
در احتضارم دو قدم مانده به تن
نشسته روبروی کفن
روحی سرگردان
قصد از آمدن و رفتن شد
یک سبد سیب و خوشهای گندم
توشه افکار مضطرب کن!
اینجا بهشت نیست!
همان جهنم برایش کافی است
نه!
یقه دهانم/
بر روی کلماتی ایستاده
که هر زنده به گوری را
چپ و رو میکند
این هذیان واژه ها،
شاید رودی شود
و یک روز جاودانگی را
به خرید یک وجب خاک
بپاشد نگاه
۲
خیال خیابان
و جادههای پر پیچ و خم
کوچهای که دستش همیشه بالاست
شهر در گلولهای شلیک میشود
و شکاف کلمات
زانوی روزنامهها را میشکافد
تا نمایان کنند
راه را در بیراهه ها
فریب خدایان
خندهی پیراهن آدمک ها را گشود
و سبز شد
چراغ عبور ماشهها
با چشمهایی بسته
و لبهایی پر از چین و چروک
از این خواب بیرون بکش
تن عریانت را
تا به تب و تاب نیافتد
مسیرهای انسانیت
آب به آب برسد
و لب به لب
۳
تیک تاک ساعت
سلام میکند وقتی به شب
بیدار میشود مغزم
پنجره را باز
و میگیردم از دست
در آخرین راه
آخرین چهار راه
که خونِ شب خشک است
دارم از چراغی که نمیشود
میسوزم
و هوایی که پر از ترس
ترس
ترس
میترسم
میترسم از
از
از
از باید
از شاید
از اینکه باید
یا شاید
پیدا کنیام از هر راهی
چهار راهی
که خون خشکِ من است
که خشک خونِ تن است
من است
من است
چوب و چنگ و چاه و چار و چارهای که زیر آهن است
زیر دامن است
و این وقتی که همیشه ناراحت است
صدای تیک تاک ساعت است
وقتی سلام میکند به شب
تا مرگ بلند نشود از دندهی چپ
باید دوباره خواب را ورق بزنم
باید
باید
بیدار بمیرم
بیدار…
۴
پنجره
۱)
پنجره دهان میگشاید
و میبلعد باد
تمام حسهای انباشته شده در اتاق را
اکنون اتاق
پر از جاخالیهای ماندنیست
۲)
پنحره دهان میگشاید
تمام بغض کوچِ های نیامدنت را
و تو تمام میشوی
در خیابانهای سبز
۳)
خیره به قاب پنجره
بالا
بالا
بالا
و در دست
آههای پر سوز
تا شاید
با شایدهاا
کنار رود پرده
و دریچهای گشوده شود به بهشت…
۴)
ڪاش!
سقف خوابهایمان هم پنجره داشت
حریف رویا ڪه نمے شدیم
پرواز مے ڪردیم
به سوی آسمان
۵)
رفتی که بازگردی
و هیچ فکر نکردی
بی تو تاریک است هوا
ای خورشید روزهای نیامده!
وقتی نیستی
تاریکی می آید به اتاق
و من نمی دانم
دست به گریبان کدام پنجره شوم
۶)
پنجره چشم به تو دوخته
و من چشم به پنجره
سمفونی غریبی است
عشق پنجرهها
۵
پنهان در زندگی
در صندلی
دیوار
در
و حتا در این پرندهی شوم
که شب نگاهت را
فرش کرده کف تنهاییم
مرا بِکش
آنگونه که دست صبح
خورشید را از رحم شب
تا در این فرصت
زندگی را آ/شکار کنیم
۶
پر مرگ
بر نفسم گیر میکند
وقتی پا گیرم نیستی
۷
میچرخد
میز، تلویزیون، و حتی فرش
سوختهها، شوخیشان گرفته پدر را
دور را که میزنند از سرم
میخندد تنم
میشود بی دار
و دوباره شروع خواهم کرد….
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید