گزارش مرگ از روستاهاى توابع هویزه: «ملیحه کوت سعد، قمر، فردوس و سمیده»
این نوشته، گزارش چند مرگ است:
– آثار بمباران شیمیایی بر تن مردم ۳۰ سال پس از جنگ
– انفجار سرطان لنفوم در هویزه
شهروند بیسی: گزارش روزنامه شهروند در ایران از آثار بمباران شیمیایی بر تن مردم، آنهم ۳۰ سال پس از جنگ بسیار تکاندهندهاست. شاید بازچاپ این گزارش را با هم میخوانیم:
نوروز امسال یک گروه متخصص پزشکى براى طرح غربالگرى راهى خوزستان میشوند. در این طرح روستاهاى ملیحه کوت سعد، قمر، فردوس و سمیده مورد آزمایش دقیق قرار گرفتند.
روستاى سمیده ۲۰۰ خانوار، روستاى فردوس ۱۱۱ خانوار، روستاى قمر بیش از ۱۰ خانوار و روستاى ملیحه کوت سعد نیز حدود ۱۰۰ خانوار داشت.
از ۲۰۲ بیمارى که در طرح شرکت و مورد معاینه قرار گرفتند، ۵۰درصد آنها مشکوک به سرطان بودند و جهت سىتىاسکن و آزمایشهاى تکمیلىتر به مراجع پزشکى ارجاع داده شدند تا درباره آنها تصمیمگیرى شود. بیمارانى که سالها از عود و پیشرفت بیمارى خود بیخبرند.
از سوى دیگر انواع بیمارىها و زخمهاى پوستى که مرتبط با مواد شیمیایى موجود در زمین است، به شکل فراگیرى در مردم این چند روستا مشاهده شد. براى مثال یکى از زنان از لابهلاى موهایش و تمام پشتش تا پایین بدنش چیزهایى مثل قارچ روییده بود. بیمارىهاى پوستى مسرى است و به سرعت افراد مرتبط را درگیر میکند. در هر چهار روستا علایم بالینى سرطان مرتبط با بمبهاى شیمیایى مشاهده شد.
توجه توجه صدایى که اکنون خواهید شنید آژیر قرمز است و معنا و مفهوم آن این است که باید به پناهگاه بروید.
اینجا مردم پناهگاه ندارند. اینجا جنگ هنوز تمام نشده است. اینجا بدون آنکه صداى آژیر شنیده شود، وضعیت قرمز است. اما هیچ کس، نه این جنگ خاموش را میبیند و نه چیزى میشنود.
لطفا ادامه این گزارش را نخوانید. این نوشته، گزارش چند مرگ است. آدمهایى که راستراست راه میروند و نمیدانند که بهزودى خواهند مرد.
۷ فروردین یک گروه پزشکى چهار نفره تصمیم میگیرند براى غربالگرى راهى دورافتادهترین روستاهاى جنوب شوند.
هرکدام تخصصهاى مختلفى داشتند. دکتر زهرا نظرى هماتولوژیست، دکتر بهاره سپهریان متخصص پزشکى قانونى، دکتر اشکان اشکیانى دکتراى DBA و نانسى سیمونیان پورى فوق لیسانس پرستارى.
کار آنها در ظاهر چندان مهم به نظر نمیرسد. غربالگرى در چند روستاى خیلى دور.
اما قصه در زمانى دورتر رخ داده است. دکتر زهرا نظرى در میان مراجعهکنندگان خود با بیمارانى مواجه میشود که اغلب از منطقه جنوب کشور و تقریبا همه آنها دچار انواع سرطان بهخصوص غدد لنفاوى هستند.
این اتفاق براى او عجیب است و تصمیم میگیرد در فرصتى مناسب دراینباره تحقیق بیشترى بکند.
تعطیلات نوروز بهترین فرصت است. چند روزش را خالى میکند و با سه نفر از همکارانش که قید سفر و تعطیلات را میزنند، راهى خوزستان میشوند.
با مرکز بهداشت اهواز هماهنگ شده و یک راننده در فرودگاه منتظر آنهاست تا یکراست به چند روستا بروند.
مسیر جادهای پردستانداز است. دشتى وسیع با خورشیدى گرد و مفصل که تمام قد همه چیز را داغ میکند. راه طولانى و سه ساعت آن طرفتر از اهواز است.
روستاى ملیحه کوت سعد. نباید نام این روستا را شنیده باشید. این روستا نزدیک هویزه است و تمام هشتسال درگیر جنگ بوده است. نخستین گره باز میشود. این روستا و دهات اطراف بارها و بارها شیمیایى شده است. باز شدن گره دوم.
نه! گرهها یکىیکى بسته میشود. کورتر و کورتر. ۳۰سال تمام از جنگ گذشته است. بمبهاى شیمیایى آن موقع چه ربطى به الان دارد؟ جنگ ۳۰سال قبل به این مردم چه؟ سن نصف این مردم اصلا به جنگ قد نمیدهد. اصلا جنگ را ندیدهاند……
صفى طولانى تشکیل میشود. گروه پزشکى به دو گروه دو نفره تقسیم و هرکدام راهى یک روستا میشوند. غربالگرى آغاز میشود. غربالگرى یعنى معاینه کامل یک فرد، پرسیدن شرح حال دقیق و پرسش درباره مواردى که میتواند نشانه بیمارى باشد. تست قند و اندازهگیرى وزن و قد و البته آزمایش خون.
مثل ورق خوردن یک کتاب است. هر چه که جلوتر میروى، فصل به فصل، رازهاى داستان بیشتر کشف میشود.
دکتر نظرى در همین معاینههاى اولیه، زنها و مردهایى را میبیند که حتی روحشان هم از ابتلا به سرطان خبر ندارد. آدمهایى که در نواحى مختلف بدن خود احساس درد میکنند. اما توجهى به درد نداشتهاند. یا در نزدیکترین امامزاده، براى تسکین درد خود پارچه سبز بستهاند یا مشتمشت مسکنهاى قوى خوردهاند و بچهدارى و شوهردارى کردهاند. مردها به نخلستان رفتهاند یا با گاوها زمینها را شخم زدهاند یا کسانى که دو ماهه، چند ماهه لاغر شده، مریض شده و یک دفعه مردهاند. هیچکس از این مرگهاى ناگهانى نپرسیده، گفتهاند خدا گلچین کرده و میبرد. انگار مرگ خانه زندگىاش را جمع کرده و آمده این روستا و دهات دیگر که براى همیشه بماند.
تمام روستا حتی یک آدم چاق هم ندارد. هیچکس از مرد و زن، یک پر گوشت اضافه و چربى هم ندارد. همه قد بلند دارند و دستهاى زمخت کار کرده. زندگى مردم از زمین میگذرد. از درخت و از آبى که از دل زمین آمده. حواستان به تکههاى پازل هست. انبوه اطلاعات را میبینید. باز شدن گرهها را تماشا میکنید؟
زنى که درحال معاینه است ۶۰ سالى باید داشته باشد، اما شناسنامه به روز و عکسدارش نشان میدهد ۴۵ساله است با پنج بچه کوچک و بزرگ. سمت راست بدنش را نشان میدهد و میگوید مدتهاست درد میکند. دست خانم دکتر از همان روى بدن، غدهای را در دست میگیرد. یک تومور گرد و سفت و کاملا برجسته. زن فرصت زیادى ندارد. یک پسر کوچک از سینه لاغرش آویزان است و براى نوشیدن چند قطره شیر بیشتر زور میزند.
مرد موقع ادرار سوزش شدید دارد و گاهى از درد به خود میپیچد. اما عرب است و مرد عرب باید خیلى مرد باشد و آخ هم نگوید. او سرطان پروستات دارد.
اسما کلاس پنجم دبستان است. با موهاى بلند و بافته. چشمهایش همه چیز را دوتا میبیند. دو تا خانم دکتر، دو تا خبرنگار، دو تا بابا و مامان. سمت چپ گلویش هم درد میکند. چهره خانم دکتر درهم میشود. به بهانه در کردن خستگى پاهایى که چند ساعتى است روى زمین نشسته، در گوش من میگوید مبتلاست. سرطان لنفوم. سرطانىها ردیف میشوند. از مرد و زن. بچه و بزرگ. آدمهاى سالم هم هستند. اما مبتلایان به سرطان زیادترند. بدون آنکه خبر داشته باشند. بدون آنکه مهیاى مرگ باشند. خانم دکتر به هیچکدام چیزى نمیگوید. فقط روى برگه شرححالشان چیزى مینویسد که تنها خودش میداند معنا و مفهوم آن چیست.آدمهایى که فرصت زیادى ندارند و اگر درمان نشوند، به زودى خواهند مرد.
غربالگرى خوب است. غربالگرى مفید است. غربالگرى به ما میگوید حتی اگر ۳۰سال از جنگ گذشته باشد، آلودگىهاى شیمیایى از بین نمیرود. در زمین حفر میشود، فرو میرود و لایهلایه خاک را آلوده میکند. کافى است در آن زمین چیزى کاشته شود. گندم و جو، خرما و هندوانه فرقى ندارد. با تکههاى نان ذرهذره سرطان بلعیده میشود و گاوها، بزها و گوسفندها درست همان لحظه که درحال نشخوار علفهاى تازه و خوشمزه هستند، در بدن خود میزبان مواد شیمیایى هستند که سالیان دراز پس از جنگ هنوز در خاک باقى است و این چرخه تلخ، بیوقفه ادامه دارد.
اینجا خوزستان است. روستاى ملیحه کوت سعد. محل زندگى طایفه بزرگ بوعذار. مردمانى فقیر که روى سفرههایى بزرگ از نفت زندگى میکنند. سهم آنها از نفت و گاز، تنها تماشاى دکلهاى نفتى است که آتش فروزان آن هرگز خاموش نمیشود. اینجا فقر سنت ماندگارى است. مردم این جا، مثل آب خوردن، هشتشان گرو نهشان است و اگر خیلى شانس بیاورند، یا نخلشان آفت نمیزند یا وقتهایى دست پر از ماهیگیرى برمىگردند. اینجا روستایى فراموش شده میان نقشههاى کهنه است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید