کلافِ در هم پیچ باد
دستم را رها کرد؛
دستانش را رها کردم
و بدرود میانمان دیوار کشید؛
دیواری ماندگار
که به دو نیممان می کرد.
دستانِ خشک شده ام را
که به هزار آرزو
از میله ها عبور کرده بود،
پس کشیدم و بر سینه نهادم.
از خلاءِ خاکستری رنگِ میان وجودم گذشت؛
هر چه گشت،
تکیه گاهی نیافت و فرو ریخت.
غباری از یخ بر ذهنم نشست؛
بارانی پر از ستاره
میله ها را هاشور زد.
گونههایم را بوسید،
اشکهایش را بوسیدم؛
داغ و پرشور بود
و طعمِ دریا داشت.
دریا…
دریایی مواج
که پا پس می کشید و
رویای رنگارنگش را
از سیاهیِ ساحل جمع می کرد.
افق، اَبرآمیز
با گلهی اسبانی سفیدِ و سرکشِ،
و جویباری از خونِ یک سلاخی.
آتشدانِ بزرگ می رفت
تا در پسِ پوستهی سیاهِ شب
خاک و خاکستر شود.
زمان گذشت
زمان به تندی برق گذشت.
خانه کانونِ پُرستیزِ هیاهویِ جهان ست:
فروریختن برگ ها
نمادِ بیدادِ مداومِ باد و
چرخش گل های داوودی بر صفحهی حوض،
انطباقِ سیالِ گذرانِ یک زندگی.
باد ایستاد؛
ابر بارید و رفت؛
آفتاب دوباره درخشید.
خاطره اینبار خود زندگی ست:
بچه ها تُند تُند
دُور سفره می دوند و
اَمانمان را می گیرند
تا در شادیِ بازیهایشان شریک شویم.
سفره،
با نان تفتان تازه،
شامیهای سرخ شدهی داغ،
کاسهی ماستِ خنکِ خانگی،
استکانهای لبالب،
سبدِ هنوز خیسِ سبزی،
و تو
تویی که بر فراز هستیِ این خانه ایستاده ای.
برای پیاده روی بیرون می آیم.
هستی، مالامال از درخششِ رنگینِ زندگی است.
ابری از دره بالا می آید و
در واهمههای خویش غرقم می کند.
غارغارِ بلندی
فضا را می گسترد و
به امتدادِ زمان می آراید.
به خود که می آیم،
حسِ تمامی کوهستان شده ام
و آن ابرِ پُردامنه
بر تمامِ پوست و تنم
باران الماس می بارد.
صدایی می گوید:
به اوج لحظه های سعادتبار رسیده ای؛
چکمه ها اینبار
کدام در و دیوار را
در یورشِ « دیو»انهوارشان
به حریم آزادیت خواهند شکست؟
شب
با شقیقههای عرق کرده و
ملحفههای ملتهبِ بیتاب
از خواب می پرد؛
بویِ چایِ تازهدم کرده و
بوسۀ کلوچههای گردوییِ داغ
تندیِ تپش قلبم را می گیرد.
چشم که باز می کنم،
نگاهت مهتابِ مهر بر چهره ام می ریزد و
شعری به آواز می گوید:
کلافِ در هم پیچ باد را نخل می فهمد و
امواجی که به آشوبشان می کشد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید