چه کسی از «جنگ» سود خواهد برد ؟
روزهای اخیر سرشار از زمزمههای ناخوشایند جنگی قریبالوقوع است، چیزی که عمدهی ایرانیان را در سراسر جهان نگران کرده است. در سطور پائین خواهم کوشید به دلایل و زمینههای این «جنگ» پرداخته، احتمالات و پیامدهای آن را مورد بررسی قرار دهم.
کارل فون کلاوزویتز[۱]، استراتژیست پروسی که در میانهی دو قرن هجده و نوزده زیست، را میتوان یکی از شاخصترین افراد در تدوین تئوری و فلسفهی جنگ نامید. او معتقد بود که «جنگ ادامهی سیاست، با وسایلی متفاوت است[۲]». برای وفادار ماندنِ به فلسفهی کلاوزویتز و درک بهتر آنچه که در تحولات آتی ایران و منطقه نامِ «جنگ» بر خود میگیرد، میبایست نگاهی به مجموعه تحولاتِ منطقه داشت ؛ میبایست در درجهی اول به چراییِ جنگ پاسخ گفت. برپایی جنگ در منطقه، ادامهی کدام سیاستها خواهد بود و چه کسانی از برپایی چنین جنگی منتفع خواهند شد ؟ برندهی چنین جنگی چه کسی خواهد بود ؟
به قصد اختصار در پرداختن به همهی نکاتِ فوق، خواهم کوشید تیتروار به زمینههای آغازِ احتمالیِ این «جنگ» بپردازم.
زمینهها
- بهار عربی، وقوع انقلاباتِ ضددیکتاتوری در تونس، مصر، و جاری بودنِ اعتراضاتی با همین مضمون در سوریه، یمن، بحرین و اردن، سرنگونی و قتلِ معمر قذافی در لیبی و … چهرهی خاورمیانه را از ابتدای سال ۲۰۱۱ میلادی کاملاً تغییر داد. استبدادِ جان سختِ عربی با گمان بر اینکه همچنان به روشهای پیشین قادر به ادامهی حکومت است، با پایِ خود به مقتل رفت. تجربههای ناصریسم و بعث در جوامع عربی هیچ یک به نتایجی چندان موفق نیانجامید ؛ ناصریسم در امتداد تاریخی خود، انور سادات و سپس حسنی مبارک را در پی داشت، تجربهی بعث نیز در عراق و سوریه، به صدام حسین و خاندانِ اسد فراروئید ؛ موخر ترین تجربه بنیادگرایی اسلامی بود که نمونهی جمهوری اسلامی در ایران را در مقابل دیدگان تودههای عربِ شهری گذاشت. هر کدام از تجارب برشمرده که در ابتدای ظهور خود موجب برخاستن شور و شوق اجتماعی در میان تودههای عربی شده بود، اما در تداوم منطقی خود، به سرخوردگی این تودهها انجامید. تودههایی که در اثر استبدادِ موروثی و حاکم در این سرزمینها در پیِ تحقق و دستیابی به حقوقِ برابر و مزایای شهروندی خود بودند، تودههایی که دهههای مدید در فضایی نظامی و امنیتی، تنها با شعارهای حکومتهای خود در مقابله با اسرائیل و مطالبهی حقوق مشروع مردم فلسطین از حقوق اولیه و انسانی خود غافل شده بودند.
- جنگ جهانی دوم و واقعهی هالوکاست، موجب برخاستنِ موجی از همدلیِ جهانی با یهودیان شد، و زمینهی قطعنامهی سازمان ملل متحد در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ مبنی بر تشکیل دو دولتِ عرب و یهودی در کنار هم در این منطقه را فراهم آورد. در فردای تصویب این قطعنامه جنگِ داخلی میان اعراب و یهودیان مقیم در این منطقه شدت گرفت. جنگی که از همان ابتدا با تشکیل گروههای مسلح صهیونیستی به قصد اخراجِ فلسطینیها از سرزمینِ خود و اشغال مناطقِ مسکونیِ آنان آغاز شده و جریان داشت، اینبار علنی و آشکار شد. دولت اسرائیل در پایانِ قیمومیتِ انگلستان، در ماه مِه ۱۹۴۸ اعلام استقلال کرد، و در فردای اعلام استقلال خود از چهار جانب مورد حملهی نظامی قرار گرفت. مصر، سوریه، عراق و ارتشها و سپاهیان داوطلب از لبنان، عربستان سعودی و یمن به مصاف اسرائیل شتافتند. جنگی که به شکست نیروهای عربی و توسعهی سرزمینهای اسرائیل انجامید. در پایان این جنگ درصد بالایی از ساکنانِ فلسطینی در اثر جنگ و یا اخراج توسط نیروهای نظامی اسرائیل از خانه و سرزمین خود رانده شدند. پس از این دوره چند جنگِ دیگر میان ارتش اسرائیل و دیگر کشورهای عربی صورت گرفته، که هر بار به تصرف بخشهای بیشتری از اراضی عربی توسط اسرائیل، و محدودتر شدن منطقهی اختصاص داده شده به فلسطینیها منجر شده است[۳].
- پذیرشِ موجودیتِ اسرائیل و تنظیم روابط با این کشور توسط کشورهای عربی همسایه، سپس تغییر منشور سازمان آزادیبخش فلسطین به نفعِ پذیرشِ موجودیت اسرائیل، و تلاش جهتِ پیشبرد قطعنامهی ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر بازگشت اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ و پذیرشِ تشکیل دو دولت در منطقه و … همه نشان از وزیدنِ نسیمی نو بر منطقه داشت. تا این زمان دولتهای عرب منطقه با شعار «ملت واحد عرب» عمدهی تضادهای درون جامعهی خود را به جایی خارج از مرزها و به میان جنبش فلسطین پرتاب میکردند، اما کشتار فلسطینیها در سپتامبر سیاه (۱۹۷۰) و اخراج آنان از اردن، سپس قتل عام وحشیانهی آنان در لبنان در اردوگاههای تلزعتر، صبرا و شتیلا در هماهنگی و پیمانی نانوشته میان ارتشهای اسرائیل، سوریه و فالانژیستهای لبنانی، و این همه در میانِ بیتفاوتیِ کشورهای عربیِ منطقه و … نشان از دغدغهی اصلی این حکومتها داشت. آنچه که در رابطه با حقوق مردم فلسطین و «ملت واحدهی عرب» و … توسط این حکومتها گفته میشد، شعاری بیش برای سرپوش نهادن بر تضادهای درون جامعهی خود نبود.
- انشعاب در جنبش فلسطین و شکلگیری حماس، دو مشوق اصلی داشت. دولت اسرائیل، با هدفِ تضعیفِ سازمان آزادیبخش فلسطین و ایجاد دو دستگی ؛ و مشوقِ دوم، البته حکومت جمهوری اسلامی در ایران به قصد پاشیدن رنگ و بوی اسلامی بر جنبش فلسطین و افزایش میزان تاثیرگذاری ایدئولوژیک و سپس سیاسی خود در تحولات منطقه. اسرائیل در محاسبات سیاسی خود، تنها تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین را در نظر داشت، و به این هدف خود دست یافت. اما آنچه که از دیدهی دولتمردان و سیاستپردازان اسرائیلی پنهان ماند، غالب شدن فضای بنیادگرایی اسلامی بود ؛ جمهوری اسلامی، از رشد بنیادگرایی اسلامی در جنبش فلسطین و تشکیل حماس، بیشترین بهرهی سیاسی را برد، و به اتفاق حزباله لبنان، بلوکِ بنیادگرایی در مرزهای اسرائیل را شکل داد، و به این ترتیب اسرائیل را در مرزهای خود غافلگیر کرد. سوریه متحدِ استراتژیکِ جمهوری اسلامی در منطقه، وظیفهی ایجاد ارتباط میانِ راسِ بلوک با اعضایِ بلوک را به عهده گرفت ؛ حماس با انفجار و پرتابِ خمپارههای دستساز «قسام» و حزباله با گروگان گرفتنِ سربازان اسرائیلی در مرز لبنان و اسرائیل، هر زمان که اراده کردند، به بهایی بسیار سنگین برای غیرنظامیان و مردمان عادیِ هر دو سوی مرز، ماشینِ جنگیِ دولت اسرائیل را به حرکت انداخته و علاوه بر تحمیلِ فضای جنگی به اسرائیل، موجب قربانی شدن شمار بسیار بزرگی از غیرنظامیان در مناطق اشغالی فلسطین و همینطور جنوب لبنان شدهاند. جنگِ غزه[۴] و همینطور جنگِ سی و سه روزهی حزباله از نمونههای این حرکاتِ ایذاییِ این گروههاست.
- سخنرانیِ محمود عباس در مجمع عمومی سازمان ملل متحد و طرح درخواست عضویت فلسطین به عنوان عضوی جامعالشرایط و دارای حق رای به سازمان ملل، دولتهای عربی، جمهوری اسلامی و اسرائیل را در مقابل عملی انجام شده قرار داد. در درجهی اول بیشترین حمایت از سخنرانی محمود عباس در مجمع عمومی سازمان ملل صورت گرفت، در حالی که نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل که از زمان به عهده گرفتن پست نخست وزیری، همچنان از ادامهی مذاکرات صلح امتناع کرده بود، در مقابلِ ابتکار عمل سیاسی محمود عباس، خود پیشنهاد مذاکرات هرچه سریعتر را ارائه داد، احمدی نژاد در نیویورک، در حالی که هنوز قادر به اتخاذ تصمیمی در این رابطه نشده بودند، از تشکیل دولت مستقل فلسطین اعلام حمایت کرد ؛ در حالی که به فاصلهی کوتاهی همهی نهادهای حکومتی در ایران به ضدیت و دشمنی با محمود عباس دامن زده و او را عامل صهیونیستها، بهایی، فراماسون و … نام نهادند. ابتکار سیاسیِ سازمانِ آزادیبخش عملاً بلوک بنیادگرایی اسلامی در منطقه را، که پس از فروپاشی «جبههی رد» متشکل از سوریه، عراق و لیبی، خود را تنها پرچمدار جنبش فلسطین قلمداد میکرد، خلع سلاح نمود. این بلوک به سردمداری جمهوری اسلامی طی سه دههی اخیر کوشیده خود را تنها نمایندهی منافع ملت فلسطین معرفی کرده و به این طریق نه تنها تودههای عدالت طلبِ داخل کشور، بلکه تودههای عرب منطقه را به خود جلب کند. با این ابتکار سیاسی، این بلوک در موقعیتی ضعیف قرار گرفت و پرچم مبارزه برای تشکیل دولتِ فلسطینی مستقل بار دیگر به سازمان آزادیبخش فلسطین بازگشت.
- یکی از نخستین و برجستهترین ویژگیهای این بلوک یهودستیزیِ آن است. بلوک نامبرده، هدفِ اعلام شدهی خود را نه در تشکیل دولتِ مستقل فلسطین، بلکه در «نابودی اسرائیل» و «پاک کردن اسرائیل از صفحهی روزگار» تعریف کرده است. حماس به رغم اشتراک نظر سیاسی با باقیِ اعضای بلوک، در رابطه با موجودیت اسرائیل، شیعه نیست، اما به یُمن همین اشتراک نظر سیاسی از سخاوتمندیهای مالی حکومت تهران بهره میبرد. این جریان برای حفظِ اعتبار اجتماعی خود در میان تودههای فلسطینی میبایست رفتار خود را در رابطه با منافع و مطالبات آنها تنظیم کند، و نه پیشبرد سیاستهای جمهوری اسلامی در منطقه. در نتیجه حماس در اولین واکنش خود به ابتکار سازمان آزادیبخش فلسطین، اقدام به آزادی گیلاد شالیت[۵] سرباز اسیر اسرائیلی در مقابل آزادی شماری از زندانیان فلسطینی کرد، و کوشید اعتبار اجتماعی خود را در میان تودههای فلسطینی و ساکنین غزه به این طریق افزایش دهد ؛ حماس طی همهی سالهای پیشین، به بهای حملهی اسرائیل به نوار غزه و تلفات بسیار سنگین از غیرنظامیان فلسطینی، از آزادی گیلاد شالیت سر باز زده بود. یکی دیگر از نشانههای شکاف در بنیان بلوک نامبرده به فاصلهی کوتاهی در کنفرانس موسوم به «حمایت از انتفاضه» در تهران نمایان شد. در این اجلاس سیدعلی خامنهای در رابطه با اقدام محمود عباس گفت : «مدعای ما آزادی فلسطین است، نه آزادی بخشی از فلسطین. هر طرحی که بخواهد فلسطین را تقسیم کند، یکسره مردود است. طرح دو دولت که لباس حق به جانب پذیرش دولت فلسطین به عضویت سازمان ملل را بر آن پوشاندهاند، چیزی جز تن دادن به خواسته صهیونیستها، یعنی پذیرش دولت صهیونیستی در سرزمین فلسطین نیست»، در حالیکه خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی حماس در همان نشست، در مقابله با این موضع گفت : «برادر ما ابومازن زیر بار فشارهای آمریکا نرفت و بر اقدام خود اصرار کرد. این جراتی ستودنی است که آن را ارج می نهیم». و اینها همه از اولین نشانههای فترت و شکست در بلوک بنیادگرایی به سردمداریِ جمهوری اسلامی بود.
- اسرائیل از ماه ژوئیه امسال با بزرگترین جنبش اجتماعی تاریخِ کوتاه خود مواجه شد. جنبشی که از چهاردهم ژوئیه توسطِ شماری از جوانان که طیِ فراخوانی فیسبوکی در اعتراض به گرانیِ اجاره بهای مسکن با چادر و کیسهخواب به خیابان روتچیلدِ تلآویو آمده و در آنجا ساکن شدند، به فاصلهی بسیار کوتاهی توسط اقشار دیگر پیگیری و مطالبات اجتماعی دیگری نیز به آن افزوده شد ؛ اولین راهپیمایی معترضین به فاصلهی کمتر از ده روز پس از آغاز جنبش، سیهزار نفر را به خود جلب نمود. این روند در ادامهی خود به تظاهرات سراسریِ نیممیلیون نفریِ اوایل سپتامبر امسال فراروئید. امری که برای نخستین بار در اسرائیل رخ میدهد. این کشور در تاریخِ کوتاه خود هرگز با جنبشهای اجتماعی و اعتراضی گسترده روبرو نبوده است. حاکم بودن فضای امنیتی و جنگی بر اسرائیل، درست همانند کشورهای عربی منطقه، تا کنون از بروز نارضایتیها و جنبشهای اجتماعی اعتراضی جلوگیری کرده، و هرگونه اعتراض اجتماعی را تحتالشعاع فضای امنیتی و جنگی قرار داده است. امروز با حاکمیت راستترین جناحِ سیاسی اسرائیل، پذیرشِ موجودیت و امنیت اسرائیل توسط عمدهی کشورهای عربِ همسایه، پذیرش اصلِ موجودیتِ دو دولت توسط سازمان آزادیبخش فلسطین و …، راست افراطی و جنگطلب اسرائیل برای تحمیل فضای امنیتی و نظامی به جامعه با دشواری روبروست و قادر به تأمینِ صلحِ اجتماعی نیست. تضادهای جامعهی اسرائیل تازه سر گشوده و نیاز به تحول هرچه گستردهتر آشکار میشود[۶].
- تلاشهای جمهوری اسلامی برای دستیابی به «انرژی هستهای» مدتی نزدیک به دو دهه به روشی پنهانی صورت گرفته و پیش رفت، تا اینکه با افشای مراکز غنیسازی اورانیوم در نقاط مختلف کشور، بازرسان سازمان انرژی اتمی، در اجرای سیاستِ منع گسترش سلاحهای هستهای، که ایران یکی از امضاکنندگان و متعهدین به این معاهده است، وارد ایران شده و به بازرسیِ مراکز مختلف جمهوری اسلامی پرداختند. پنهانکاریهای متوالی جمهوری اسلامی، تماسها و اطلاعات خریداری شده از عبدالقادر خان[۷] ، تردیدهای جدی بر اهدافِ «صلحآمیز» پروژههای هستهای جمهوری اسلامی انداخت. پدیدهی دوگانهای که در همهی سالهای حکومت جمهوری اسلامی در ایران عمل کرده است، وجود دو عاملِ «منافع نظام» و «منافع ملی» بوده است. در حالتی که تعیینکنندهی رفتار و اتخاذ سیاستِ دولتمردان در همهی حکومتهای متعارفِ جهان، منافع ملی است، در جمهوری اسلامی، اما تعیین کننده و عامل اتخاذ هر سیاستی در عرصهی دیپلماسی و پروژههای درازمدتِ حکومت، «منافع نظام» بوده است. در طی سه دههی اخیر این دو پدیده کاملاً در تقابلِ با یکدیگر بوده و هرگز بر یکدیگر منطبق نشده و در یک راستا قرار نگرفتهاند. برای پیشبرد «منافع نظام» می توان از بخشهای بزرگی از دریای خزر گذشت و سهم ایران را در محدودهی ۱۱% پذیرفت، «منافع نظام» اقتضا میکند که در اجلاس امیرنشینهای حوزهی خلیج زیر پرچم و نقشهی «خلیج عربی» نشست و هیچ اعتراضی نکرد، پیشبرد «منافع نظام» در گرو سخاوتمندی بیپایان در رابطه با بخشیدن سرمایههای ملی و توزیع آن در لبنان و غزه و … در میانِ گروههای موافق از نظر ایدئولوژیک، و به خدمت گرفتنِ گروههای ایدئولوژیک در کشورهای عربی است، برای پیشبرد «منافع نظام» میتوان بودجهی نظامی نامشخصی داشت و بخش بزرگی از بودجه و درآمدهای کشور را به دامان گروهها و قاچاقچیان بینالمللی اسلحه ریخت و …، اما هیچیک از رفتارهای برشمرده که طی سالهای طولانی تبدیل به یک نُرم رفتاری در دیپلماسی جمهوری اسلامی شده است، سنخیتی با منافع ملی ایران نداشته است.
جنگهای چند دههی اخیر در خاورمیانه
در دو دههی اخیر شاهد انواع مختلفی از تهاجمات نظامی توسط قدرتهای بزرگ علیه کشورهای منطقهی خاورمیانه بودهایم. نخستین نمونهی آنها ائتلافِ بیش از بیست کشور جهان برای حمله به عراق، راندنِ ارتش عراق از کویت و آزادسازی این کشور کوچکِ خلیج فارس، و آخرینِ آنها عملیاتِ نظامی ناتو در لیبی در حمایت از شورشیان لیبیایی و مقابله با نیروهای حامی معمر قذافی بود.
با همهی تبلیغاتی که به ویژه در دورهی اخیر اسرائیل در رابطه با حمله به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی و احتمال جنگ به راه انداخته است، میبایست پرسید که این جنگ قرار است از کدام الگو پیروی کند ؟ آیا قرار است همانند حملهی امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ منتهی به از میان برداشتنِ هیئتِ حاکمهی کنونی ایران و تغییر نظام مستقر در ایران شود ؟ آیا این «جنگ» قرار است که همانند حملهی امریکا و متحدین به عراق در ۱۹۹۰، توان نظامی جمهوری اسلامی را از میان برده و توانایی ایذایی این حکومت را در صحنهی تحولات خاورمیانه از میان ببرد و یا لااقل کاهش دهد ؟
بنا به گزارشِ ۱۱۴ صفحهای[۸] دو سال قبل مرکز مطالعات استراتژیک در رابطه با حملهی احتمالی اسرائیل به تاسیسات هستهای جمهوری اسلامی، این امر ممکن، اما بسیار دشوار است. تضمینی بر موفقیتِ صد در صد آن وجود ندارد و اسرائیل نیز به عنوان کشورِ مهاجم متحمل صدمات و تلفاتِ قابلِ توجهی خواهد شد.
پس از تجربهی افغانستان و عراق، افکار عمومی امریکایی و همینطور اروپایی، آمادهی پذیرشِ جنگی دیگر از نوع پیاده کردن نیرو و اشغال هر کشوری نیست. در نتیجه تنها گزینهی جنگی برای اسرائیل و یا امریکا و متحدانش در ناتو، گزینهی بمبارانِ هوایی و احتمالاً پرتاب موشک به مراکز هستهای واقع شده در نقاط مختلف ایران، و در کنار آن تداوم و تشدید تحریمهای اقتصادی علیه جمهوری اسلامی خواهد بود. گزینهای که الگوی عملیاتیِ خود را از جنگِ اول امریکا و متحدان علیه عراق (۱۹۹۰)، خواهد گرفت. در این جنگ هدف اصلی امریکا و متحدان بیرون راندنِ نیروهای عراق از کویتِ اشغال شده و تضعیف نیروهای نظامی عراق بود. در این روند از آنجا که هیچ اپوزیسیون متشکل و قدرتمند عراقی به عنوان جایگزین رژیم عراق موجود نبود، امریکا و متحدان آن در جریانِ جنگ، چشم به روی کشتار وحشتناک کردها در شمال و شیعیان در جنوب توسط ارتش درهم شکستهی عراق بستند و دست این رژیم را در این کشتار و سرکوب کاملاً باز گذاشتند.
جمهوری اسلامی و جنگ
این گزینهی جنگی برای جمهوری اسلامی، بهترین و مطلوبترین گزینه است. تبلیغات گستردهی فرماندهان سپاه، مانورهای نظامی بیشمار، تاکیدات مستمر بر استفاده از نیروی نظامی برای بستن تنگهی هرمز، به خطر افکندن پایگاههای امریکا در کشورهای همجوار و خلیج فارس، تاکید مصرانه بر تداوم سیاستهای پنهانیِ هستهای، ادامهی گستردهی قاچاق سلاح به رغم تحریمهای بینالمللی به افریقا و باقی نقاطِ ملتهب جهان و … همه بخشی از دیپلماسیِ «پرووکاسیونی» است که جمهوری اسلامی برای دستیابی به این مطلوب در دستور کار قرار داده است. سیاست «پرووکاسیون» همواره بخشی از ماهیتِ وجودیِ نظام جمهوری اسلامی را تشکیل میداده است، در واقع حکومت جمهوری اسلامی دسترسی به اهداف سیاسی و دیپلماتیک خود را در عرصههای داخلی و همینطور بینالمللی همواره با استفاده از همین الگو پیگیری کرده است. در نخستین ماههای پس از استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران، آیتاله خمینی از طریق بلندگوهای رسمی کشور ارتش عراق را به قیام علیه حکومت بعثی فرامیخواند و سفارت حکومت نوین در بغداد، محل توزیع پوسترهای تبلیغاتی علیه حکومت وقت عراق (رژیم صدام حسین) بود. به فاصلهی کوتاهی پس از آغاز جنگِ ایران – عراق، جمهوری اسلامی در واکنش به موضعِ اروپاییها در رابطه با جنگ ایران – عراق و همینطور سیاستی که این دولتها در رابطه با اپوزیسیون ایرانی مقیم در این کشورها در پیش گرفته بودند، به گروگانگیری و تروریسم روی آورد. از آنجا که فرانسه تا مدتی محلِ اسکان بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی بود، شمار زیادی از تابعین فرانسه را در لبنان به تناوب توسط گروههای خلقالساعهی لبنانی، از نوع جهاد اسلامی، به گروگان گرفته شدند ؛ بمبگذاری و انفجارات متوالی در خیابانها و معابر عمومیِ شهرهای اروپایی، به ویژه فرانسه، ترور شاپور بختیار، غلامعلی اویسی، شهریار شفیق، عبدالرحمن برومند و همینطور شمار چشمگیر دیگری از افراد شناخته شدهی اپوزیسیون ایرانی در فرانسه طی ماهها و سالهای پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، به یکی از اولویتهای دیپلماسی حکومت نوین در ایران تبدیل شد. بطور مثال وحید گرجی، مترجم سفارت جمهوری اسلامی در پاریس، یکی از مواردی بود که به مطبوعات و رسانههای جمعی جهان راه یافت، و این فرد که در رابطه با بمبگذاریهای بیشمار در پاریس تحتِ تعقیبِ پلیس فرانسه بود، در ادامهی سیاست «پرووکاسیون» و گروگانگیریِ اتباع فرانسه در لبنان، عملاً در مقابل آزادی سه گروگان فرانسوی در لبنان، به تهران فرستاده شد. در ماهها و سالهای بعد، بسیاری همچون حمیدرضا چیتگر، غلام کشاورز، عبدالرحمن قاسملو، کاظم رجوی، صادق شرفکندی، عفت قاضی و … در شهرها و کشورهای مختلف اروپا قربانی تداوم همین سیاست شدند.
در تداوم همین دیپلماسیِ «پرووکاسیون»، جمهوری اسلامی سیاست دفاعی خود را نیز بر پایهای نوین تنظیم کرد. تلاشِ اصلی جمهوری اسلامی متوجهِ تولید سلاحهای تهاجمی و به ویژه موشکهای میانبرد و دوربردِ بالیستیک شد، که با همکاری کرهی شمالی و خرید تکنولوژیِ این سلاحِ تهاجمی از چین، کرهی شمالی و همینطور قاچاقچیانِ بینالمللی اسلحه در سطح جهان صورت گرفت، و به این روش کوشید توانایی تهاجمی خود را افزایش دهد. در این زمینه، نیروی دریایی جمهوری اسلامی در خلیج فارس را مسلح به قایقهای تندرو با قابلیت شلیک موشک کرد ؛ در زمین، عمدهی تلاش خود را متوجه توسعه و گسترش انواع بمبهای خوشهای با قابلیتِ ایجاد تلفات بالا کرد و … عمدهی این «ابداعات» و «اختراعات» نظامی، نه درراستای سیاستی دفاعی، بلکه ساختاری تهاجمی و در اصل ایذایی داشتند. هدفِ این سیاستِ «دفاعی» ایجاد تلفاتِ بیشتر در میان غیرنظامیان و وارد آوردنِ ضرباتِ ایذایی در راستای آنچه که خود جنگِ نامتقارن میخوانند، بوده است. در واقع در ادامهی همین دیپلماسی «پرووکاسیون» جمهوری اسلامی به جهانیان پیام میداد، اگر در دورانِ «صلح» پیشبرندهی سیاست و دیپلماسی آنها، انفجار بمبی در مناطق مسکونی، یا فروشگاه و محلهای پر آمد و شد، گروگانگیری از شهروندان کشورهای مختلف و … بوده است، در دورانِ «جنگ» این اهرم ها تبدیل به بمبهای خوشهای، و موشکهای بالیستیک و میان برد، بازهم به قصد ایجاد تلفات در میانِ غیرنظامیان و ایجاد رعب و وحشت است.
یکی دیگر از روشهای پروپاگاند جمهوری اسلامی، به همین ترتیب در رابطه با اسرائیل و موجودیت این کشور بوده است. در ابتدا آیتاله خمینی و سپس باقی مسئولین ارشد جمهوری اسلامی از «پاک کردن اسرائیل از صفحهی روزگار» سخن گفتهاند. برگزاری سمینارها و نشستهای گوناگون با همین دستور کار، و سپس برگزاری سمینارِ بینالمللی هالوکاست با دعوت از عمدهی فاشیستها و رویزیونیستهای اروپایی و امریکایی، جدا از اینکه به نظر میرسید قدمی در راه برگزاری انترناسیونال فاشیستها در تهران باشد، بلکه همچنان تلاشی جهت پرووکاسیون و بحرانآفرینی در سطح بینالمللی بود.
«آقای محمدعلی رامین، مشاور رئیس جمهور ایران که بر اساس برخی گزارشها از او به عنوان طراح ایده "نفی هولوکاست" یاد میشود نیز یکی از سخنرانان این همایش بوده است. او در سخنان خود گفته است که: «باید یک کمیته حقیقتیاب با حضور همه نخبگان، مورخان، دانشمندان و کسانی که اسناد و شواهد زندهای در خصوص هولوکاست در اختیار دارند تشکیل شود و این موضوع دقیقا مورد بررسی قرار گیرد.» … آقای "رابرت فوربسو"، استاد دانشگاه سوربن فرانسه و یکی از سخنرانان این همایش نیز در سخنان خود ضمن تقدیر از رییسجمهور ایران گفته است:« از آقای احمدینژاد بسیار تشکر میکنم که فرصت بررسی این واقعه را با سخنرانیهایشان درباره این موضوع به مورخین دادهاند. ایشان با این سخنان در مقابل قدرتهای بزرگ ایستادند و واقعیتهای هولوکاست را بیان کردند»…. دیوید دوک، استاد علوم سیاسی دانشگاه مایپ اوکراین و رهبر گروه نژادپرست "کوکلاس کلان" نیز طی سخنانی در این کنفرانس، پرسیده است: «دنیا همواره بر روی هولوکاست و کشتارهای آن بحث کرده است، اما چرا در مورد کشتارهای بولشوویکها در شوروی که بیشتر از هولوکاست نیز آدم کشتند چیزی گفته نمیشود؟» او در ادامه و در پاسخ گفته است:« تمام اینها به خاطر حمایت صهیونیستها از هولوکاست است»… نبیل سلیمان، مشاور وزیر اوقاف سوریه نیز با بیان اینکه «نازیسم میخواست آلمان را از یهود پاک کند، لذا آنها را به فلسطین روانه کرد»، در این همایش گفته: «صهیونیسم با نازیسم همکاری کرد و توافقنامهای را امضا کردند برای مهاجرت دادن یهودیان به سرزمین فلسطین.» کنفرانس هالوکاست در تهران: تشکیل "کمیته حقیقتیاب" به ریاست ایران- دویچهوله، ۱۲ دسامبر ۲۰۰۶
جمهوری اسلامی و انرژی هستهای «صلحآمیز»
تلاشهای هستهای جمهوری اسلامی را میبایست به عنوانِ بخشی از این دیپلماسی در نظر گرفت. در واقع تداوم تلاشهای جمهوری اسلامی در این زمینه به رغم همهی محدودیتها و تحریمهایی که این حکومت در این رابطه با آن مواجه شده است، را میبایست از دو منظر متفاوت به تماشا نشست ؛ دو منظری که دستیابی به یک هدف واحد را در نظر دارند. از سویی، مسلح شدن به سلاح هستهای و یا حتی تکنولوژی این سلاح، «منافع نظام» را تامین کرده و تضمینی امنیتی در اختیار آن قرار خواهد داد. جمهوری اسلامی به رغم در پیش گرفتن هر سیاستی، و به رغم ادامهی «پرووکاسیون» در هر گوشتهی جهان، با دستیابی به تکنولوژی سلاح هستهای از مصونیتی پولادین برخوردار شده، و به قولِ علی لاریجانی دبیر پیشین شورای عالی امنیت ملی موجب پرش آنها به «جهان اول» خواهد شد.
«دبیر شورای عالی امنیت ملی اضافه کرد : مساله فقط اتم نیست، ایران و کل جهان اسلام نباید به فناوری پیشرفته دست پیدا کنند، چرا می دانند چنین امری باعث پرش ایران به دسته جهان اولی ها خواهد شد آنها به ما" نانوتکنولوژی" و" بایوتکنولوژی" هم نمی دهند، آنها می گویند ایران باید" رب گوجه" تولید کند نباید به انرژی اتمی برسد.» (ایلنا ۹ آبان ۱۳۸۴)
اما دغدغهی آقای لاریجانی نه پرش به «جهان اول»، بلکه اخذ «تضمین امنیتی» و یا به عبارتی دیگر تضمین بقای حکومت جمهوری اسلامی در تحولاتِ آتی بود و هست. صراحت ایشان در بیان اهداف حکومت در تداوم سیاست پرووکاسیون قابل تقدیر است :
«لاریجانی با انتقاد تلویحی از کسانی که با سخنان ساده اندیشانه سعی دارند پرونده هسته ای ایران را از مساله ای ملی به پروژه ای گروهی ودولتی تنزل دهند واز روی تحلیل نادرست وکوته بینانه تبلیغاتی می کنند که نتیجه اش کوتاه امدن در مقابل امریکا وغرب وپذیرش قطعنامه اخیراست ؛ … دکتر لاریجانی تاکید کرد : مشکل آمریکا با ما فقط مسائل اتمی نیست، بلکه این یک جنگ است که اگر امروز به آن گردن نهیم، فردا حقوق بشر، روز دیگر حزبالله، دموکراسی و مسائل دیگر را بهانه میکنند.» سایت خبری تحلیلی انتخاب- پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
عمدهی تبلیغات حکومت جمهوری اسلامی، اتفاقاً متوجه دمیدن بر آتشِ افروخته شده است : «رئیس شورای اجرایی حزباله لبنان از آمادگی هزاران نیروی شهادتطلب این جنبش برای عملیات استشهادی در پاسخ به تهدیدهای رژیم صهیونیستی خبر داد… همزمان با سخنان رئیس شورای اجرایی حزباله، جبههی مردمی برای آزادی فلسطین (فرماندهی کل) با صدور بیانیهای اعلام کرد : جریان مقاومت قادر است ضربات مهلکی بر قلب محور شر امریکایی – صهیونیستی وارد کند. در این بیانیه تصریح شده است : ادعاهای دروغین امریکا علیه برنامه هستهای ایران پس از آن عنوان میشود که این رژیم در شکستن ارادهی سیاسی جمهوری اسلامی ایران به بنبست خورده است. ما اعلام میکنیم که در صورت هر نوع تهدیدی علیه ایران، در کنار این کشور می ایستیم.» (کیهان دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰)
این تبلیغات و جنگافروزیها، در کنار تهدیداتی مبنی بر «گردانهای انتحاری» و … هیچکدام نشان از چرخش جمهوری اسلامی به در پیش گرفتن سیاستی جدید نداشت، در واقع جمهوری اسلامی همان سیاستی را ادامه میداد که همواره و در همهی سالهای پیشین در سرلوحهی رفتار دیپلماتیک خود قرار داده بوده است، «پرووکاسیون» و تلاش در ارعاب، برای حصول مقصود :
« از نخستین روزی که اروپایی ها بیش از دو سال پیش گفت وگوهای خود درباره پرونده هسته ای را با ایران آغاز کردند، ۳گزاره زیر همواره به عنوان اصول موضوعه غیرقابل چشم پوشی این مذاکرات از جانب آنها پی درپی تکرار شده است: بدون حفظ تعلیق مذاکره نمی کنیم، در صورت خروج از تعلیق پرونده برای اعمال مجازات علیه ایران به شورای امنیت ارسال خواهد شد و هدف نهایی مذاکرات از دید ما (اروپا) توقف کامل همه فعالیت های مربوط به چرخه سوخت در ایران است. ما اکنون در شرایطی قرار داریم که اروپایی ها بی سروصدا از هر سه این اصول موضوعه کوتاه آمده اند. ایران در مردادماه گذشته کارخانه UCF اصفهان را از تعلیق خارج ساخت. در داخل و خارج باور بسیاری این بود که از فردای شروع به کار UCF باید پرونده ایران را در نیویورک سراغ گرفت نه در وین، یعنی ارجاع به شورای امنیت ردخور ندارد. اکنون بیش از ۳ماه از آن روز می گذرد و پرونده ایران به شورای امنیت نرفته است. این که مسئله به ناتوانی اروپا در درگیری با ایران بازمی گردد یا بی میلی اش، خیلی مهم نیست؛ مهم این است که اصل موضوع دوم، فاتحه! … این بود که پذیرفتند مذاکرات مستقیم با ایران دوباره آغاز شود، ولو کار در UCF معلق نشده باشد. این تاکتیک است یا استراتژی؟ اهمیتی ندارد، پیام اصلی این است که اصل موضوع اول دود شده و به هوا رفته است. محل اصلی نزاع در طول دو سال گذشته این بوده که اروپایی ها خواستار توقف همه فعالیت های مربوط به غنی سازی و بازفرآوری در ایران بوده اند با این بهانه که اینها فعالیت هایی با کاربرد دوگانه است و بالقوه می تواند به جانب تلاش برای ساخت سلاح منحرف شود. اکنون پیام هایی آشکار به تهران می رسد که چرخه سوخت تا قبل از نطنز، قبول ولی از خیر این آخری بگذرید. ایران با شنیدن این خبر نه ذوق زده شده و نه دستپاچه. سیاستگذاران پرونده هسته ای در داخل آرام، اوضاع را می نگرند: اگر تا اینجا آمده ایم، چرا نتوانیم جلوتر برویم؟ » کیهان یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴- یادداشت روز، آخر قصه – مهدی محمدی
روز پنجشنبه ۱۸ آبان آیتاله خامنهای در دانشکدهی افسری ارتش طی سخنرانیای اعلام کرد که : «ساخت مستحکم نظام جمهوری اسلامی و اتحاد ملی و نزدیکی دلهای آحاد ملت ایران، مهمترین قدرت بازدارنده است و همه موظف هستند این ساخت استوار و مستحکم نظام را حفظ کرده و به آن استحکام بیشتری ببخشند» و همهی این گفتارها در زمینهی تهدیدات مجدد بر نواختن «سیلی محکم و مشتِ پولادین» صورت گرفت.
آیتاله خامنهای در تداوم این سیاست احتمالاً دستیابی به دو هدف را مد نظر دارد. در درجهی نخست، تزریقِ روح ناسیونالیسم و استفاده از آن در جهتِ «منافعِ نظام» و از سوی دیگر یافتنِ فرصتی برای سرکوب و قلع و قمعِ کامل جنبش اجتماعیِ موجود در لایههای مختلف جمعیت کشور، باز هم در جهتِ «منافعِ نظام». حمله و بمباران احتمالیِ مراکز هستهای جمهوری اسلامی، گزندی به تداوم حکومت جمهوری اسلامی وارد نخواهد آورد، به همان روشی که صدام حسین در عراق، پس از حمله و بیرون راندن نیروهای این کشور از کویت توسط متحدین، همچنان به حکومت ادامه داد و گزندی به ساختار حکومت نرسید، می توان به تداوم نظام امیدوار بود. در این میان اگر منافعِ ملی با کشتار غیرنظامیان و از میان رفتنِ زیرساختهای صنعتی و تسهیلاتی کشور از میان میروند، در مقابلِ منافعِ نظام چندان اهمیتی برای آن نمیتوان قائل شد، به همان روشی که تا کنون جمهوری اسلامی همواره منافع نظام را در اولویتی بسیار فراتر از منافع ملی قرار داده است.
چنین جنگی نه برای امریکا، نه اروپا و نه ناتو گزینهی مطلوبی نیست و در اوج بحرانِ اقتصادی حاضر، گزینهی ورود به جنگی جدید، و خطر بسته شدن تنگهی هرمز، حتی برای کوتاه مدت، تنها موجب تشدید بحران شده و بیثباتی دولتهای اروپایی را در پی خواهد داشت.
چنین جنگی احتمالاً منافعِ سیاسی کوتاه مدتِ دولت اسرائیل را تامین کرده و دغدغهی جنبشهای اجتماعی داخل کشور را از دوش آنها برخواهد داشت. این دولت در روزهای اخیر بطور ممتد بر طبل جنگ نواخته و از آمادگیِ نیروهای خود برای حمله به مراکز هستهای جمهوری اسلامی سخن گفته است. تلاش این دولت در ابتدا متوجه تحتالشعاع قرار دادنِ جنبش اجتماعی درون کشور و سپس، مجبور کردن دولت امریکا و اعضای پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به موضعگیری در مقابل جمهوری اسلامی و تزریق فضای جنگ، بدون دست بردن به سلاح است. تداوم چنین فضایی، در شرایطی که این دولت در پی تحولاتِ کشورهای عربی در موقعیتی ضعیف قرار گرفته، به خروج موقتِ آنها از بحران کمک خواهد کرد.
اما در چنین جنگی بیتردید، برنده «منافع نظام» جمهوری اسلامی خواهد بود. آغاز جنگی این چنین، موجودیت «نظام» را تهدید نخواهد کرد. جمهوری اسلامی الگوی عملی خود را از عراق در سال ۱۹۹۰ میگیرد، بر اساس ارزیابیهای آنان، هیچیک از اعضای ناتو، امریکا و اروپا با بحران کنونی در این کشورها و تجربهی اشغال نظامی عراق و افغانستان و بهای سنگین این سیاست اشغالگری، خود را درگیر جنگِ زمینی و احتمالاً اشغال ایران نخواهند کرد. تنها گزینهی عملی و اجرایی برای این مجموعه بمبارانِ مراکز هستهای و سپس تحریمهای سنگینتر اقتصادی خواهد بود.
این امر دست حکومت جمهوری اسلامی را در سرکوب جنبش اجتماعی در داخل کشور کاملاً خواهد گشود و بیدغدغه قادر خواهد بود، به دوران سالهای ۱۳۶۰ و احتمالاً سال ۱۳۶۷ بازگشت کرده و هرگونه حرکت اعتراضی را با «سیلی محکم و مشت پولادین» پاسخ گوید.
«سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه با اشاره به فرمایشات رهبر معظم انقلاب در سال ۶۸ و تعیین استراتژی راهبردی سپاه در آن دوران از سوی فرماندهی معظم کل قوا خاطرنشان کرد: همانطور که بارها رهبری تاکید کردند مسئولیت اصلی سپاه مقابله با تمامی تهدیدات از جمله تهدیدات داخلی بوده است ولی در استراتژی فعلی که از سوی رهبر انقلاب مشخص شده، استراتژی راهبردی سپاه با آن سالها فرق کرده است.بدین ترتیب که ماموریت اصلی سپاه در حال حاضر مقابله با تهدیدهای داخلی است و سپس در صورت تهدید نظامی خارجی سپاه به کمک ارتش خواهد شتافت» آفتاب نیوز، سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶، آمادگی سپاه برای مقابله با تهدیدات داخلی
۱۴ نوامبر ۲۰۱۱
[۱] – Carl Von Clausewitz
[۲] – Der Krieg ist eine bloße Fortsetzung der Politik mit anderen Mitteln
[۳] – تنها در جنگِ موسوم به «جنگِ رمضان» در اکتبر ۱۹۷۳ بود که ارتشهای متحد مصر و سوریه موفق شدند، در صحرای سینا پیشروی برقآسا انجام داده و این منطقه را که اسرائیل به خاک خود ضمیمه کرده بود، پس بگیرند. هرچند که با تداوم چند روزهی جنگ ارتش سوریه متحمل شکست و تلفات سنگینی شده و نیروهایش در بلندیهای جولان به محاصرهی ارتش اسرائیل درآمد، با مذاکرات بعدی و پادرمیانی سازمان ملل متحد، ارتش اسرائیل در جولان ماند، اما نیروهای سوریه از محاصره خارج شدند.
[۴] – آنچه که «جنگ غزه» نام گرفت، تهاجم ارتش اسرائیل در پی پرتاب مداوم خمپارههای دستساز قسام توسط حماس به شهرها و مناطق مسکونی اسرائیل بود. در حالی که در دورهی حزب کادیما و نخستوزیریِ ایهود اولمرت آتش بسی دراز مدت میان اسرائیل و حماس برقرار بود، در اوایل ۲۰۰۹، دورهی آتش بس به پایان رسید و در شرایطی که همگان انتظار تمدید خودبخودی دورهی آتشبس را داشتند، حماس در آستانهی انتخابات اسرائیل و پس از انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری امریکا (نوامبر ۲۰۰۸) اعلام کرد که از تمدید آتشبس خودداری خواهد کرد (نیویورک تایمز- ۱۳ فوریه ۲۰۰۹). ادامهی حملاتِ حماس به مناطق مسکونی و غیرنظامی اسرائیل، تهاجم همهجانبهی ارتش اسرائیل به غزه را به مدت سه هفته در پی داشت، که با انواع سلاحهای خارج از عرف بینالمللی در برخورد با غیرنظامیان، تلفاتی بیش از ۱۳۰۰ نفر در میان فلسطینیها و ساکنان غزه در پی داشت. در جریان این حمله هزاران خانه و تاسیسات این منطقه نابود شدند. ارتش اسرائیل در جریان این تهاجم ۱۳ نفر تلفات داشت که ۳ نفر از کشتهگان اسرائیل نیز غیرنظامی بودند. در جریان انتخابات اسرائیل و در فضای ایجاد شده پس از این جنگ، ائتلاف راست افراطی در اسرائیل به قدرت رسید و بنیامین نتانیاهو به نخست وزیری برگزیده شد.
[۵] – گیلاد شالیت، سرباز اسرائیلی در تابستان ۲۰۰۶ به اسارت حماس درآمد.
[۶] – از نحوهی برخورد و لحن دولت اسرائیل به تحولاتِ موسوم به بهار عربی میتوان به عدم خشنودی این دولت پی برد. ابهام در رابطه با آیندهی هرکدام از این کشورها، به ویژه مصر و سوریه، اسرائیل را در موضعی نه چندان خشنود از این تحولات قرار میدهد. پس از سرنگونی حسنی مبارک در مصر، اسرائیل نگرانِ حفظِ بشار اسد در حکومت سوریه، برای حفظ امنیت مرزهای شمالی و توجیه ادامهی حضور ارتش خود در بلندیهای جولان است. حضور حکومتی «متخاصم»، اما بیخطر در مرزهای شمالی با سوریه، توجیهی مناسب برای دولت اسرائیل برای دائمی کردن اشغالگری خود در بلندیهای جولان است. با تغییر حکومت در سوریه و تغییر نظام حکومتی، به سمتی مبهم و نامتعین، اسرائیل احتمالاً بهانهی خود برای تداوم اشغال این مناطق را از دست خواهد داد.
[۷] – او را پدر بمبِ اتمی پاکستان میخوانند و در سال ۲۰۰۴ مشخص شد، که او اطلاعات مربوط به ساختن سلاح هستهای و کلاهکهای هستهای را به کرهی شمالی، لیبی و ایران فروخته است.
[۸] – Study on a Possible Israeli Strike on Iran’s Nuclear Development Facilities – Abdullah Toukan, Anthony H. Cordesman.
http://csis.org/files/media/csis/pubs/۹۰۳۱۶_israelistrikeiran.pdf
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید