Advertisement

Select Page

چه کسی از «جنگ» سود خواهد برد ؟

چه کسی از «جنگ» سود خواهد برد ؟

 

روزهای اخیر سرشار از زمزمه‏های ناخوشایند جنگی قریب‏الوقوع است، چیزی که عمده‏ی ایرانیان را در سراسر جهان نگران کرده است. در سطور پائین خواهم کوشید به دلایل و زمینه‏های این «جنگ» پرداخته، احتمالات و پیامدهای آن را مورد بررسی قرار دهم.

کارل فون کلاوز‏ویتز[۱]، استراتژیست پروسی که در میانه‏ی دو قرن هجده و نوزده زیست، را می‏توان یکی از شاخص‏ترین افراد در تدوین تئوری و فلسفه‏ی جنگ نامید. او معتقد بود که «جنگ ادامه‏ی سیاست، با وسایلی متفاوت است[۲]». برای وفادار ماندنِ به فلسفه‏ی کلاوزویتز و درک بهتر آنچه که در تحولات آتی ایران و منطقه نامِ «جنگ» بر خود می‏گیرد، می‏بایست نگاهی به مجموعه تحولاتِ منطقه داشت ؛ می‏بایست در درجه‏ی اول به چراییِ جنگ پاسخ گفت. برپایی جنگ در منطقه، ادامه‏ی کدام سیاست‏ها خواهد بود و چه کسانی از برپایی چنین جنگی منتفع خواهند شد ؟ برنده‏ی چنین جنگی چه کسی خواهد بود ؟

به قصد اختصار در پرداختن به همه‏ی نکاتِ فوق، خواهم کوشید تیتروار به زمینه‏های آغازِ احتمالیِ این «جنگ» بپردازم.

زمینه‏‌ها

  1. بهار عربی، وقوع انقلاباتِ ضددیکتاتوری در تونس، مصر، و جاری بودنِ اعتراضاتی با همین مضمون در سوریه، یمن، بحرین و اردن، سرنگونی و قتلِ معمر قذافی در لیبی و … چهره‏ی خاورمیانه را از ابتدای سال ۲۰۱۱ میلادی کاملاً تغییر داد. استبدادِ جان سختِ عربی با گمان بر این‏که همچنان به روش‏های پیشین قادر به ادامه‏ی حکومت است، با پایِ خود به مقتل رفت. تجربه‏های ناصریسم و بعث در جوامع عربی هیچ یک به نتایجی چندان موفق نیانجامید ؛ ناصریسم در امتداد تاریخی خود، انور سادات و سپس حسنی مبارک را در پی داشت، تجربه‏ی بعث نیز در عراق و سوریه، به صدام حسین و خاندانِ اسد فراروئید ؛ موخر ترین تجربه  بنیادگرایی اسلامی بود که نمونه‏ی جمهوری اسلامی در ایران را در مقابل دیدگان توده‏های عربِ شهری گذاشت. هر کدام از تجارب برشمرده که در ابتدای ظهور خود موجب برخاستن شور و شوق اجتماعی در میان توده‏های عربی شده بود، اما در تداوم منطقی خود، به سرخوردگی این توده‏ها انجامید. توده‏هایی که در اثر استبدادِ موروثی و حاکم در این سرزمین‏ها در پیِ تحقق و دستیابی به حقوقِ برابر و مزایای شهروندی خود بودند، توده‏هایی که دهه‏های مدید در فضایی نظامی و امنیتی، تنها با شعارهای حکومت‏های خود در مقابله با اسرائیل و مطالبه‏ی حقوق مشروع مردم فلسطین از حقوق اولیه و انسانی خود غافل شده بودند.
  2. جنگ جهانی دوم و واقعه‏ی هالوکاست، موجب برخاستنِ موجی از همدلیِ جهانی با یهودیان شد، و زمینه‏ی قطعنامه‏ی سازمان ملل متحد در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ مبنی بر تشکیل دو دولتِ عرب و یهودی در کنار هم در این منطقه را فراهم آورد. در فردای تصویب این قطعنامه جنگِ داخلی میان اعراب و یهودیان مقیم در این منطقه شدت گرفت. جنگی که از همان ابتدا با تشکیل گروه‏های مسلح صهیونیستی به قصد اخراجِ فلسطینی‏ها از سرزمینِ خود و اشغال مناطقِ مسکونیِ آنان آغاز شده و جریان داشت، این‏بار علنی و آشکار شد. دولت اسرائیل در پایانِ قیمومیتِ انگلستان، در ماه مِه ۱۹۴۸ اعلام استقلال کرد، و در فردای اعلام استقلال خود از چهار جانب مورد حمله‏ی نظامی قرار گرفت. مصر، سوریه، عراق و ارتش‏ها و سپاهیان داوطلب از لبنان، عربستان سعودی و یمن به مصاف اسرائیل شتافتند. جنگی که به شکست نیروهای عربی و توسعه‏ی سرزمین‏های اسرائیل انجامید. در پایان این جنگ درصد بالایی از ساکنانِ فلسطینی در اثر جنگ و یا اخراج توسط نیروهای نظامی اسرائیل از خانه و سرزمین خود رانده شدند. پس از این دوره چند جنگِ دیگر میان ارتش اسرائیل و دیگر کشورهای عربی صورت گرفته، که هر بار به تصرف بخش‏های بیشتری از اراضی عربی توسط اسرائیل، و محدودتر شدن منطقه‏ی اختصاص داده شده به فلسطینی‎‏ها منجر شده است[۳].
  3. پذیرشِ موجودیتِ اسرائیل و تنظیم روابط با این کشور توسط کشورهای عربی همسایه، سپس تغییر منشور سازمان آزادیبخش فلسطین به نفعِ پذیرشِ موجودیت اسرائیل، و تلاش جهتِ پیشبرد قطعنامه‏ی ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر بازگشت اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ و پذیرشِ تشکیل دو دولت در منطقه و … همه نشان از وزیدنِ نسیمی نو بر منطقه داشت. تا این زمان دولت‏های عرب منطقه با شعار «ملت واحد عرب» عمده‏ی تضادهای درون جامعه‏ی خود را به جایی خارج از مرزها و به میان جنبش فلسطین پرتاب می‏کردند، اما کشتار فلسطینی‏ها در سپتامبر سیاه (۱۹۷۰) و اخراج آنان از اردن، سپس قتل عام وحشیانه‏ی آنان در لبنان در اردوگاه‏های تل‏زعتر، صبرا و شتیلا در هماهنگی و پیمانی نانوشته میان ارتش‏های اسرائیل، سوریه و فالانژیست‏های لبنانی، و این همه در میانِ بی‏تفاوتیِ کشورهای عربیِ منطقه و … نشان از دغدغه‏ی اصلی این حکومت‏ها داشت. آنچه که در رابطه با حقوق مردم فلسطین و «ملت واحده‏ی عرب» و … توسط این حکومت‏ها گفته می‏شد، شعاری بیش برای سرپوش نهادن بر تضادهای درون جامعه‏ی خود نبود.
  4. انشعاب در جنبش فلسطین و شکل‏گیری حماس، دو مشوق اصلی داشت. دولت اسرائیل، با هدفِ تضعیفِ سازمان آزادیبخش فلسطین و ایجاد دو دستگی ؛ و مشوقِ دوم، البته حکومت جمهوری اسلامی در ایران به قصد پاشیدن رنگ و بوی اسلامی بر جنبش فلسطین و افزایش میزان تاثیرگذاری ایدئولوژیک و سپس سیاسی خود در تحولات منطقه. اسرائیل در محاسبات سیاسی خود، تنها تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین را در نظر داشت، و به این هدف خود دست یافت. اما آنچه که از دیده‏ی دولتمردان و سیاست‏پردازان اسرائیلی پنهان ماند، غالب شدن فضای بنیادگرایی اسلامی بود ؛ جمهوری اسلامی، از رشد بنیادگرایی اسلامی در جنبش فلسطین و تشکیل حماس، بیشترین بهره‏ی سیاسی را برد، و به اتفاق حزب‏اله لبنان، بلوکِ بنیادگرایی در مرزهای اسرائیل را شکل داد، و به این ترتیب اسرائیل را در مرزهای خود غافلگیر کرد. سوریه متحدِ استراتژیکِ جمهوری اسلامی در منطقه، وظیفه‎‏ی ایجاد ارتباط میانِ راسِ بلوک با اعضایِ بلوک را به عهده گرفت ؛ حماس با انفجار و پرتابِ خمپاره‏های دست‏ساز «قسام» و حزب‏اله با گروگان گرفتنِ سربازان اسرائیلی در مرز لبنان و اسرائیل، هر زمان که اراده کردند، به بهایی بسیار سنگین برای غیرنظامیان و مردمان عادیِ هر دو سوی مرز، ماشینِ جنگیِ دولت اسرائیل را به حرکت انداخته و علاوه بر تحمیلِ فضای جنگی به اسرائیل، موجب قربانی شدن شمار بسیار بزرگی از غیرنظامیان در مناطق اشغالی فلسطین و همینطور جنوب لبنان شده‏اند. جنگِ غزه[۴] و همینطور جنگِ سی و سه روزه‏ی حزب‏اله از نمونه‏های این حرکاتِ ایذاییِ این گروه‎‏هاست.  
  5. سخنرانیِ محمود عباس در مجمع عمومی سازمان ملل متحد و طرح درخواست عضویت فلسطین به عنوان عضوی جامع‏الشرایط و دارای حق رای به سازمان ملل، دولت‏های عربی، جمهوری اسلامی و اسرائیل را در مقابل عملی انجام شده‏ قرار داد. در درجه‏ی اول بیشترین حمایت از سخنرانی محمود عباس در مجمع عمومی سازمان ملل صورت گرفت، در حالی که نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل که از زمان به عهده گرفتن پست نخست وزیری، همچنان از ادامه‏ی مذاکرات صلح امتناع کرده بود، در مقابلِ ابتکار عمل سیاسی محمود عباس، خود پیشنهاد مذاکرات هرچه سریع‏تر را ارائه ‎‏داد، احمدی نژاد در نیویورک، در حالی که هنوز قادر به اتخاذ تصمیمی در این رابطه نشده بودند، از تشکیل دولت مستقل فلسطین اعلام حمایت ‏کرد ؛ در حالی که به فاصله‏ی کوتاهی همه‏ی نهادهای حکومتی در ایران به ضدیت و دشمنی با محمود عباس دامن زده و او را عامل صهیونیست‏ها، بهایی، فراماسون و … نام نهادند. ابتکار سیاسیِ سازمانِ آزادیبخش عملاً بلوک بنیادگرایی اسلامی در منطقه را، که پس از فروپاشی «جبهه‏ی رد» متشکل از سوریه، عراق و لیبی، خود را تنها پرچم‏دار جنبش فلسطین قلمداد می‏کرد، خلع سلاح نمود. این بلوک به سردمداری جمهوری اسلامی طی سه دهه‏ی اخیر کوشیده خود را تنها نماینده‏ی منافع ملت فلسطین معرفی کرده و به این طریق نه تنها توده‏های عدالت طلبِ داخل کشور، بلکه توده‏های عرب منطقه را به خود جلب کند. با این ابتکار سیاسی، این بلوک در موقعیتی ضعیف قرار گرفت و پرچم مبارزه برای تشکیل دولتِ فلسطینی مستقل بار دیگر به سازمان آزادیبخش فلسطین بازگشت.
  6. یکی از نخستین و برجسته‏ترین ویژگی‏های این بلوک یهودستیزیِ آن است. بلوک نامبرده، هدفِ اعلام شده‏ی خود را نه در تشکیل دولتِ مستقل فلسطین، بلکه در «نابودی اسرائیل» و «پاک کردن اسرائیل از صفحه‏ی روزگار» تعریف کرده است. حماس به رغم اشتراک نظر سیاسی با باقیِ اعضای بلوک، در رابطه با موجودیت اسرائیل، شیعه نیست، اما به یُمن همین اشتراک نظر سیاسی از سخاوتمندی‏های مالی حکومت تهران بهره می‏برد. این جریان برای حفظِ اعتبار اجتماعی خود در میان توده‏های فلسطینی می‏بایست رفتار خود را در رابطه با منافع و مطالبات آنها تنظیم کند، و نه پیشبرد سیاست‏های جمهوری اسلامی در منطقه. در نتیجه حماس در اولین واکنش خود به ابتکار سازمان آزادیبخش فلسطین، اقدام به آزادی گیلاد شالیت[۵] سرباز اسیر اسرائیلی در مقابل آزادی شماری از زندانیان فلسطینی کرد، و کوشید اعتبار اجتماعی خود را در میان توده‏های فلسطینی و ساکنین غزه به این طریق افزایش دهد ؛ حماس طی همه‏ی سال‏های پیشین، به بهای حمله‏ی اسرائیل به نوار غزه و تلفات بسیار سنگین از غیرنظامیان فلسطینی، از آزادی گیلاد شالیت سر باز زده بود. یکی دیگر از نشانه‏های شکاف در بنیان بلوک نامبرده به فاصله‏ی کوتاهی در کنفرانس موسوم به «حمایت از انتفاضه» در تهران نمایان شد. در این اجلاس سیدعلی خامنه‏ای در رابطه با اقدام محمود عباس گفت : «مدعای ما آزادی فلسطین است، نه آزادی بخشی از فلسطین. هر طرحی که بخواهد فلسطین را تقسیم کند، یکسره مردود است. طرح دو دولت که لباس حق به جانب پذیرش دولت فلسطین به عضویت سازمان ملل را بر آن پوشانده‌اند، چیزی جز تن دادن به خواسته صهیونیست‌ها، یعنی پذیرش دولت صهیونیستی در سرزمین فلسطین نیست»، در حالی‏که خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی حماس در همان نشست، در مقابله با این موضع گفت : «برادر ما ابومازن زیر بار فشارهای آمریکا نرفت و بر اقدام خود اصرار کرد. این جراتی ستودنی است که آن را ارج می نهیم». و این‏ها همه از اولین نشانه‏های فترت و شکست در بلوک بنیادگرایی به سردمداریِ جمهوری اسلامی بود.
  7. اسرائیل از ماه ژوئیه امسال با بزرگ‏ترین جنبش اجتماعی تاریخِ کوتاه خود مواجه شد. جنبشی که از چهاردهم ژوئیه توسطِ شماری از جوانان که طیِ فراخوانی فیس‏بوکی در اعتراض به گرانیِ اجاره بهای مسکن با چادر و کیسه‏خواب به خیابان روتچیلدِ تل‏آویو آمده و در آنجا ساکن شدند، به فاصله‏ی بسیار کوتاهی توسط اقشار دیگر پیگیری و مطالبات اجتماعی دیگری نیز به آن افزوده شد ؛ اولین راهپیمایی معترضین به فاصله‏ی کمتر از ده روز پس از آغاز جنبش، سی‏هزار نفر را به خود جلب نمود. این روند در ادامه‏ی خود به تظاهرات سراسریِ نیم‏میلیون نفریِ اوایل سپتامبر امسال فراروئید. امری که برای نخستین بار در اسرائیل رخ می‏دهد. این کشور در تاریخِ کوتاه خود هرگز با جنبش‏های اجتماعی و اعتراضی گسترده روبرو نبوده است. حاکم بودن فضای امنیتی و جنگی بر اسرائیل، درست همانند کشورهای عربی منطقه، تا کنون از بروز نارضایتی‏ها و جنبش‏های اجتماعی اعتراضی جلوگیری کرده، و هرگونه اعتراض اجتماعی را تحت‏الشعاع فضای امنیتی و جنگی قرار داده است. امروز با حاکمیت راست‏ترین جناحِ سیاسی اسرائیل، پذیرشِ موجودیت و امنیت اسرائیل توسط عمده‏ی کشورهای عربِ همسایه، پذیرش اصلِ موجودیتِ دو دولت توسط سازمان آزادیبخش فلسطین و …، راست افراطی و جنگ‏طلب اسرائیل برای تحمیل فضای امنیتی و نظامی به جامعه با دشواری روبروست و قادر به تأمینِ صلحِ اجتماعی نیست. تضادهای جامعه‏ی اسرائیل تازه سر گشوده‏ و نیاز به تحول هرچه گسترده‏تر آشکار می‏شود[۶].
  8. تلاش‏های جمهوری اسلامی برای دستیابی به «انرژی هسته‏ای» مدتی نزدیک به دو دهه به روشی پنهانی صورت گرفته و پیش رفت، تا این‏که با افشای مراکز غنی‏سازی اورانیوم در نقاط مختلف کشور، بازرسان سازمان انرژی اتمی، در اجرای سیاستِ منع گسترش سلاح‏های هسته‏ای، که ایران یکی از امضاکنندگان و متعهدین به این معاهده است، وارد ایران شده و به بازرسیِ مراکز مختلف جمهوری اسلامی پرداختند. پنهان‏کاری‏های متوالی جمهوری اسلامی، تماس‏ها و اطلاعات خریداری شده از عبدالقادر خان[۷] ، تردیدهای جدی بر اهدافِ «صلح‏آمیز» پروژه‏های هسته‏ای جمهوری اسلامی انداخت. پدیده‏ی دوگانه‏ای که در همه‏ی سال‏های حکومت جمهوری اسلامی در ایران عمل کرده است، وجود دو عاملِ «منافع نظام» و «منافع ملی» بوده است. در حالتی که تعیین‏کننده‏ی رفتار و اتخاذ سیاستِ دولتمردان در همه‏ی حکومت‏های متعارفِ جهان، منافع ملی است، در جمهوری اسلامی، اما تعیین کننده‏ و عامل اتخاذ هر سیاستی در عرصه‏ی دیپلماسی و پروژه‏های درازمدتِ حکومت، «منافع نظام» بوده است. در طی سه دهه‏ی اخیر این دو پدیده کاملاً در تقابلِ با یکدیگر بوده و هرگز بر یکدیگر منطبق نشده و در یک راستا قرار نگرفته‏اند. برای پیشبرد «منافع نظام» می توان از بخش‏های بزرگی از دریای خزر گذشت و سهم ایران را در محدوده‏ی ۱۱% پذیرفت، «منافع نظام» اقتضا می‏کند که در اجلاس امیرنشین‏های حوزه‏ی خلیج زیر پرچم و نقشه‏ی «خلیج عربی» نشست و هیچ اعتراضی نکرد، پیشبرد «منافع نظام» در گرو سخاوتمندی بی‏پایان در رابطه با بخشیدن سرمایه‏های ملی و توزیع آن در لبنان و غزه و … در میانِ گروه‏های موافق از نظر ایدئولوژیک، و به خدمت گرفتنِ گروه‏های ایدئولوژیک در کشورهای عربی است، برای پیشبرد «منافع نظام» می‏توان بودجه‏ی نظامی نامشخصی داشت و بخش بزرگی از بودجه و درآمدهای کشور را به دامان گروه‏ها و قاچاقچیان بین‏المللی اسلحه ریخت و …، اما هیچیک از رفتارهای برشمرده که طی سال‏های طولانی تبدیل به یک نُرم رفتاری در دیپلماسی جمهوری اسلامی شده است، سنخیتی با منافع ملی ایران نداشته است.

جنگ‏های چند دهه‏‌ی اخیر در خاورمیانه

در دو دهه‏‌ی اخیر شاهد انواع مختلفی از تهاجمات نظامی توسط قدرت‏های بزرگ علیه کشورهای منطقه‏ی خاورمیانه بوده‏ایم. نخستین نمونه‏ی آنها ائتلافِ بیش از بیست کشور جهان برای حمله به عراق، راندنِ ارتش عراق از کویت و آزادسازی این کشور کوچکِ خلیج فارس، و آخرینِ آنها عملیاتِ نظامی ناتو در لیبی در حمایت از شورشیان لیبیایی و مقابله با نیروهای حامی معمر قذافی بود.

با همه‏‌ی تبلیغاتی که به ویژه در دوره‏ی اخیر اسرائیل در رابطه با حمله به تاسیسات هسته‏ای جمهوری اسلامی و احتمال جنگ به راه انداخته است، می‏بایست پرسید که این جنگ قرار است از کدام الگو پیروی کند ؟ آیا قرار است همانند حمله‏ی امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ منتهی به از میان برداشتنِ هیئتِ حاکمه‏ی کنونی ایران و تغییر نظام مستقر در ایران شود ؟ آیا این «جنگ» قرار است که همانند حمله‏ی امریکا و متحدین به عراق در ۱۹۹۰، توان نظامی جمهوری اسلامی را از میان برده و توانایی ایذایی این حکومت را در صحنه‏ی تحولات خاورمیانه از میان ببرد و یا لااقل کاهش دهد ؟

بنا به گزارشِ ۱۱۴ صفحه‏‌ای[۸]  دو سال قبل مرکز مطالعات استراتژیک در رابطه با حمله‏ی احتمالی اسرائیل به تاسیسات هسته‏ای جمهوری اسلامی، این امر ممکن، اما بسیار دشوار است. تضمینی بر موفقیتِ صد در صد آن وجود ندارد و اسرائیل نیز به عنوان کشورِ مهاجم متحمل صدمات و تلفاتِ قابلِ توجهی خواهد شد.

پس از تجربه‏ی افغانستان و عراق، افکار عمومی امریکایی و همینطور اروپایی، آماده‏ی پذیرشِ جنگی دیگر از نوع پیاده کردن نیرو و اشغال هر کشوری نیست. در نتیجه تنها گزینه‏ی جنگی برای اسرائیل و یا امریکا و متحدانش در ناتو، گزینه‏ی بمبارانِ هوایی و احتمالاً پرتاب موشک به مراکز هسته‏ای واقع شده در نقاط مختلف ایران، و در کنار آن تداوم و تشدید تحریم‏های اقتصادی علیه جمهوری اسلامی خواهد بود. گزینه‏ای که الگوی عملیاتیِ خود را از جنگِ اول امریکا و متحدان علیه عراق (۱۹۹۰)، خواهد گرفت. در این جنگ هدف اصلی امریکا و متحدان بیرون راندنِ نیروهای عراق از کویتِ اشغال شده و تضعیف نیروهای نظامی عراق بود. در این روند از آنجا که هیچ اپوزیسیون متشکل و قدرتمند عراقی به عنوان جایگزین رژیم عراق موجود نبود، امریکا و متحدان آن در جریانِ جنگ، چشم به روی کشتار وحشتناک کردها در شمال و شیعیان در جنوب توسط ارتش درهم شکسته‏ی عراق بستند و دست این رژیم را در این کشتار و سرکوب کاملاً باز گذاشتند.

 

جمهوری اسلامی و جنگ

 

این گزینه‏ی جنگی برای جمهوری اسلامی، بهترین و مطلوب‏ترین گزینه است. تبلیغات گسترده‏ی فرماندهان سپاه، مانورهای نظامی بیشمار، تاکیدات مستمر بر استفاده از نیروی نظامی برای بستن تنگه‏ی هرمز، به خطر افکندن پایگاه‏های امریکا در کشورهای همجوار و خلیج فارس، تاکید مصرانه بر تداوم سیاست‏های پنهانیِ هسته‏ای، ادامه‏ی گسترده‏ی قاچاق سلاح به رغم تحریم‏های بین‏المللی به افریقا و باقی نقاطِ ملتهب جهان و … همه بخشی از دیپلماسیِ «پرووکاسیونی» است که جمهوری اسلامی برای دستیابی به این مطلوب در دستور کار قرار داده است. سیاست «پرووکاسیون» همواره بخشی از ماهیتِ وجودیِ نظام جمهوری اسلامی را تشکیل می‏داده است، در واقع حکومت جمهوری اسلامی دسترسی به اهداف سیاسی و دیپلماتیک خود را در عرصه‏های داخلی و همینطور بین‏المللی همواره با استفاده از همین الگو پیگیری کرده است. در نخستین ماه‏های پس از استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران، آیت‏اله خمینی از طریق بلندگوهای رسمی کشور ارتش عراق را به قیام علیه حکومت بعثی فرامی‏خواند و سفارت حکومت نوین در بغداد، محل توزیع پوسترهای تبلیغاتی علیه حکومت وقت عراق (رژیم صدام حسین) بود. به فاصله‏ی کوتاهی پس از آغاز جنگِ ایران – عراق، جمهوری اسلامی در واکنش به موضعِ اروپایی‏ها در رابطه با جنگ ایران – عراق و همینطور سیاستی که این دولت‏ها در رابطه با اپوزیسیون ایرانی مقیم در این کشورها در پیش گرفته بودند، به گروگان‏گیری و تروریسم روی آورد. از آنجا که فرانسه تا مدتی محلِ اسکان بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی بود، شمار زیادی از تابعین فرانسه را در لبنان به تناوب توسط گروه‏های خلق‏الساعه‏ی لبنانی، از نوع جهاد اسلامی، به گروگان گرفته شدند ؛ بمب‏گذاری و انفجارات متوالی در خیابان‏ها و معابر عمومیِ شهرهای اروپایی، به ویژه فرانسه، ترور شاپور بختیار، غلامعلی اویسی، شهریار شفیق، عبدالرحمن برومند و همینطور شمار چشمگیر دیگری از افراد شناخته شده‏ی اپوزیسیون ایرانی در فرانسه طی ماه‏ها و سال‏های پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، به یکی از اولویت‏های دیپلماسی حکومت نوین در ایران تبدیل شد. بطور مثال وحید گرجی، مترجم سفارت جمهوری اسلامی در پاریس، یکی از مواردی بود که به مطبوعات و رسانه‏های جمعی جهان راه یافت، و این فرد که در رابطه با بمب‏گذاری‏های بی‏شمار در پاریس تحتِ تعقیبِ پلیس فرانسه بود، در ادامه‏ی سیاست «پرووکاسیون» و گروگان‏گیریِ اتباع فرانسه در لبنان، عملاً در مقابل آزادی سه گروگان فرانسوی در لبنان، به تهران فرستاده شد. در ماه‏ها و سال‏های بعد، بسیاری همچون حمیدرضا چیتگر، غلام کشاورز، عبدالرحمن قاسملو، کاظم رجوی، صادق شرفکندی، عفت قاضی و … در شهرها و کشورهای مختلف اروپا قربانی تداوم همین سیاست شدند.

در تداوم همین دیپلماسیِ «پرووکاسیون»، جمهوری اسلامی سیاست دفاعی خود را نیز بر پایه‏ای نوین تنظیم کرد. تلاشِ اصلی جمهوری اسلامی متوجهِ تولید سلاح‏های تهاجمی و به ویژه موشک‏های میان‏برد و دوربردِ بالیستیک شد، که با همکاری کره‏ی شمالی و خرید تکنولوژیِ این سلاحِ تهاجمی از چین، کره‏ی شمالی و همینطور قاچاقچیانِ بین‏المللی اسلحه در سطح جهان صورت گرفت، و به این روش کوشید توانایی تهاجمی خود را افزایش دهد. در این زمینه، نیروی دریایی جمهوری اسلامی در خلیج فارس را مسلح به قایق‏های تندرو با قابلیت شلیک موشک کرد ؛ در زمین، عمده‏ی تلاش خود را متوجه توسعه و گسترش انواع بمب‏های خوشه‏ای با قابلیتِ ایجاد تلفات بالا کرد و … عمده‏ی این «ابداعات» و «اختراعات» نظامی، نه درراستای سیاستی دفاعی، بلکه ساختاری تهاجمی و در اصل ایذایی داشتند. هدفِ این سیاستِ «دفاعی» ایجاد تلفاتِ بیشتر در میان غیرنظامیان و وارد آوردنِ ضرباتِ ایذایی در راستای آنچه که خود جنگِ نامتقارن می‏خوانند، بوده است. در واقع در ادامه‏ی همین دیپلماسی «پرووکاسیون» جمهوری اسلامی به جهانیان پیام می‏داد، اگر در دورانِ «صلح» پیش‏برنده‏ی سیاست و دیپلماسی آنها، انفجار بمبی در مناطق مسکونی، یا فروشگاه و محله‏ای پر آمد و شد، گروگان‏گیری از شهروندان کشورهای مختلف و … بوده است، در دورانِ «جنگ» این اهرم ها تبدیل به بمب‏های خوشه‏ای، و موشک‏های بالیستیک و میان برد، بازهم به قصد ایجاد تلفات در میانِ غیرنظامیان و ایجاد رعب و وحشت است.

یکی دیگر از روش‏های پروپاگاند جمهوری اسلامی، به همین ترتیب در رابطه با اسرائیل و موجودیت این کشور بوده است. در ابتدا آیت‏اله خمینی و سپس باقی مسئولین ارشد جمهوری اسلامی از «پاک کردن اسرائیل از صفحه‏ی روزگار» سخن گفته‏اند. برگزاری سمینارها و نشست‏های گوناگون با همین دستور کار، و سپس برگزاری سمینارِ بین‎‏المللی هالوکاست با دعوت از عمده‏ی فاشیست‎‏ها و رویزیونیست‏های اروپایی و امریکایی، جدا از این‏که به نظر می‏رسید قدمی در راه برگزاری انترناسیونال فاشیست‏ها در تهران باشد، بلکه همچنان تلاشی جهت پرووکاسیون و بحران‏آفرینی در سطح بین‏المللی بود.

«آقای محمدعلی رامین، مشاور رئیس جمهور ایران که بر اساس برخی گزارشها از او به عنوان طراح ایده "نفی هولوکاست" یاد می‌شود نیز یکی از سخنرانان این همایش بوده است. او در سخنان خود گفته است که: «باید یک کمیته‌ حقیقت‌یاب با حضور همه‌ نخبگان، مورخان، دانشمندان و کسانی که اسناد و شواهد زنده‌ای در خصوص هولوکاست در اختیار دارند تشکیل شود و این موضوع دقیقا مورد بررسی قرار گیرد.» … آقای "رابرت فوربسو"، استاد دانشگاه سوربن فرانسه و یکی از سخنرانان این همایش نیز در سخنان خود ضمن تقدیر از رییس‌جمهور ایران گفته است:« از آقای احمدی‌نژاد بسیار تشکر می‌کنم که فرصت بررسی این واقعه را با سخنرانی‌هایشان درباره‌ این موضوع به مورخین داده‌اند. ایشان با این سخنان در مقابل قدرت‌های بزرگ ایستادند و واقعیت‌های هولوکاست را بیان کردند»…. دیوید دوک، استاد علوم سیاسی دانشگاه مایپ اوکراین و رهبر گروه نژادپرست "کوکلاس کلان" نیز طی سخنانی در این کنفرانس، پرسیده است: «دنیا همواره بر روی هولوکاست و کشتارهای آن بحث کرده است، اما چرا در مورد کشتارهای بولشوویک‌ها در شوروی که بیشتر از هولوکاست نیز آدم کشتند چیزی گفته نمی‌شود؟» او در ادامه و در پاسخ گفته است:« تمام این‌ها به خاطر حمایت صهیونیست‌ها از هولوکاست است»… نبیل سلیمان، مشاور وزیر اوقاف سوریه نیز با بیان اینکه «نازیسم می‌خواست آلمان را از یهود پاک کند، لذا آنها را به فلسطین روانه کرد»، در این همایش گفته: «صهیونیسم با نازیسم همکاری کرد و توافقنامه‌ای را امضا کردند برای مهاجرت دادن یهودیان به سرزمین فلسطین.» کنفرانس هالوکاست در تهران: تشکیل "کمیته حقیقت‏یاب" به ریاست ایران- دویچه‏وله، ۱۲ دسامبر ۲۰۰۶

 

جمهوری اسلامی و انرژی هسته‏‌ای «صلح‌‏آمیز»

تلاش‏های هسته‏ای جمهوری اسلامی را می‏بایست به عنوانِ بخشی از این دیپلماسی در نظر گرفت. در واقع تداوم تلاش‏های جمهوری اسلامی در این زمینه به رغم همه‏ی محدودیت‏ها و تحریم‏هایی که این حکومت در این رابطه با آن مواجه شده است، را می‏بایست از دو منظر متفاوت به تماشا نشست ؛ دو منظری که دستیابی به یک هدف واحد را در نظر دارند. از سویی، مسلح شدن به سلاح هسته‏ای و یا حتی تکنولوژی این سلاح، «منافع نظام» را تامین کرده و تضمینی امنیتی در اختیار آن قرار خواهد داد. جمهوری اسلامی به رغم در پیش گرفتن هر سیاستی، و به رغم ادامه‏ی «پرووکاسیون» در هر گوشته‏ی جهان، با دستیابی به تکنولوژی سلاح هسته‏ای از مصونیتی پولادین برخوردار شده، و به قولِ علی لاریجانی دبیر پیشین شورای عالی امنیت ملی موجب پرش آنها به «جهان اول» خواهد شد.  

«دبیر شورای عالی امنیت ملی اضافه کرد : مساله فقط اتم نیست، ایران و کل جهان اسلام نباید به فناوری پیشرفته دست پیدا کنند، چرا می دانند چنین امری باعث پرش ایران به دسته جهان اولی ها خواهد شد آنها به ما" نانوتکنولوژی" و" بایوتکنولوژی" هم نمی دهند، آنها می گویند ایران باید" رب گوجه" تولید کند نباید به انرژی اتمی برسد.» (ایلنا ۹ آبان ۱۳۸۴)

اما دغدغه‏ی آقای لاریجانی نه پرش به «جهان اول»،  بلکه اخذ «تضمین امنیتی» و یا به عبارتی دیگر تضمین بقای حکومت جمهوری اسلامی در تحولاتِ آتی بود و هست. صراحت ایشان در بیان اهداف حکومت در تداوم سیاست پرووکاسیون قابل تقدیر است :

«لاریجانی با انتقاد  تلویحی از کسانی که با سخنان ساده اندیشانه سعی دارند پرونده هسته ای ایران را از مساله ای ملی به پروژه ای گروهی ودولتی تنزل دهند  واز روی تحلیل  نادرست وکوته بینانه  تبلیغاتی  می کنند  که نتیجه اش کوتاه امدن در مقابل امریکا وغرب  وپذیرش قطعنامه اخیراست  ؛ … دکتر لاریجانی تاکید کرد : مشکل آمریکا با ما فقط مسائل اتمی نیست‏، بلکه این یک جنگ است که اگر امروز به آن گردن نهیم‏، فردا حقوق بشر، روز دیگر حزب‌الله، دموکراسی و مسائل دیگر را بهانه می‌کنند.» سایت خبری تحلیلی انتخاب- پنج‏شنبه ۷ مهر ۱۳۸۴

عمده‏ی تبلیغات حکومت جمهوری اسلامی، اتفاقاً متوجه دمیدن بر آتشِ افروخته شده است : «رئیس شورای اجرایی حزب‏اله لبنان از آمادگی هزاران نیروی شهادت‏طلب این جنبش برای عملیات استشهادی در پاسخ به تهدیدهای رژیم صهیونیستی خبر داد… همزمان با سخنان رئیس شورای اجرایی حزب‏اله، جبهه‏ی مردمی برای آزادی فلسطین (فرماندهی کل) با صدور بیانیه‏ای اعلام کرد : جریان مقاومت قادر است ضربات مهلکی بر قلب محور شر امریکایی – صهیونیستی وارد کند. در این بیانیه تصریح شده است : ادعاهای دروغین امریکا علیه برنامه هسته‏ای ایران پس از آن عنوان می‏شود که این رژیم در شکستن اراده‏ی سیاسی جمهوری اسلامی ایران به بن‏بست خورده است. ما اعلام می‏کنیم که در صورت هر نوع تهدیدی علیه ایران، در کنار این کشور می ایستیم.‏» (کیهان دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰)

این تبلیغات و جنگ‏افروزی‏ها، در کنار تهدیداتی مبنی بر «گردان‏های انتحاری» و … هیچکدام نشان از چرخش جمهوری اسلامی به در پیش گرفتن سیاستی جدید نداشت، در واقع جمهوری اسلامی همان سیاستی را ادامه می‏داد که همواره و در همه‏ی سال‏های پیشین در سرلوحه‏ی رفتار دیپلماتیک خود قرار داده بوده است، «پرووکاسیون» و تلاش در ارعاب، برای حصول مقصود :

« از نخستین روزی که اروپایی ها بیش از دو سال پیش گفت وگوهای خود درباره پرونده هسته ای را با ایران آغاز کردند، ۳گزاره زیر همواره به عنوان اصول موضوعه غیرقابل چشم پوشی این مذاکرات از جانب آنها پی درپی تکرار شده است: بدون حفظ تعلیق مذاکره نمی کنیم، در صورت خروج از تعلیق پرونده برای اعمال مجازات علیه ایران به شورای امنیت ارسال خواهد شد و هدف نهایی مذاکرات از دید ما (اروپا) توقف کامل همه فعالیت های مربوط به چرخه سوخت در ایران است. ما اکنون در شرایطی قرار داریم که اروپایی ها بی سروصدا از هر سه این اصول موضوعه کوتاه آمده اند. ایران در مردادماه گذشته کارخانه UCF اصفهان را از تعلیق خارج ساخت. در داخل و خارج باور بسیاری این بود که از فردای شروع به کار UCF باید پرونده ایران را در نیویورک سراغ گرفت نه در وین، یعنی ارجاع به شورای امنیت ردخور ندارد. اکنون بیش از ۳ماه از آن روز می گذرد و پرونده ایران به شورای امنیت نرفته است. این که مسئله به ناتوانی اروپا در درگیری با ایران بازمی گردد یا بی میلی اش، خیلی مهم نیست؛ مهم این است که اصل موضوع دوم، فاتحه! … این بود که پذیرفتند مذاکرات مستقیم با ایران دوباره آغاز شود، ولو کار در UCF معلق نشده باشد. این تاکتیک است یا استراتژی؟ اهمیتی ندارد، پیام اصلی این است که اصل موضوع اول دود شده و به هوا رفته است. محل اصلی نزاع در طول دو سال گذشته این بوده که اروپایی ها خواستار توقف همه فعالیت های مربوط به غنی سازی و بازفرآوری در ایران بوده اند با این بهانه که اینها فعالیت هایی با کاربرد دوگانه است و بالقوه می تواند به جانب تلاش برای ساخت سلاح منحرف شود. اکنون پیام هایی آشکار به تهران می رسد که چرخه سوخت تا قبل از نطنز، قبول ولی از خیر این آخری بگذرید. ایران با شنیدن این خبر نه ذوق زده شده و نه دستپاچه. سیاستگذاران پرونده هسته ای در داخل آرام، اوضاع را می نگرند: اگر تا اینجا آمده ایم، چرا نتوانیم جلوتر برویم؟ » کیهان یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴- یادداشت روز، آخر قصه – مهدی محمدی

روز پنج‏شنبه ۱۸ آبان آیت‏اله خامنه‏ای در دانشکده‏ی افسری ارتش طی سخنرانی‏ای اعلام کرد که : «ساخت مستحکم نظام جمهوری اسلامی و اتحاد ملی و نزدیکی دل‏های آحاد ملت ایران، مهم‏ترین قدرت بازدارنده است و همه موظف هستند این ساخت استوار و مستحکم نظام را حفظ کرده و به آن استحکام بیشتری ببخشند» و همه‏ی این گفتارها در زمینه‏ی تهدیدات مجدد بر نواختن «سیلی محکم و مشتِ پولادین» صورت گرفت.

آیت‏اله خامنه‏ای در تداوم این سیاست احتمالاً دستیابی به دو هدف را مد نظر دارد. در درجه‏ی نخست، تزریقِ روح ناسیونالیسم و استفاده از آن در جهتِ «منافعِ نظام» و از سوی دیگر یافتنِ فرصتی برای سرکوب و قلع و قمعِ کامل جنبش اجتماعیِ موجود در لایه‏های مختلف جمعیت کشور، باز هم در جهتِ «منافعِ نظام». حمله و بمباران احتمالیِ مراکز هسته‏ای جمهوری اسلامی، گزندی به تداوم حکومت جمهوری اسلامی وارد نخواهد آورد، به همان روشی که صدام حسین در عراق، پس از حمله و بیرون راندن نیروهای این کشور از کویت توسط متحدین، همچنان به حکومت ادامه داد و گزندی به ساختار حکومت نرسید، می توان به تداوم نظام امیدوار بود. در این میان اگر منافعِ ملی با کشتار غیرنظامیان و از میان رفتنِ زیرساخت‏های صنعتی و تسهیلاتی کشور از میان می‏روند، در مقابلِ منافعِ نظام چندان اهمیتی برای آن نمی‏توان قائل شد، به همان روشی که تا کنون جمهوری اسلامی همواره منافع نظام را در اولویتی بسیار فراتر از منافع ملی قرار داده است.

چنین جنگی نه برای امریکا، نه اروپا و نه ناتو گزینه‏ی مطلوبی نیست و در اوج بحرانِ اقتصادی حاضر، گزینه‏ی ورود به جنگی جدید، و خطر بسته شدن تنگه‏ی هرمز، حتی برای کوتاه مدت، تنها موجب تشدید بحران شده و بی‏ثباتی دولت‏های اروپایی را در پی خواهد داشت.

چنین جنگی احتمالاً منافعِ سیاسی کوتاه مدتِ دولت اسرائیل را تامین کرده و دغدغه‏ی جنبش‏های اجتماعی داخل کشور را از دوش آنها برخواهد داشت. این دولت در روزهای اخیر بطور ممتد بر طبل جنگ نواخته و از آمادگیِ نیروهای خود برای حمله به مراکز هسته‏ای جمهوری اسلامی سخن گفته است. تلاش این دولت در ابتدا متوجه تحت‏الشعاع قرار دادنِ جنبش اجتماعی درون کشور و سپس، مجبور کردن دولت امریکا و اعضای پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به موضع‏گیری در مقابل جمهوری اسلامی و تزریق فضای جنگ، بدون دست بردن به سلاح است. تداوم چنین فضایی، در شرایطی که این دولت در پی تحولاتِ کشورهای عربی در موقعیتی ضعیف قرار گرفته، به خروج موقتِ آنها از بحران کمک خواهد کرد.

اما در چنین جنگی بی‏تردید، برنده «منافع نظام» جمهوری اسلامی خواهد بود. آغاز جنگی این چنین، موجودیت «نظام» را تهدید نخواهد کرد. جمهوری اسلامی الگوی عملی خود را از عراق در سال ۱۹۹۰ می‏گیرد، بر اساس ارزیابی‏های آنان، هیچیک از اعضای ناتو، امریکا و اروپا با بحران کنونی در این کشورها و تجربه‏ی اشغال نظامی عراق و افغانستان و بهای سنگین این سیاست اشغالگری، خود را درگیر جنگِ زمینی و احتمالاً اشغال ایران نخواهند کرد. تنها گزینه‏ی عملی و اجرایی برای این مجموعه بمبارانِ مراکز هسته‏ای و سپس تحریم‏های سنگین‏تر اقتصادی خواهد بود.

این امر دست حکومت جمهوری اسلامی را در سرکوب جنبش اجتماعی در داخل کشور کاملاً خواهد گشود و بی‏دغدغه قادر خواهد بود، به دوران سال‏های ۱۳۶۰ و احتمالاً سال ۱۳۶۷ بازگشت کرده و هرگونه حرکت اعتراضی را با «سیلی محکم و مشت پولادین» پاسخ گوید.

«سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه با اشاره به فرمایشات رهبر معظم انقلاب در سال ۶۸ و تعیین استراتژی راهبردی سپاه در آن دوران از سوی فرماندهی معظم کل قوا خاطرنشان کرد: همانطور که بارها رهبری تاکید کردند مسئولیت اصلی سپاه مقابله با تمامی تهدیدات از جمله تهدیدات داخلی بوده است ولی در استراتژی فعلی که از سوی رهبر انقلاب مشخص شده، استراتژی راهبردی سپاه با آن سالها فرق کرده است.بدین ترتیب که ماموریت اصلی سپاه در حال حاضر مقابله با تهدیدهای داخلی است و سپس در صورت تهدید نظامی خارجی سپاه به کمک ارتش خواهد شتافت» آفتاب نیوز، سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶، آمادگی سپاه برای مقابله با تهدیدات داخلی

 ۱۴ نوامبر ۲۰۱۱


[۱] Carl Von Clausewitz

[۲] Der Krieg ist eine bloße Fortsetzung der Politik mit anderen Mitteln

[۳]  – تنها در جنگِ موسوم به «جنگِ رمضان» در اکتبر ۱۹۷۳ بود که ارتش‏های متحد مصر و سوریه موفق شدند، در صحرای سینا پیشروی برق‏آسا انجام داده و این منطقه را که اسرائیل به خاک خود ضمیمه کرده بود، پس بگیرند. هرچند که با تداوم چند روزه‏ی جنگ ارتش سوریه متحمل شکست و تلفات سنگینی شده و نیروهایش در بلندی‏های جولان به محاصره‏ی ارتش اسرائیل درآمد، با مذاکرات بعدی و پادرمیانی سازمان ملل متحد، ارتش اسرائیل در جولان ماند، اما نیروهای سوریه از محاصره خارج شدند.

 

[۴] آنچه که «جنگ غزه» نام گرفت، تهاجم ارتش اسرائیل در پی پرتاب مداوم خمپاره‏های دست‏ساز قسام توسط حماس به شهرها و مناطق مسکونی اسرائیل بود. در حالی که در دوره‏ی حزب کادیما و نخست‏وزیریِ ایهود اولمرت آتش بسی دراز مدت میان اسرائیل و حماس برقرار بود، در اوایل ۲۰۰۹، دوره‏ی آتش بس به پایان رسید و در شرایطی که همگان انتظار تمدید خودبخودی دوره‏ی آتش‏بس را داشتند، حماس در آستانه‏ی انتخابات اسرائیل و پس از انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری امریکا (نوامبر ۲۰۰۸) اعلام کرد که از تمدید آتش‏بس خودداری خواهد کرد (نیویورک تایمز- ۱۳ فوریه ۲۰۰۹). ادامه‏ی حملاتِ حماس به مناطق مسکونی و غیرنظامی اسرائیل، تهاجم همه‏جانبه‏ی ارتش اسرائیل به غزه را به مدت سه هفته در پی داشت، که با انواع سلاح‏های خارج از عرف بین‏المللی در برخورد با غیرنظامیان، تلفاتی بیش از ۱۳۰۰ نفر در میان فلسطینی‏ها و ساکنان غزه در پی داشت. در جریان این حمله هزاران خانه و تاسیسات این منطقه نابود شدند. ارتش اسرائیل در جریان این تهاجم ۱۳ نفر تلفات داشت که ۳ نفر از کشته‏گان اسرائیل نیز غیرنظامی بودند. در جریان انتخابات اسرائیل و در فضای ایجاد شده پس از این جنگ، ائتلاف راست افراطی در اسرائیل به قدرت رسید و بنیامین نتانیاهو به نخست وزیری برگزیده شد.

[۵] گیلاد شالیت، سرباز اسرائیلی در تابستان ۲۰۰۶ به اسارت حماس درآمد.

[۶] از نحوه‏ی برخورد و لحن دولت اسرائیل به تحولاتِ موسوم به بهار عربی می‏توان به عدم خشنودی این دولت پی برد. ابهام در رابطه با آینده‏ی هرکدام از این کشورها، به ویژه مصر و سوریه، اسرائیل را در موضعی نه چندان خشنود از این تحولات قرار می‏دهد. پس از سرنگونی حسنی مبارک در مصر، اسرائیل نگرانِ حفظِ بشار اسد در حکومت سوریه، برای حفظ امنیت مرزهای شمالی و توجیه ادامه‏ی حضور ارتش خود در بلندی‏های جولان است. حضور حکومتی «متخاصم»، اما بی‏خطر در مرزهای شمالی با سوریه، توجیهی مناسب برای دولت اسرائیل برای دائمی کردن اشغالگری خود در بلندی‏های جولان است. با تغییر حکومت در سوریه و تغییر نظام حکومتی، به سمتی مبهم و نامتعین، اسرائیل احتمالاً بهانه‏ی خود برای تداوم اشغال این مناطق را از دست خواهد داد.

[۷] او را پدر بمبِ اتمی پاکستان می‏خوانند و در سال ۲۰۰۴ مشخص شد، که او اطلاعات مربوط به ساختن سلاح هسته‏ای و کلاهک‏های هسته‏ای را به کره‏ی شمالی، لیبی و ایران فروخته است.

[۸] Study on a Possible Israeli Strike on Iran’s Nuclear Development Facilities – Abdullah Toukan, Anthony H. Cordesman.  
  http://csis.org/files/media/csis/pubs/۹۰۳۱۶_israelistrikeiran.pdf

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights